هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين

هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين شاعر : سنايي غزنوي ز آسمان بر دولت او آفرين باد آفرين هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين جاه دنيا را چکارست اي پسر با عز دين عز دين از جاه دنيا کس نجست اندر جهان از بد انديشان بترس و با کم‌آزاران نشين رستگاري هر دو عالم در کم آزاري بود تو چرا چون ابلهان کوتاه کردي آستين مر ترا گفتند دست از مردمان کوتاه کن جامه‌ي کوته چه خواهي کرد اي کوتاه بين نامه‌ي کوته نکو باشد به هنگام حساب نه به رعناييت يار و نه به...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين
هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين
هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين

شاعر : سنايي غزنوي

ز آسمان بر دولت او آفرين باد آفرينهر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمين
جاه دنيا را چکارست اي پسر با عز دينعز دين از جاه دنيا کس نجست اندر جهان
از بد انديشان بترس و با کم‌آزاران نشينرستگاري هر دو عالم در کم آزاري بود
تو چرا چون ابلهان کوتاه کردي آستينمر ترا گفتند دست از مردمان کوتاه کن
جامه‌ي کوته چه خواهي کرد اي کوتاه بيننامه‌ي کوته نکو باشد به هنگام حساب
نه به رعناييت يار و نه به قرايي قريناي برآورده سر کبر از گريبان نفاق
پستي و هستي بد آيد هستي و پستي گزينسبلت خود پست کردي دولت مستيت از آن
کاولين نعم‌البدل شد آخرين بش‌القرينتو به خرسندي بدل کن حرص را گر مردمي
رحمت فردوس از آنست و عذاب گور ازينهيچ بيرونت نيست کار اين جهان از نيک و بد
پس عوض بستان تو ديوي را هزاران حور عينيک زمان ز آب شريعت آتش شهوت بکش
آن گه‌ي بستان کليد قصر فردوس بريندل چو مردان سرد کن زين خاکدان بي‌وفا
از درون چون سر که باشد وز برون چون انگبينظاهري زيبا و نازيبا مر او را باطني
پس ز شاه افزون طمع داري به مال آن و اينشاه را گويي که مال اين و آن غارت مبر
آنت کاري با تهور اينت کاري سهمگينروي چون طابون و اندر زير آن طابون طمع
به بود زين آبرو اي خواجه آب پارگيناز چنين بيشه چه جويي نزد هر کس آبروي
در نيابد گرد شبديز ترا شير عرينوقت دادن موش تر باشي چو بستاني چرا
شاه را دولت چنان باشد ترا سبلت چنينخود سزاي سبلت تو دولت شه کرد و بس
طيلسانست آنکه داري يا پر روح‌الامينتو چرا از طيلسان چندين ترفع مي‌کني
رو بر سيد شو و از خوان او نان ريزه چيننيک بختيت آرزو باشد فضول از سر بنه
آفتاب خاندان طيبين و طاهرينسيد فرزانه فضل‌الله بي‌مثل آنکه هست
خواه گويي تاج باش و خواه گويي پوستينآنکه اندر حق او يک رنگ بينم در جهان
گنج باد آورد ز استظهار ميرالمومنينآنکه نايد گر به دست آيدش بر پا شد همه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.