مسیر جاری :
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا شاعر : سنايي غزنوي زين هر دو مانده نام چو سيمرغ و کيميا منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا شد دوستي عداوت و شد مردمي جفا شد راستي خيانت و شد زيرکي...
اي سنايي گر همي جويي ز لطف حق سنا
اي سنايي گر همي جويي ز لطف حق سنا شاعر : سنايي غزنوي عقل را قربان کن اندر بارگاه مصطفا اي سنايي گر همي جويي ز لطف حق سنا عاقله عقل ترا ايمان و سنت خون بها هيچ منديش از...
تا ز سر شادي برون ننهند مردان صفا
تا ز سر شادي برون ننهند مردان صفا شاعر : سنايي غزنوي دست نتوانند زد در بارگاه مصطفا تا ز سر شادي برون ننهند مردان صفا خون روان گشتست از حلق حسين در کربلا خرمي چون باشد...
اي نهاده پاي همت بر سر اوج سما
اي نهاده پاي همت بر سر اوج سما شاعر : سنايي غزنوي وي گرفته ملک حکمت گشته در وي مقتدا اي نهاده پاي همت بر سر اوج سما از تو عادلتر نبد هرگز سخن را پادشا بر سرير حکمت اندر...
کفر و ايمان را هم اندر تيرگي هم در صفا
کفر و ايمان را هم اندر تيرگي هم در صفا شاعر : سنايي غزنوي نيست دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا کفر و ايمان را هم اندر تيرگي هم در صفا کافري بيبرگ ماندستي و ايمان بينوا ...
شاه را خواهي که بيني، خاک شو درگاه را
شاه را خواهي که بيني، خاک شو درگاه را شاعر : سنايي غزنوي ز آبرو آبي بزن درگاه شاهنشاه را شاه را خواهي که بيني، خاک شو درگاه را چاک زن چون روي او ديدي قباي ماه را نعل...
آراست جهاندار دگرباره جهان را
آراست جهاندار دگرباره جهان را شاعر : سنايي غزنوي چو خلد برين کرد، زمين را و زمان را آراست جهاندار دگرباره جهان را خورشيد بپيمود مسير دوران را فرمود که تا چرخ يکي دور...
ديده نبيند همي، نقش نهان ترا
ديده نبيند همي، نقش نهان ترا شاعر : سنايي غزنوي بوسه نيابد همي، شکل دهان ترا ديده نبيند همي، نقش نهان ترا پيرهن هست و نيست، ساخت نهان ترا حسن بدان تا کند جلوه گهت بر...
اي چو نعمانبن ثابت در شريعت مقتدا
اي چو نعمانبن ثابت در شريعت مقتدا شاعر : سنايي غزنوي وي بحجت پيشواي شرع و دين مصطفا اي چو نعمانبن ثابت در شريعت مقتدا از تو شادان اهل سنت همچو بيمار از شفا از تو روشن...
اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها
اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها شاعر : سنايي غزنوي وز حجت بيچوني در صنع تو برهانها اي در دل مشتاقان از عشق تو بستانها بر علم قديم تو پيدا شده پنهانها در ذات لطيف...