مسیر جاری :
چو صبح از پرده راه عاشقان کرد
چو صبح از پرده راه عاشقان کرد شاعر : امير خسرو دهلوي برو نزد شعلهي گرم و دم سرد چو صبح از پرده راه عاشقان کرد حريفان راست گشتند از چپ و راست دگر ره باز شيرين مجلس آراست...
چو صورتگر نمود آن صورت حال
چو صورتگر نمود آن صورت حال شاعر : امير خسرو دهلوي به دام افتاد مرغ فالغ البال چو صورتگر نمود آن صورت حال که شيرين آمدش تمثال شيرين ملک را در گرفت آنحال شيرين چو عنصر...
چو بر هرمز سر آمد پادشاهي
چو بر هرمز سر آمد پادشاهي شاعر : امير خسرو دهلوي ز خسرو تازه گشت آن کينه خواهي چو بر هرمز سر آمد پادشاهي درو بهرام چوبين را بسوزد بر آن شد کاتش کين بر فروزد نبودش...
به تاريخ عجم دانندهي راز
به تاريخ عجم دانندهي راز شاعر : امير خسرو دهلوي چنين کرد اين حکايت را سرآغاز به تاريخ عجم دانندهي راز کشيد اکليل خسرو سر بر افلاک که چون خورشيد هرمز رفت در خاک کرم...
جهان بي عشق ساماني ندارد
جهان بي عشق ساماني ندارد شاعر : امير خسرو دهلوي فلک بي ميل دوراني ندارد جهان بي عشق ساماني ندارد که مردم عشق و باقي آب و خاکست نه مردم شد کسي کز عشق پاکست تو عاشق...
سخن آن به که بهر ارجمندي
سخن آن به که بهر ارجمندي شاعر : امير خسرو دهلوي ز معراج نبي يابد بلندي سخن آن به که بهر ارجمندي رکابش عرش را پيرايه داده رسولي کاسمان را پايه داده ز پستي سوي بالا...
خدايا چون به منشور الهي
خدايا چون به منشور الهي شاعر : امير خسرو دهلوي رقم کردي سپيدي و سياهي خدايا چون به منشور الهي برات مردمي بر وي نبشتي ز باران عنايت گل سرشتي به توقيع کرم کردي مسجل...
به نام آنکه جان را زندگي داد
به نام آنکه جان را زندگي داد شاعر : امير خسرو دهلوي طبيعت را به جان پايندگي داد به نام آنکه جان را زندگي داد کمينه بخشش او جان پاکست خداونديکه حکمت بخش خاکست ز ملکش...
خداوندا دلم را چشم بگشاي
خداوندا دلم را چشم بگشاي شاعر : امير خسرو دهلوي به معراج يقينم راه بنماي خداوندا دلم را چشم بگشاي درونم خوان بشاد روان مقصود به رحمت باز کن گنجينهي جود زباني ز آفرين...
يارب از آيين صواب خودم
يارب از آيين صواب خودم شاعر : امير خسرو دهلوي هم تو بياموز جواب خودم يارب از آيين صواب خودم بوي عليکي رسد و السلام بو که ز نزدهت گه درالسلام