اشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيم اشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيمشاعر : صائب تبريزي آه است، درين باغ، نهالي که رسانيماشک است، درين مزرعه، تخمي که فشانيمهر چند که چون بيد سراپاي زبانيماز ما گلهي بيثمري کس نشينده استهر چند که چون خواب بر احباب گرانيمبيداري دولت به سبکروحي ما نيستکز قامت خم گشته در آغوش کمانيمچون تير مداريد ز ما چشم اقامتعمري است درين ميکده از درد کشانيمگر صاف بود سينهي ما، هيچ عجب نيستآمادهي پرواز چو اوراق خزانيمموقوف نسيمي است ز هم ريختن ماما بيخبران قافلهي ريگ روانيماز ما خبر کعبهي مقصود مپرسيدسرحلقهي رندان خرابات جهانيمعمري است که در خرقهي پرهيز چو صائب