مسیر جاری :
چو بنشست بر تخت قطب زمانه
چو بنشست بر تخت قطب زمانه شاعر : امير خسرو دهلوي که چون قطب بادش بقا جاودانه چو بنشست بر تخت قطب زمانه بکار بناها کند استواري هوس خاستش کاز پي ملک داري نهاده لقب حصن...
دگر گفت کامروز در هر ديار
دگر گفت کامروز در هر ديار شاعر : امير خسرو دهلوي غزل کوي گشته ست بيش از شمار دگر گفت کامروز در هر ديار ز قسم دگر بي خبر ماندهاند همه کس به يک قسم درماندهاند که يک...
يکي را خانه بود آتش گرفته
يکي را خانه بود آتش گرفته شاعر : امير خسرو دهلوي دلش را شعلهي ناخوش گرفته يکي را خانه بود آتش گرفته به آب ديده ميکشت آتش خويش دوان با چشم گريان و دل ريش نمک خورده...
به حمد الله که از عون الهي
به حمد الله که از عون الهي شاعر : امير خسرو دهلوي به پايان آمد اين «منشور شاهي» به حمد الله که از عون الهي فروزان شد چنين گيتي فروزي به قدر چار ماه و چند روزي هم از...
ايا چشم و چراغ ديدهي من
ايا چشم و چراغ ديدهي من شاعر : امير خسرو دهلوي رخت بستان و باغ ديدهي من! ايا چشم و چراغ ديدهي من چو نامت بر پدر گشته مبارک «مبارک» نام تو ز ايزد بتارک ز تيمار تو...
که من ايمن شوم ز انبازي ملک
که من ايمن شوم ز انبازي ملک شاعر : امير خسرو دهلوي که هست اين فتنه کمتر بازي ملک که من ايمن شوم ز انبازي ملک کبوتر پاي بند و جره ناهار به فرمان شد روان، مرد ستمگار ...
گرت در سينه چشمي هست روشن
گرت در سينه چشمي هست روشن شاعر : امير خسرو دهلوي به عبرت بين درين فيروزه گلشن گرت در سينه چشمي هست روشن به رنگ و بوي، چون طفلان، مشو شاد ازين گلها که بيني گلشن آباد ...
سر فرمان سپاس باد شاهي
سر فرمان سپاس باد شاهي شاعر : امير خسرو دهلوي که برتر نيست زو فرمانروائي سر فرمان سپاس باد شاهي گه آرد پادشاهي گه گدائي گهي نعمت دهد گه بينوائي وگر خشم آورد هم مهرباني...
بسي ديدم درين گردنده دولاب
بسي ديدم درين گردنده دولاب شاعر : امير خسرو دهلوي نديدم هيچ دورش بر يکي آب بسي ديدم درين گردنده دولاب زمان ديگر از پستي نژند است اگر خورشيد اين ساعت بلند است خس است...
پس از مهر خزانه دور شد پاس
پس از مهر خزانه دور شد پاس شاعر : امير خسرو دهلوي چو خوش باشد که يابد تشنه دير پس از مهر خزانه دور شد پاس حلاوت گيرد از شيرينيش کام به گرماي بيابان شربتي سير چه خونها...