0
مسیر جاری :
من نزدم، خدا زد ادبیات دفاع مقدس

من نزدم، خدا زد

روزي بينا با يک سطل آب افتاد به جان بچّه ها. چند نفر را خيس کرد. فهميديم ميل مزاح دارد. گفتيم: « الآن وقت بيکار نشستن نيست. » دست به کار شديم. يکي شيشه ي مربا برداشت، يکي آفتابه و يکي سطل. کادر فرماندهي...
شب به ياد ماندني ادبیات دفاع مقدس

شب به ياد ماندني

شب از نيمه گذشته بود همه در پشت نخلها، در گُصبه ي آبادان روبروي رودخانه ي پرتلاطم اروند استقرار يافتيم. منتظر بوديم که آب بالا بيايد و باصطلاح ( مَد ) بشود. انتظار مثل خوره بجانمان افتاده بود، همه چيز...
تشکلی حافظ و پیش‌برنده بسیج

تشکلی حافظ و پیش‌برنده

آنچه بر روی دوش بسیج دانشجویی جهت صیانت از انقلاب هست، مبارزه با استکبار و ایادی آن در دانشگاه و مقابله با انحرافات فکری و اعتقادی در عرصه‌ی دانشگاهی به‌عنوان مبدأ تحولات کشور است.
حليم ريگ دار ادبیات دفاع مقدس

حليم ريگ دار

زمستان سال 1364، شب عمليات والفجر هشت، در يکي از شهرهاي متصل به اروند، سوار بر قايق، به آهستگي به طرف ساحل دشمن در آن سوي اروند رود در حرکت بوديم. هنوز برادران غواص درگير نشده بودند و سکوت، سراسر
به اين ميگن سبيل! ادبیات دفاع مقدس

به اين ميگن سبيل!

هنوز قيل و قالشان به راه است. همه اش به خاطر حاجي است. به اندازه ي تمام دشتهاي خوزستان، اميد، استقامت و شادي ميان آنان قسمت کرد. طنين صدايش تو دل همه ي ما ماند: « برادران! بايد همه يکدل و هم صدا باشيم....
حضور روحيه بخش ادبیات دفاع مقدس

حضور روحيه بخش

تازه يک عمل جرّاحي را پشت سر گذاشته بودم و دکتر معالجم گفته بود: « استراحت کن. » به عيادتم آمد. روحيّه ي خوبي نداشتم و از ماندن در خانه در عذاب بودم. کمي که حرف زديم، گفت: « بلند شو برويم روستاي « سي سخت...
شوخي زير آتش سنگين ادبیات دفاع مقدس

شوخي زير آتش سنگين

نيزاري بود که بايد پاکسازي مي شد. چند سنگر از عراقي ها باقي مانده بود. بايد از کانالي رد مي شدند و به طرف خاکريز دشمن مي رفتند. منطقه خيلي نامن بود. بچّه ها کمي جا خورده بودند. حميد گفته بود جلو بکشند،...
شب شهادت، شب دامادي ادبیات دفاع مقدس

شب شهادت، شب دامادي

هر چه به حاج علي موحّد مي گويم: « سر شکسته را نمي شود پانسمان کرد و به امان خدا رهايش کرد. بايد اين شکستگي بخيه شود ؟»
ما عاشق شهادتيم ادبیات دفاع مقدس

ما عاشق شهادتيم

يکي دو هفته مانده به عمليات والفجر هشت در محوطه ي چادرهاي گردان جعفر طيّار، شهيد حميد محرابي در حين بازي واليبال با بچّه هاي بسيجي به زمين خورد و از ناحيه مچ پاي چپ آسيب ديد. وقتي با اصرار بچّه هاي گردان...
آرامش دل هاي نا آرام ادبیات دفاع مقدس

آرامش دل هاي نا آرام

يک روز از او سؤال کردم: حجت، هدفت از انجام اين کار که باعث خوشحالي بچّه ها مي شود، چيست ؟ گفت: مي خواهم بچّه ها را که گاهي توي لاک خودشان مي روند و فکر چيزهاي بيرون از جبهه و جنگ و شهادت را مي کنند، از...