0
مسیر جاری :
چون من و چون تو شد اي دوست چمن سنایی غزنوی

چون من و چون تو شد اي دوست چمن

چون من و چون تو شد اي دوست چمن شاعر : سنايي غزنوي يک چمانه من و تو بي تو و من چون من و چون تو شد اي دوست چمن من بي من به بهار تو شمن توي بي‌تو چو بهار اندر بت شکن...
گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن سنایی غزنوی

گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن

گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن شاعر : سنايي غزنوي خويشت را در خرابات جوانمردي فگن گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن تا سلو يابي ز سلوي منتي يابي ز من کان خراباتيست...
پيش پريشان مکن از پي آشوب من سنایی غزنوی

پيش پريشان مکن از پي آشوب من

پيش پريشان مکن از پي آشوب من شاعر : سنايي غزنوي زلف گره بر گره جعد شکن بر شکن پيش پريشان مکن از پي آشوب من وي ز لبت برده آب رنگ عقيق يمن اي ز رخت برده نور فر کلاه سپهر...
اي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين مکن سنایی غزنوی

اي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين مکن

اي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين مکن شاعر : سنايي غزنوي محرم روح‌الاميني ديو را تلقين مکن اي دل ار در بند عشقي عقل را تمکين مکن قبله تا خورشيد باشد اختري را دين مکن ...
اي سنايي خويشتن را بي سر و سامان مکن سنایی غزنوی

اي سنايي خويشتن را بي سر و سامان مکن

اي سنايي خويشتن را بي سر و سامان مکن شاعر : سنايي غزنوي مايه‌ي انفاس را بر عمر خود تاوان مکن اي سنايي خويشتن را بي سر و سامان مکن ديده‌ي رضوان و شخص خويش را گريان مکن ...
الا يا خيمه‌ي گردان به گرد بيستون مسکن سنایی غزنوی

الا يا خيمه‌ي گردان به گرد بيستون مسکن

الا يا خيمه‌ي گردان به گرد بيستون مسکن شاعر : سنايي غزنوي گه از بن دامنت ماهست و گاهت ماه بر دامن الا يا خيمه‌ي گردان به گرد بيستون مسکن که گه بر گاوشان جايست و گه بر شيرشان...
چون مردان بشکن اين زندان يکي آهنگ صحرا کن سنایی غزنوی

چون مردان بشکن اين زندان يکي آهنگ صحرا کن

چون مردان بشکن اين زندان يکي آهنگ صحرا کن شاعر : سنايي غزنوي به صحرا در نگر آن گه به کام دل تماشا کن چون مردان بشکن اين زندان يکي آهنگ صحرا کن به دانش جان بپرور نيک و در...
اي اميرالمومنين اي شمع دين اي بوالحسن سنایی غزنوی

اي اميرالمومنين اي شمع دين اي بوالحسن

اي اميرالمومنين اي شمع دين اي بوالحسن شاعر : سنايي غزنوي اي به يک ضربت ربوده جان دشمن از بدن اي اميرالمومنين اي شمع دين اي بوالحسن وي به نوک نيزه کرده شمع فرعونان لگن ...
عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن سنایی غزنوی

عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن

عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن شاعر : سنايي غزنوي کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک تن عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن هر يکي با کار و باري در جهان خويشتن جان جهاني...
احمد مرسل نشسته کي روا دارد خرد سنایی غزنوی

احمد مرسل نشسته کي روا دارد خرد

احمد مرسل نشسته کي روا دارد خرد شاعر : سنايي غزنوي دل اسير سيرت بوجهل کافر داشتن احمد مرسل نشسته کي روا دارد خرد زين برادر يک سخت بايست باور داشتن اي درياي ضلالت در گرفتار...