اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون»

اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون» شاعر : سنايي غزنوي گفت علمت جمله را «ما لم تکونوا تعلمون» اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون» جاي استغفارشان باشد «و هم يستغفرون» چون منزه باشد از هر عيب ذات پاک تو گفته‌اي «ان ابرموا امر افانامبرمون» امر امر تست يارب با پيمبر در نبي با ندايت «ارجعي کل الينا يرجعون» گوش حس باطنم گر باد اگر نشنوده‌ام ديگران را گفته‌اي «منهم اذا هم يقنطون» در ازلمان گفته‌اي «لا تقنطوا من رحمتي» اي به شارع گفته «في الخيرات...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون»
اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون»
اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون»

شاعر : سنايي غزنوي

گفت علمت جمله را «ما لم تکونوا تعلمون»اي منزه ذات تو «اما يقول الظالمون»
جاي استغفارشان باشد «و هم يستغفرون»چون منزه باشد از هر عيب ذات پاک تو
گفته‌اي «ان ابرموا امر افانامبرمون»امر امر تست يارب با پيمبر در نبي
با ندايت «ارجعي کل الينا يرجعون»گوش حس باطنم گر باد اگر نشنوده‌ام
ديگران را گفته‌اي «منهم اذا هم يقنطون»در ازلمان گفته‌اي «لا تقنطوا من رحمتي»
اي به شارع گفته «في الخيرات بل لايشعرون»هست در توفيق تو طاعت رفيق بندگان
گفته‌اي «هذالذي کنتم به تستعجلون»در جزاء و در سزاي کس تو مستعجل نه‌اي
گر بهشت و دوزخ از کسب‌ست «مما يکسبون»گر بهشت و دوزخ اندر کسب کس مضمر بود
تا نگويد بارها «انا اليکم مرسلون»آتش دوزخ نسوزد بنده را بي‌حجتي
گفته‌اي در جادوي «انالنحن الغالبون»جاودان گفتند: «آمنا به رب العالمين»
خلق مخلوقند و تو خالق «وهم لا يخلقون»مر زمين و آسمان را نيست چون تو خالقي
کيست جز تو حافظ و ناصر «و هم لا ينصرون»حافظ و ناصر تويي مر بندگان خويش را
حاجت از بت چون همي خواهي «وهم لا يسمعون»اي ز حق اعراض کرده چون پرستي بت همي
گفت در کفران نعمتشان «وانتم تکفرون»بت پرستيدن همي دنيا پرستيدن بدان
بت پرستي زرپرستي دان «و کانوا يعبدون»حق پرستي بهترست از بت پرستي خلق را
دين و دنياشان همي گويد «و هم لايهتدون»تا نگيرد دست مردان دامن دين هدي
مرد را پس دين به از دنيا « و مما يجمعون»دين دين‌داران بماند مال دنيادار نه
همچو قدوسان بود در خلد «فيها خالدون»گر مقدس گردد اندر مقدس قدسي کسي
چون کني اعراض گويندت «وانتم معرضون»ور کني بر معرضه فرمان حق را عرض دين
امر و نهيش را کنم اظهار «کنتم تکتمون»هست در منشور دين توقيع امر و نهي تو
تا چو حساني نگويندت «فهم لايعقلون»در جهان روشني بايد برات حسن و جاه
بگذر از دنيا برون «الا و انتم مسلمون»ور چو سلمان با مسلماني ز دنيا بگذري
در مقام قدس گويند «انهم لا يذکرون»ور به جهد از زحمت شکال حسي نگذري
در مقام قرب با روحانيان «ما تشتهون»از مقام نفس حيواني گذر کن تا چشي
نفع او اندر درخت و کوه «مما يعرشون»کمتر از نحلي نبايد بود وقت انگبين
گر ز عجز خلق گويند «انهم لا يعجزون»عجز تو در ذکر فکرت زاد تو معجز شود
تا به دوزخ در نگويندت «فهم لا يومنون»دست در ايمان حق زن تا ز دوزخ بگذري
در ره عقبا بگويندت «فهم لا يتقون»توشه از تقوا کن اندر راه مولا تا مگر
تا چو بي شکران نگويندت «فهم لا يشکرون»شاعر انعام حق باش اي سنايي روز و شب
گويد او را بهر امرش «يفعلوا ما يومرون»دست در فتراک صاحب شرع زن کايزد همي
هم تواند گفت در گورت «و هم لا يحزنون»هر که لاخوف عليهم گويد اندر گوش تو
آيد اندر نامه‌ي عمرت «وهم لا يظلمون»ظلم کم کن بر تن خود تا که ثبت از دست دين
گفته همچون عامل عالم «فانا عاملون»اي به علم بي عمل شادان درين دار فنا
سابحون الراکعون الساجدون امرون»شو بخوان «التائبون العابدون الحامدون


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.