0
مسیر جاری :
سبحان‌الله جهان نبيني چون شد منوچهری

سبحان‌الله جهان نبيني چون شد

ديگرگون باغ و راغ ديگرگون شد سبحان‌الله جهان نبيني چون شد گلنار به رنگ توزي و پرنون شد شمشاد به توي زلفک خاتون شد وز ميغ هوا به صورت پشت پلنگ از سبزه زمين بساط بوقلمون شد
بوستانبانا امروز به بستان بده‌اي؟ منوچهری

بوستانبانا امروز به بستان بده‌اي؟

زير آن گلبن چون سبز عماري شده‌اي؟ بوستانبانا امروز به بستان بده‌اي؟ غنچه‌اي چند ازو تازه و تر بر چده‌اي؟ آستين برزده‌اي دست به گل برزده‌اي؟ تا نشان آري ما را ز دل افروز بهار؟ دسته‌ها بسته به شادي...
ازشرم به رخساره فروهشته وقايه منوچهری

ازشرم به رخساره فروهشته وقايه

آورد لي به جوال و به عبايه ازشرم به رخساره فروهشته وقايه چون باد بدو درنگرد دلش بسوزد از ساحل دريا چو حمالان به کتفسار گاهي بکشد مشعله گاهي بفروزد با کينه‌ي ديرينه ازو کينه نتوزد
آمد نوروز هم از بامداد منوچهری

آمد نوروز هم از بامداد

آمدنش فرخ و فرخنده باد آمد نوروز هم از بامداد مرد زمستان و بهاران بزاد باز جهان خرم و خوب ايستاد گيتي گرديد چو دارالقرار ز ابر سيه‌روي سمن‌وي راد
از مجلستان هرگز بيرون نگذارم منوچهری

از مجلستان هرگز بيرون نگذارم

وز جان و دل وديده گراميتر دارم از مجلستان هرگز بيرون نگذارم با جام چو آبي به هم اندر بگسارم بر فرق شما آب گل سوري بارم من حق شما باز گزارم به بتاوار من خوب مکافات شما باز گزارم
نواي تو اي خوب ترک نوآيين منوچهری

نواي تو اي خوب ترک نوآيين

درآورد در کار من بينوايي نواي تو اي خوب ترک نوآيين که هرگز مبادم ز عقشت رهايي رهي گوي خوش، ورنه بر راهوي زن ز نعتت گرفته‌ست راوي روايي ز وصفت رسيده‌ست شاعر به شعري
گرفتمت که رسيدي بدانچه مي‌طلبي منوچهری

گرفتمت که رسيدي بدانچه مي‌طلبي

گرفتمت که شدي آنچنان که مي‌بايي گرفتمت که رسيدي بدانچه مي‌طلبي نه هر چه داد، ستد باز چرخ مينايي؟! نه هر چه يافت کمال از پيش بود نقصان
اي ترک من امروز نگويي به کجايي منوچهری

اي ترک من امروز نگويي به کجايي

تا کس نفرستيم و نخوانيم نيايي اي ترک من امروز نگويي به کجايي تو ديرتر آيي به بر ما که ببايي آنکس که نبايد بر ما زودتر آيد عذري بنهي بر خود و نازي بفزايي آن روز که من شيفته‌تر باشم برتو
اندر آمد نوبهاري چون مهي منوچهری

اندر آمد نوبهاري چون مهي

چون بهشت عدن شد هر مهمهي اندر آمد نوبهاري چون مهي شش ستاره بر کنار هر مهي بر سر هر نرگسي ماهي تمام حلقه حلقه گرد زر ده دهي يا چو سيم اندوده شش ماه بديع
آفرين زان مرکب شبديز فعل رخش خوي منوچهری

آفرين زان مرکب شبديز فعل رخش خوي

اعوجي مادرش و آن مادرش را يحموم شوي آفرين زان مرکب شبديز فعل رخش خوي گاه رهواري چو کبک و گاه برجستن چو گوي گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پيچيدن چو مار چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان به کوي چون نهنگان...