0
مسیر جاری :
تا از خودي خود نبريدند عزيزان صائب تبریزی

تا از خودي خود نبريدند عزيزان

تا از خودي خود نبريدند عزيزان شاعر : صائب تبريزي چون ني به مقامي نرسيدند عزيزان تا از خودي خود نبريدند عزيزان رفتند و به دنبال نديدند عزيزان چون عمر سبکسير ازين عالم...
ما کنج دل به روضه‌ي رضوان نمي‌دهيم صائب تبریزی

ما کنج دل به روضه‌ي رضوان نمي‌دهيم

ما کنج دل به روضه‌ي رضوان نمي‌دهيم شاعر : صائب تبريزي اين گوشه را به ملک سليمان نمي‌دهيم ما کنج دل به روضه‌ي رضوان نمي‌دهيم تصديع آستان بزرگان نمي‌دهيم خاک مراد ماست...
بده مي که بر قلب گردون زنيم! صائب تبریزی

بده مي که بر قلب گردون زنيم!

بده مي که بر قلب گردون زنيم! شاعر : صائب تبريزي ازين شيشه چون رنگ بيرون زنيم بده مي که بر قلب گردون زنيم! به خم تکيه همچون فلاطون زنيم سرانجام چون خشت بالين بود دم...
اشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيم صائب تبریزی

اشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيم

اشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيم شاعر : صائب تبريزي آه است، درين باغ، نهالي که رسانيم اشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيم هر چند که چون بيد سراپاي زبانيم از ما گله‌ي...
گردباد دامن صحراي بي‌سامانيم صائب تبریزی

گردباد دامن صحراي بي‌سامانيم

گردباد دامن صحراي بي‌سامانيم شاعر : صائب تبريزي هيچ کس را دل نمي‌سوزد به سرگردانيم گردباد دامن صحراي بي‌سامانيم هست در وقت گرانبها سبک جولانيم چون فلاخن سنگ باشد شهپر...
ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم صائب تبریزی

ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم

ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم شاعر : صائب تبريزي محرم آيينه‌ي خورشيد از پاس دميم ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم ما درين بستانسرا گويا که نخل ماتميم دست...
ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم صائب تبریزی

ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم

ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم شاعر : صائب تبريزي از آه سر منت مهتاب مي‌کشيم ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم از سنگ، ناز گوهر سيراب مي‌کشيم از حيف و ميل، پله‌ي ميزان...
گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم صائب تبریزی

گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم

گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم شاعر : صائب تبريزي دامن و دست تهي زين باغ و بستان مي‌بريم گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم ما به جاي گل ز گلشن چشم حيران مي‌بريم...
چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم صائب تبریزی

چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم

چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم شاعر : صائب تبريزي روي خود تازه به آب گهر خود داريم چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم اين اميدي که به دامان‌تر خود داريم به گل ابر بهاران...
چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم صائب تبریزی

چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم

چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم شاعر : صائب تبريزي ما پير به روشندلي صبح نديديم چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم از بار گنه همچو کمان گر چه خميديم يک بار نجست از دل...