0
مسیر جاری :
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم صائب تبریزی

ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم

ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم شاعر : صائب تبريزي موج ريگ خشک را آب روان پنداشتيم ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم کز غلط بيني قفس را آشيان پنداشتيم شهپر پرواز...
ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم صائب تبریزی

ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم

ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم شاعر : صائب تبريزي در کاسه سرنگوني، همچشم با حبابيم ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم با شيشه‌ايم يکدل، يکرنگ با شرابيم با محتسب به جنگيم،...
ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم صائب تبریزی

ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم

ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم شاعر : صائب تبريزي صد پله خاکسارتر از آستانه‌ايم ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم در فکر جمع خار و خس آشيانه‌ايم درگلشني که خرمن گل مي‌رود...
ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم صائب تبریزی

ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم

ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم شاعر : صائب تبريزي دست از پياله، پاي ز صحبت کشيده‌ايم ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم پايي که ما به دامن عزلت کشيده‌ايم مشکل به...
صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما صائب تبریزی

صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما

صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما شاعر : صائب تبريزي چون غنچه تا به کنج دل خود خزيده‌ايم صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما در دست ديگران گلي از دور ديده‌ايم ما گل به دست خود...
ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ايم صائب تبریزی

ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ايم

ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ايم شاعر : صائب تبريزي عادت به تلخکامي از ايام کرده‌ايم ما نقل باده را ز لب جام کرده‌ايم صلح از دهان يار به پيغام کرده‌ايم دانسته‌ايم بوسه...
ما درين وحشت سرا آتش عنان افتاده‌ايم صائب تبریزی

ما درين وحشت سرا آتش عنان افتاده‌ايم

ما درين وحشت سرا آتش عنان افتاده‌ايم شاعر : صائب تبريزي عکس خورشيديم در آب روان افتاده‌ايم ما درين وحشت سرا آتش عنان افتاده‌ايم گر چه چون پرتو به خاک از آسمان افتاده‌ايم...
ما نقش دلپذير ورق‌هاي ساده‌ايم صائب تبریزی

ما نقش دلپذير ورق‌هاي ساده‌ايم

ما نقش دلپذير ورق‌هاي ساده‌ايم شاعر : صائب تبريزي چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ايم ما نقش دلپذير ورق‌هاي ساده‌ايم بي‌اضطراب همچو هدف ايستاده‌ايم با سينه‌ي گشاده در آماجگاه...
ما هوش خود با باده‌ي گلرنگ داده‌ايم صائب تبریزی

ما هوش خود با باده‌ي گلرنگ داده‌ايم

ما هوش خود با باده‌ي گلرنگ داده‌ايم شاعر : صائب تبريزي گردن چو شيشه بر خط ساغر نهاده‌ايم ما هوش خود با باده‌ي گلرنگ داده‌ايم چون موج تا عنان به کف بحر داده‌ايم بر روي...
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست صائب تبریزی

از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست

از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست شاعر : صائب تبريزي کز آرزوي وسوسه فرما گذشته‌ايم از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست ما از پل صراط همين جا گذشته‌ايم گشته است در ميانه روي عمر...