جمالش جهان را جمال و بهاست | | سنايي سناي خرد را سزاست |
پس اخلاق او نور کلي چراست | | اگر شخصش از خاک دارد مزاج |
چنو از عزيزان عزيزي کجاست | | چنو در بزرگان بزرگي که ديد |
کسي عالم عقل خواند سزاست | | اگر خاطرش را به وقت سخن |
نداند که اين راي محض خطاست | | عجب زان که با او کند شاعري |
کجا ماه باشد چه جاي سهاست | | کجا نور باشد چه جاي ظلام |
همه شعر او فضل را کيمياست | | همه لفظ او قوت جانست و بس |
چو برج قمر پر شعاع و ضياست | | ز انوارش امروز شهر هرات |
اگر مقعد صدق خوانم رواست | | ز ازهار فضلش همين خطه را |
مددهاي بيغايت و منتهاست | | بصورت بديدم که وي را ز حق |
ز اعداد رفع نهايت خطاست | | مقدر چنين بود کاندر وجود |
همه بر سعادت کلي گواست | | الا يا بزرگي که احوال تو |
در اقوال و افعال يکسر عطاست | | ترا ز ايزد پاک الهام صدق |
دلم بستهي بند مهر و وفاست | | اگر چند تقصير من ظاهرست |
مدد يافت رسم تکلف رواست | | چو جان و دل از مايهي اتصال |
نکوتر ز هرچيز مدح و ثناست | | ثناي تو گويم بهر انجمن |
همي تا لطافت نصيب هواست | | همي تا کثافت بود خاک را |
بقاي تو عز و شرف را بقاست | | بقا بادت اندر نعيم مقيم |