مسیر جاری :
معرفی کوتاه بانوان خوشنویس
ولایت اهلبیت علیهم السلام نقشه راه سعادت
آموزشگاه زبان پردیسان ارائه دهنده دوره های متنوع و مدرن
ترسناک ترین مسیرهای ریلی جهان
معرفی کوتاه بانوان قرآن نویس
تحلیل شبهه هدر رفتن خون شهدا و پاسخ به آن
پنج گوهر درخشان میراث فاطمی
لیفت سینه: جراحی جوانسازی و رفع افتادگی سینهها برای ظاهری جذاب
ترفند افزایش سرعت اینترنت تا 100 برابر
رزرو هتل پارس شیراز برای سفر خانوادگی
چهار زن برگزیده عالم
نحوه خواندن نماز والدین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
فرمانده بايد در خط مقدم باشد
يک بار براي ارائه گزارش وضعيت نيروها در منطقه ي اهواز خرمشهر، پيش او رفتم. گفتم: « دشمن دارد از سمت لشگر همجوار پيشروي مي کند و چيزي نمانده که در محاصره بيفتيم. »
چه بکشيم، چه کشته شويم، پيروزيم
آقا مهدي هر وقت مي افتاد تو خطّ شوخي ديگر هيچ کس جلودارش نبود. يک وقت هندوانه اي را قاچ کرد، لاي آن فلفل پاشيد، بعد به يکي از بچّه ها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن.
رفتيم توي عراقي ها
او در جبهه به هر کاري دست مي زد و از هيچ خطري روگردان نبود. به طوري که در عمليات کربلاي 5 آرپي جي زن شد و يکي از معروف ترين شکارچيان تانک هاي دشمن بود. سه شب از آغاز عمليات گذشته بود و در طول اين سه
به مرگ مي خنديدند
اما خاطره ي کربلاي پنج. اين عمليات تا حوالي ساعت هشت و نيم - نه صبح، صحنه اش مثل کربلاي چهار بود. ترس اين بود که بچّه ها برگردند عقب، کار مشکل شود. باران گلوله، لاينقطع مي باريد. تانکهاي دشمن هم صف کشيده...
فرمانده لشگر قايق ران!
در يکي از عمليات ها همراه با 40 نفر از زبده ترين افراد گردان، وظيفه ي صف شکني و وارد آوردن ضربه ي نخستين را بر نيروهاي دشمن به عهده گرفت. کمي جلوتر ناگهان از ميان « ميدان ميني » سر در آوردند. شهيد زاهدي...
حلقه ي محاصره را شکست
در يک مرحله از برنامه هاي شناسايي شبانه که به حالت خزيده، خودمان را به منطقه ي دشمن کشيده و در حال جلو رفتن بوديم، در طول راه ناگهان پاي يکي از بسيجيان گروه شناسايي با يک عدد مين منوّر برخورد کرد؛ نزديک...
بي اعتنا به گلوله هاي توپ
يکي از بچّه ها بي اعتنا به حرفهايي که گفته بودند « اينجا ماهي نيست » قلّاب دست سازي را به آب انداخته و چشم به حرکت آرام آب دارد. بچّه ها مي گويند: « از صبح تا حالا هر وقت قلّاب را از آب بيرون کشيده به...
سوخت ولي کوچکترين صدايي نکرد
جلسه ي کوچکي بود. از شهيد کلهر، شهيد ميريزدي، بنده و برادر عزيزمان آقاي توکلي و ساير عزيزان هم در محل ديگر جمع بودند که بعد از گزارشي که محضر ايشان بود و از آن دفاع متحرّک برگشته بوديم، بنا بود که دستجمعي...
بسيجي التماس مي کرد
خود من وقتي مأموريتي بيست روزه از دفتر تبليغات قم داشتم که بروم جبهه، البته قبلش هم حضور پيدا مي کردم ولي بيشتر توفيق حضور در لشکر امام حسين ( عليه السّلام ) را داشتم ولي اين بار توفيق حضور در قرارگاه...
از روي من عبور کنيد!
در خط زيد مستقر شديم. مسؤوليت شناسايي ميدان مين و خنثي سازي مينها و باز کردن معبر را بر عهده داشتيم. مسؤول ما برادر نم نبات بود. يک روز در سنگر نشسته بوديم و هر کس مشغول کاري بود؛ ناگهان از اسلحه ي يکي...