0
مسیر جاری :
تا سرا پرده زد به عليين سنایی غزنوی

تا سرا پرده زد به عليين

تا سرا پرده زد به عليين شاعر : سنايي غزنوي قدر صدر اجل قوام‌الدين تا سرا پرده زد به عليين آب زد ز آبروي روح امين از پي آبروي راهش را بست روح‌القدس به عرش آذين وز...
اي امين شاه و سلطان و امير ملک و دين سنایی غزنوی

اي امين شاه و سلطان و امير ملک و دين

اي امين شاه و سلطان و امير ملک و دين شاعر : سنايي غزنوي زبده‌ي دور زماني عمده‌ي روي زمين اي امين شاه و سلطان و امير ملک و دين عروةالوثقي تويي امروز و هم حبل‌المتين خلق...
هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين سنایی غزنوی

هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين

هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين شاعر : سنايي غزنوي ز آسمان بر دولت او آفرين باد آفرين هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين جاه دنيا را چکارست اي پسر با عز دين عز دين...
اي گزيده مر ترا از خلق رب‌العالمين سنایی غزنوی

اي گزيده مر ترا از خلق رب‌العالمين

اي گزيده مر ترا از خلق رب‌العالمين شاعر : سنايي غزنوي آفرين گويد همي بر جان پاکت آفرين اي گزيده مر ترا از خلق رب‌العالمين مي طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمين از براي...
در ميان کفر و دين بي اتفاق آن و اين سنایی غزنوی

در ميان کفر و دين بي اتفاق آن و اين

در ميان کفر و دين بي اتفاق آن و اين شاعر : سنايي غزنوي گفتگويست از من و تو مرحبا بالقائلين در ميان کفر و دين بي اتفاق آن و اين در نه پيوندد خرد با کاف کفر و دال و دين ...
کرد نوروز چو بتخانه چمن سنایی غزنوی

کرد نوروز چو بتخانه چمن

کرد نوروز چو بتخانه چمن شاعر : سنايي غزنوي از جمال بت و بالاي شمن کرد نوروز چو بتخانه چمن شد چو پشت شمنان شاخ سمن شد چو روي صنمان لاله‌ي لعل ثور کردار به ما نجم پرن...
سپيد و زرد مي‌بينم دو آب اندر يکي بيضه سنایی غزنوی

سپيد و زرد مي‌بينم دو آب اندر يکي بيضه

سپيد و زرد مي‌بينم دو آب اندر يکي بيضه شاعر : سنايي غزنوي وز آن يک بيضه چندين گونه مرغ آيد همي بيرون سپيد و زرد مي‌بينم دو آب اندر يکي بيضه ز بهر چه دم طاووس رنگين شد چو...
اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون» سنایی غزنوی

اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون»

اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون» شاعر : سنايي غزنوي گفت علمت جمله را «ما لم تکونوا تعلمون» اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون» جاي استغفارشان باشد «و هم يستغفرون» چون...
اي هميشه دل به حرص و آز کرده مرتهن سنایی غزنوی

اي هميشه دل به حرص و آز کرده مرتهن

اي هميشه دل به حرص و آز کرده مرتهن شاعر : سنايي غزنوي داده يکباره عنان خود به دست اهرمن اي هميشه دل به حرص و آز کرده مرتهن اندر آن روزي که خواهد بود عرض ذوالمنن هيچ ننديشي...
دي ز دلتنگي زماني طوف کردم در چمن سنایی غزنوی

دي ز دلتنگي زماني طوف کردم در چمن

دي ز دلتنگي زماني طوف کردم در چمن شاعر : سنايي غزنوي يک جهان جان ديدم آنجا رسته از زندان تن دي ز دلتنگي زماني طوف کردم در چمن بي دهن خندان درخت و بي زبان گويا چمن بي...