0
مسیر جاری :
ما را همه شب نمي‌برد خواب سعدی شیرازی

ما را همه شب نمي‌برد خواب

ما را همه شب نمي‌برد خواب شاعر : سعدي اي خفته روزگار درياب ما را همه شب نمي‌برد خواب وز حله به کوفه مي‌رود آب در باديه تشنگان بمردند اين بود وفاي عهد اصحاب اي سخت...
اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب سعدی شیرازی

اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب

اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب شاعر : سعدي هزار ممن مخلص درافکني به عقاب اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب بدين صفت که تو دل مي‌بري وراي حجاب که را مجال نظر بر جمال ميمونت...
تا خار غم عشقت آويخته در دامن سعدی شیرازی

تا خار غم عشقت آويخته در دامن

تا خار غم عشقت آويخته در دامن شاعر : سعدي کوته نظري باشد رفتن به گلستان‌ها تا خار غم عشقت آويخته در دامن بايد که فروشويد دست از همه درمان‌ها آن را که چنين دردي از پاي...
رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما سعدی شیرازی

رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما

رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما شاعر : سعدي فرماي خدمتي که برآيد ز دست ما رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما هر جا که هست بي تو نباشد نشست ما برخاستيم و نقش تو در نفس ما چنانک...
من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را سعدی شیرازی

من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را

من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را شاعر : سعدي وين دلاويزي و دلبندي نباشد موي را من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را مشک غمازست نتواند نهفتن بوي را روي اگر پنهان کند سنگين...
تفاوتي نکند قدر پادشايي را سعدی شیرازی

تفاوتي نکند قدر پادشايي را

تفاوتي نکند قدر پادشايي را شاعر : سعدي که التفات کند کمترين گدايي را تفاوتي نکند قدر پادشايي را که در به روي ببندند آشنايي را به جان دوست که دشمن بدين رضا ندهد ز خيل...
لاابالي چه کند دفتر دانايي را سعدی شیرازی

لاابالي چه کند دفتر دانايي را

لاابالي چه کند دفتر دانايي را شاعر : سعدي طاقت وعظ نباشد سر سودايي را لاابالي چه کند دفتر دانايي را نتواند که کند عشق و شکيبايي را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند ...
کمان سخت که داد آن لطيف بازو را سعدی شیرازی

کمان سخت که داد آن لطيف بازو را

کمان سخت که داد آن لطيف بازو را شاعر : سعدي که تير غمزه تمامست صيد آهو را کمان سخت که داد آن لطيف بازو را بدين صفت که تو داري کمان ابرو را هزار صيد دلت پيش تير بازآيد...
ساقي بده آن کوزه ياقوت روان را سعدی شیرازی

ساقي بده آن کوزه ياقوت روان را

ساقي بده آن کوزه ياقوت روان را شاعر : سعدي ياقوت چه ارزد بده آن قوت روان را ساقي بده آن کوزه ياقوت روان را تا مدعيان هيچ نگويند جوان را اول پدر پير خورد رطل دمادم ...
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را سعدی شیرازی

چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را

چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را شاعر : سعدي چه کند گوي که عاجز نشود چوگان را چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را عاشق آنست که بر ديده نهد پيکان را سروبالاي کمان ابرو...