زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده شاعر : خواجوي کرماني گشوده آتش مهر تو آبم از ديده زهي ربوده خيال تو خوابم از ديده نميرود همه شب آفتابم از ديده فروغ روي تو تا ديدهام ز زير نقاب گلم ز ياد برفت و گلابم از ديده چو رنگ و بوي گل و سنبل تو کردم ياد چه سحر کرد که بربود خوابم از ديده شب دراز ندانم دو چشم جادويت چو دل نماند کنون در عذابم از ديده ز دست ديده و دل در عذاب ميبودم که ريخت خون دل درديابم از ديده ندانم از من بيدل چه ديد مردم چشم ...