0
مسیر جاری :
دي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه خواجوی کرمانی

دي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه

دي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه شاعر : خواجوي کرماني مي‌رفت بسر وقت حريفان شبانه دي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه بر لاله ز نيلش اثر داغ...
اي خوشه چين سنبل پرچينت سنبله خواجوی کرمانی

اي خوشه چين سنبل پرچينت سنبله

اي خوشه چين سنبل پرچينت سنبله شاعر : خواجوي کرماني وي بر قمر ز عنبر تر بسته سلسله اي خوشه چين سنبل پرچينت سنبله وي آفتاب روي تو طالع ز سنبله وي تير چشم مست تو پيوسته...
اي از گل رخسار تو خون در دل لاله خواجوی کرمانی

اي از گل رخسار تو خون در دل لاله

اي از گل رخسار تو خون در دل لاله شاعر : خواجوي کرماني بر لاله ز مشک سيه افکنده گلاله اي از گل رخسار تو خون در دل لاله اين عين غزال آمد و آن رشک غزاله بازآي که چشم و رخت...
پري رخا منه از دست يکزمان شيشه خواجوی کرمانی

پري رخا منه از دست يکزمان شيشه

پري رخا منه از دست يکزمان شيشه شاعر : خواجوي کرماني قرابه پر کن و در گردش آر آن شيشه پري رخا منه از دست يکزمان شيشه شراب چشمه‌ي خورشيد و آسمان شيشه کنونکه پرد، سرا زهره...
چون توانم کرد با آن ترک کافر خرخشه خواجوی کرمانی

چون توانم کرد با آن ترک کافر خرخشه

چون توانم کرد با آن ترک کافر خرخشه شاعر : خواجوي کرماني هر دم آن جادوي تيرانداز شوخ ترکتاز چون توانم کرد با آن ترک کافر خرخشه هر چه افزون تر کنم با آن صنم بيچارگي گيرد...
برآمد ماهم از ميدان سواره خواجوی کرمانی

برآمد ماهم از ميدان سواره

برآمد ماهم از ميدان سواره شاعر : خواجوي کرماني ز عنبر طوق و از زر کرده ياره برآمد ماهم از ميدان سواره ولي ما غرقه‌ي خون بر کناره گرفته از ميان ماکناري خيال زلف او...
بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره خواجوی کرمانی

بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره

بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره شاعر : خواجوي کرماني که دارد از غم هجرت دلي بصد پاره بساز چاره‌ي اين دردمند بيچاره چو تاب مهر تحمل نمي‌کند خاره چگونه تاب تجلي عشقت آرد...
زهي جمال تو خورشيد مشرق ديده خواجوی کرمانی

زهي جمال تو خورشيد مشرق ديده

زهي جمال تو خورشيد مشرق ديده شاعر : خواجوي کرماني بتنگي دهنت هيچ ديده‌ي ناديده زهي جمال تو خورشيد مشرق ديده هلال ابروي تو طاق منظر ديده سواد خط تو ديباچه صحيفه‌ي دل ...
زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده خواجوی کرمانی

زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده

زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده شاعر : خواجوي کرماني گشوده آتش مهر تو آبم از ديده زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده نمي‌رود همه شب آفتابم از ديده فروغ روي تو تا ديده‌ام...
زهي روي دل افروزت چراغ و چشم هر ديده خواجوی کرمانی

زهي روي دل افروزت چراغ و چشم هر ديده

زهي روي دل افروزت چراغ و چشم هر ديده شاعر : خواجوي کرماني مرا صد چشمه در چشم و ترا صد ديده در ديده زهي روي دل افروزت چراغ و چشم هر ديده نديده بر فلک روزي چو رخسارت قمر ديده...