مسیر جاری :
دوبار ناتوان
موش کوري به مادر خود گفت که او چيزهايي را ميتواند ببيند که موش کورهاي ديگر نميتوانند ببينند. مادر موش کور تکّهاي کُندُر به او داد و از او پرسيد: «اين چيه؟»
ديگر دير شده است
پرندهاي که قفسش را ميان پنجرهاي آويخته بودند، فقط شبها آواز ميخواند. خفّاشي صدايش را شنيد، پيش او رفت و پرسيد چرا فقط شبها ميخواند. پرنده گفت براي اينکه او را به هنگام روز گرفتهاند و همين براي...
بيش از گنجايش
روزي روزگاري، قورباغهاي گاو نري را در مرغزاري ديد و به جثّهي تنومند او حسادت کرد. از اينرو آنقدر شکم خود را باد کرد که چين و چروک پوستش محو شد. آنگاه از فرزندان خود پرسيد که از گاو نر بزرگتر
تنبيه در خور جرم
در ساعتي نحس، موشي صحرايي با قورباغهاي نادرست، دوست شد. قورباغه پاي موش را به پاي خود بست و هر دو براي يافتن غذا روي زمين خشک صحرا به راه افتادند. امّا همين که به برکهاي آب رسيدند، قورباغه به
موش شهري و موش روستايي
موش صحرايي يکي از دوستان خود را که در يکي از خانههاي شهر زندگي ميکرد، براي شام به روستا دعوت کرد. موش شهري در کمال ميل و رغبت دعوت او را پذيرفت، امّا وقتي متوجّه شد که غذاي دوست روستايي
فرمانبران، سزاوار فرمانروايان
قورباغهها که فرمانروايي نداشتند، گروهي از نمايندگان خود را نزد زئوس فرستادند تا کسي را براي فرمانروايي آنها بفرستد. زئوس متوجّه سادگي بيش از حدّ آنان شد و تکّهچوبي را به ميان برکهي آنها انداخت.
يکي بس است
روزي از روزهاي تابستان همهي جانوران و از جمله قورباغهها، بهخاطر ازدواج خورشيد، شادي و پايکوبي ميکردند. در اين هنگام يکي از قورباغهها به قورباغههاي ديگر گفت: «اي نادانهاي ابله، چرا اينهمه
غرور بيجا موجب سقوط ميشود.
موشها با راسوها در جنگ و گريز بودند و هميشه از آنها شکست ميخوردند. از اينرو نشستي برپا کردند و به اين نتيجه رسيدند که دليل شکستهاي پيدرپي آنها نداشتن رهبر و فرمانده است. آنها از بين خود عدّهاي...
وفاي به عهد
موشي روي بدن شيري خفته پريد، شير از خواب بيدار شد، موش را در چنگال خود گرفت و او را به طرف دهانش برد. وقتي موش به التماس افتاد و قول داد در صورت آزادي، محبّت شير را جبران کند، شير از سر تمسخر
اندکي تأمّل
روزي روزگاري خرگوشها نشستي برپا کردند و پيش هم از ناامني زندگيشان و از ترسي که از انسانها، سگها و جانوران ديگر به دل داشتند، ناليدند. آنها به هم گفتند که مرگ برايشان گواراتر است تا آنکه تمام عمر...