مسیر جاری :
نگويي تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمري
نگويي تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمري شاعر : سنايي غزنوي که چندان لحن ميسازد همي نالد ز کم صبري نگويي تا به گلبن بر چه غلغل دارد آن قمري که بنگارد چنان رويي بدان خوبي...
عشق و شراب و يار و خرابات و کافري
عشق و شراب و يار و خرابات و کافري شاعر : سنايي غزنوي هر کس که يافت شد ز همه اندهان بري عشق و شراب و يار و خرابات و کافري کفرش همه هدي شد و توحيد کافري از راه کج به سوي...
در ره روش عشق چه ميري چه اسيري
در ره روش عشق چه ميري چه اسيري شاعر : سنايي غزنوي در مذهب عاشق چه جواني و چه پيري در ره روش عشق چه ميري چه اسيري رخها همه زردست و جگرها همه قيري آنجا که گذر کرد بناگه...
انصاف بده که نيک ياري
انصاف بده که نيک ياري شاعر : سنايي غزنوي زو هيچ مگو که خوش نگاري انصاف بده که نيک ياري در گوي زدن شکر سواري در رود زدن شکر سماعي زهره دل و مشتري عذاري مه جبهت و...
اي آنکه رخ چو ماه داري
اي آنکه رخ چو ماه داري شاعر : سنايي غزنوي رخسارهي من چو کاه داري اي آنکه رخ چو ماه داري بر سيم ز سيب جاه داري آيين دل سمنبران را از لطف هزار شاه داري بر عرصهي...
روي چو ماه داري زلف سياه داري
روي چو ماه داري زلف سياه داري شاعر : سنايي غزنوي بر سرو ماه داري بر سر کلاه داري روي چو ماه داري زلف سياه داري هم بوسه جاي داري هم بوسه خواه داري خال تو بوسه خواهد ليکن...
دلم بردي و جان بر کار داري
دلم بردي و جان بر کار داري شاعر : سنايي غزنوي تو خود جاي دگر بازار داري دلم بردي و جان بر کار داري اگر چه عاشق بسيار داري نباشد عاشقت هرگز چو من کس چو تو با ديگران...
زهي پيمان شکن دلبر نکوپيمان به سر بردي
زهي پيمان شکن دلبر نکوپيمان به سر بردي شاعر : سنايي غزنوي مرا بستي و رخت دل سوي يار دگر بردي زهي پيمان شکن دلبر نکوپيمان به سر بردي پس آنگه از ميان خود را به چالاکي بدر...
زان خط که تو بر عارض گلنار کشيدي
زان خط که تو بر عارض گلنار کشيدي شاعر : سنايي غزنوي ابدال جهان را همه در کار کشيدي زان خط که تو بر عارض گلنار کشيدي دلها همه در نقطهي پرگار کشيدي بر ماه به پرگار کشيدي...
تا معتکف راه خرابات نگردي
تا معتکف راه خرابات نگردي شاعر : سنايي غزنوي شايستهي ارباب کرامات نگردي تا معتکف راه خرابات نگردي تا بندهي رندان خرابات نگردي از بند علايق نشود نفس تو آزاد تا قدوهي...