مسیر جاری :
مرد هشيار در اين عهد کمست
مرد هشيار در اين عهد کمست شاعر : سنايي غزنوي ور کسي هست بدين متهمست مرد هشيار در اين عهد کمست وقت گرمست نه وقت کرمست زيرکان را ز در عالم و شاه هر کرفا در ره حکمت قدمست...
سنايي کنون با ضيا و سناست
سنايي کنون با ضيا و سناست شاعر : سنايي غزنوي که بر وي ز سلطان سنت ثناست سنايي کنون با ضيا و سناست همه تهنيت مرحبا مرحباست بدين مدح بر وي ز روحالقدس همي عالم عقل خواند...
سنايي سناي خرد را سزاست
سنايي سناي خرد را سزاست شاعر : سنايي غزنوي جمالش جهان را جمال و بهاست سنايي سناي خرد را سزاست پس اخلاق او نور کلي چراست اگر شخصش از خاک دارد مزاج چنو از عزيزان عزيزي...
مردي و جوانمردي آئين و ره ماست
مردي و جوانمردي آئين و ره ماست شاعر : سنايي غزنوي جان ملکان زنده به دولتکدهي ماست مردي و جوانمردي آئين و ره ماست در يوزهگر سايهي پر کله ماست روزي ده سياره بر کسب...
عربيوار دلم برد يکي ماه عرب
عربيوار دلم برد يکي ماه عرب شاعر : سنايي غزنوي آب صفوت پسري چه زنخي شکر لب عربيوار دلم برد يکي ماه عرب مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب کله بر گلبن او راست چو بر لاله...
او کيست مرا يارب او کيست مرا يارب
او کيست مرا يارب او کيست مرا يارب شاعر : سنايي غزنوي رويش خوش و مويش خوش باز از همه خوشتر لب او کيست مرا يارب او کيست مرا يارب کرده رخ و زلف او را بيمنت روز و شب داده...
زند به امرش اگر هيچ خواهد از خورشيد
زند به امرش اگر هيچ خواهد از خورشيد شاعر : سنايي غزنوي به حد باختر و حد خاور آتش و آب زند به امرش اگر هيچ خواهد از خورشيد ز باد و خاک بينند کيفر آتش و آب گر آب و آتش...
اي بنام و خوي خوش ميراث دار مصطفا
اي بنام و خوي خوش ميراث دار مصطفا شاعر : سنايي غزنوي بر تو عاشق هر دو گيتي و تو عاشق بر سخا اي بنام و خوي خوش ميراث دار مصطفا وي چو آتش در بلندي و چو باد اندر صفا اي...
تا کي ز هر کسي ز پي سيم بيم ما
تا کي ز هر کسي ز پي سيم بيم ما شاعر : سنايي غزنوي وز بيم سيم گشته ندامت نديم ما تا کي ز هر کسي ز پي سيم بيم ما چون سيم رفت از پي او رفت بيم ما تا هست سيم با ما بيمست...
مکن در جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والا
مکن در جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والا شاعر : سنايي غزنوي قدم زين هر دو بيرون نه نه آنجا باش و نه اينجا مکن در جسم و جان منزل، که اين دونست و آن والا بهرچ از دوست...