مسیر جاری :
از محبت تا معرفت: سفری در دنیای معنویت
نگاهی به بهترین هتل شیراز از دید کاربران
نقش ادبیات دینی در خوشنویسی
اولین قرآن به خط نستعلیق
معرفی کوتاه بانوان خوشنویس
ولایت اهلبیت علیهم السلام نقشه راه سعادت
آموزشگاه زبان پردیسان ارائه دهنده دوره های متنوع و مدرن
ترسناک ترین مسیرهای ریلی جهان
معرفی کوتاه بانوان قرآن نویس
تحلیل شبهه هدر رفتن خون شهدا و پاسخ به آن
چهار زن برگزیده عالم
نحوه خواندن نماز والدین
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
پیش شماره شهر های استان تهران
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
شيخ نصرآباد را بگرفت درد
شيخ نصرآباد را بگرفت درد شاعر : عطار کرد چل حج بر توکل اينت مرد شيخ نصرآباد را بگرفت درد برهنه ديدش کسي با يک از ار بعد از آن موي سپيد و تن نزار بسته زناري و بگشاده...
صوفيي ميرفت، آوازي شنيد
صوفيي ميرفت، آوازي شنيد شاعر : عطار کان يکي ميگفت گم کردم کليد صوفيي ميرفت، آوازي شنيد زانک دربستست اين بر خاک راه که کليدي يافتست اين جايگاه غصهي پيوسته ماند،...
مادري بر خاک دختر ميگريست
مادري بر خاک دختر ميگريست شاعر : عطار راه بيني سوي آن زن بنگريست مادري بر خاک دختر ميگريست زانک چون ما نيست و ميداند به حق گفت اين زن برد از مردان سبق وز که افتادست...
خسروي کافاق در فرمانش بود
خسروي کافاق در فرمانش بود شاعر : عطار دختري چون ماه در ايوانش بود خسروي کافاق در فرمانش بود يوسف و چاه و زنخدان بر سري از نکويي بود آن رشک پري هر سرمويش رگي با روح...
بعد ازين وادي حيرت آيدت
بعد ازين وادي حيرت آيدت شاعر : عطار کار دايم درد و حسرت آيدت بعد ازين وادي حيرت آيدت هر دمي اينجا دريغي باشدت هر نفس اينجا چو تيغي باشدت روز و شب باشد، نه شب نه روز...
گفت روزي فرخ و مسعود بود
گفت روزي فرخ و مسعود بود شاعر : عطار روز عرض لشگر محمود بود گفت روزي فرخ و مسعود بود بود بالايي، بر آنجا رفت شاه شد به صحرا بيعدد پيل و سپاه هر سه ميکردند عرض انجمن...
از قضا افتاد معشوقي در آب
از قضا افتاد معشوقي در آب شاعر : عطار عاشقش خود را درافکند از شتاب از قضا افتاد معشوقي در آب اين يکي پرسيد از آن کاي بيخبر چون رسيدند آن دو تن با يک دگر از چه افکندي...
گفت لقمان سرخسي کاي اله
گفت لقمان سرخسي کاي اله شاعر : عطار پيرم و سرگشته و گم کرده راه گفت لقمان سرخسي کاي اله پس خطش بدهند و آزادش کنند بندهاي کو پير شد شادش کنند همچو برفي کردهام موي...
رفت پيش بوعلي آن پير زن
رفت پيش بوعلي آن پير زن شاعر : عطار کاغذي زر برد کين بستان ز من رفت پيش بوعلي آن پير زن جز ز حق نستانم از کس هيچچيز شيخ گفتش عهد دارم من که نيز از کجا آوردي آخر احولي...
گفت آن ديوانه را مردي عزيز
گفت آن ديوانه را مردي عزيز شاعر : عطار چيست عالم، شرح ده اين مايه چيز گفت آن ديوانه را مردي عزيز همچو نخلي بسته از صد گونه رنگ گفت هست اين عالم پر نام و ننگ آن همه...