0
مسیر جاری :
ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم صائب تبریزی

ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم

ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم شاعر : صائب تبريزي محرم آيينه‌ي خورشيد از پاس دميم ما چو صبح از راست گفتاري علم در عالميم ما درين بستانسرا گويا که نخل ماتميم دست...
ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم صائب تبریزی

ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم

ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم شاعر : صائب تبريزي از آه سر منت مهتاب مي‌کشيم ما درد را به ذوق مي ناب مي‌کشيم از سنگ، ناز گوهر سيراب مي‌کشيم از حيف و ميل، پله‌ي ميزان...
گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم صائب تبریزی

گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم

گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم شاعر : صائب تبريزي دامن و دست تهي زين باغ و بستان مي‌بريم گر چه چندين خرمن گل را به يکديگر زديم ما به جاي گل ز گلشن چشم حيران مي‌بريم...
چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم صائب تبریزی

چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم

چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم شاعر : صائب تبريزي روي خود تازه به آب گهر خود داريم چشم اميد به مژگان‌تر خود داريم اين اميدي که به دامان‌تر خود داريم به گل ابر بهاران...
چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم صائب تبریزی

چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم

چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم شاعر : صائب تبريزي ما پير به روشندلي صبح نديديم چندان که چو خورشيد به آفاق دويديم از بار گنه همچو کمان گر چه خميديم يک بار نجست از دل...
ما در شکست گوهر يکدانه‌ي خوديم صائب تبریزی

ما در شکست گوهر يکدانه‌ي خوديم

ما در شکست گوهر يکدانه‌ي خوديم شاعر : صائب تبريزي سنگ ملامت دل ديوانه‌ي خوديم ما در شکست گوهر يکدانه‌ي خوديم ما غافلان به خواب ز افسانه‌ي خوديم چون بلبل از ترانه‌ي خود...
ما تازه روي چون صدف از دانه‌ي خوديم صائب تبریزی

ما تازه روي چون صدف از دانه‌ي خوديم

ما تازه روي چون صدف از دانه‌ي خوديم شاعر : صائب تبريزي خرسند از محيط به پيمانه‌ي خوديم ما تازه روي چون صدف از دانه‌ي خوديم در کعبه‌ايم و ساکن بتخانه‌ي خوديم ما را غريبي...
گر چه از وعده‌ي احسان فلک پير شديم صائب تبریزی

گر چه از وعده‌ي احسان فلک پير شديم

گر چه از وعده‌ي احسان فلک پير شديم شاعر : صائب تبريزي نعمتي بود که از هستي خود سير شديم گر چه از وعده‌ي احسان فلک پير شديم غنچه بوديم درين باغ، که دلگير شديم نيست زين...
صبح در خواب عدم بود که بيدار شديم صائب تبریزی

صبح در خواب عدم بود که بيدار شديم

صبح در خواب عدم بود که بيدار شديم شاعر : صائب تبريزي شب سيه مست فنا بود که هشيار شديم صبح در خواب عدم بود که بيدار شديم به تماشاي تو سرگشته چو پرگار شديم پاي ما نقطه...
جز غبار از سفر خاک چه حاصل کرديم؟ صائب تبریزی

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کرديم؟

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کرديم؟ شاعر : صائب تبريزي سفر آن بود که ما در قدم دل کرديم جز غبار از سفر خاک چه حاصل کرديم؟ ما که هر گام درين راه دو منزل کرديم دامن کعبه...