مسیر جاری :
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت شاعر : سعدي که يک دم از تو نظر بر نميتوان انداخت چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت چه خون که در دل ياران مهربان انداخت بلاي غمزه...
هر که خصم اندر او کمند انداخت
هر که خصم اندر او کمند انداخت شاعر : سعدي به مراد ويش ببايد ساخت هر که خصم اندر او کمند انداخت نقره فايق نگشت تا نگداخت هر که عاشق نبود مرد نشد که نه دنيا و آخرت درباخت...
متناسبند و موزون حرکات دلفريبت
متناسبند و موزون حرکات دلفريبت شاعر : سعدي متوجه است با ما سخنان بي حسيبت متناسبند و موزون حرکات دلفريبت مگر آدمي نباشد که برنجد از عتيبت چو نميتوان صبوري ستمت کشم ضروري...
سرمست درآمد از خرابات
سرمست درآمد از خرابات شاعر : سعدي با عقل خراب در مناجات سرمست درآمد از خرابات و آتش زده در لباس طامات بر خاک فکنده خرقه زهد پروانه به شادي و سعادات دل برده شمع...
ماه رويا روي خوب از من متاب
ماه رويا روي خوب از من متاب شاعر : سعدي بي خطا کشتن چه ميبيني صواب ماه رويا روي خوب از من متاب وين نپندارم که بينم جز به خواب دوش در خوابم در آغوش آمدي نيمهاي در...
ما را همه شب نميبرد خواب
ما را همه شب نميبرد خواب شاعر : سعدي اي خفته روزگار درياب ما را همه شب نميبرد خواب وز حله به کوفه ميرود آب در باديه تشنگان بمردند اين بود وفاي عهد اصحاب اي سخت...
اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب
اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب شاعر : سعدي هزار ممن مخلص درافکني به عقاب اگر تو برفکني در ميان شهر نقاب بدين صفت که تو دل ميبري وراي حجاب که را مجال نظر بر جمال ميمونت...
تا خار غم عشقت آويخته در دامن
تا خار غم عشقت آويخته در دامن شاعر : سعدي کوته نظري باشد رفتن به گلستانها تا خار غم عشقت آويخته در دامن بايد که فروشويد دست از همه درمانها آن را که چنين دردي از پاي...
رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما
رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما شاعر : سعدي فرماي خدمتي که برآيد ز دست ما رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما هر جا که هست بي تو نباشد نشست ما برخاستيم و نقش تو در نفس ما چنانک...
من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را
من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را شاعر : سعدي وين دلاويزي و دلبندي نباشد موي را من بدين خوبي و زيبايي نديدم روي را مشک غمازست نتواند نهفتن بوي را روي اگر پنهان کند سنگين...