0
مسیر جاری :
همای اوج سعادت به دام ما افتد شرح دیوان حافظ

همای اوج سعادت به دام ما افتد

ای معشوق! اگر بر کوی ما گذر کنی، چنان احساس خوشبختی می کنیم که گویی مرغ هما -که سایه اش موجب سعادت است -در دام ما گرفتار شده است؛ ما به سعادت و خوشبختی حقیقی خواهیم رسید.
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد شرح دیوان حافظ

بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد

دیشب، بنفشه به گل سرخ گفت و نشانه ی خوبی داد که زلف تابدار و آراسته ی فلان معشوق باعث شد که از حسادت به خود بپیچم و سر بر زانوی غم بگذارم و به این روز بیفتم.
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد شرح دیوان حافظ

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد

ای یار! آن کس که به چهره ی زیبای تو رنگ قرمز و سفید داده است، می تواند به من بیچاره ی دور از تو نیز صبر و آرام بدهد تا بتوانم دوری تو را تحمل کنم.
عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد شرح دیوان حافظ

عکس روی تو چو در آینه ی جام افتاد

از وقتی که تصویر چهره ی زیبای تو در جام شراب افتاد و مانند آینه انعکاس یافت، عارف از پرتو و درخشش باده به این خیال باطل افتاد که به همه ی اسرار دست یافته است؛ وقتی انوار الهی در دل عارف تجلّی کرد، او از...
پیرانه سَرم عشق جوانی به سر افتاد شرح دیوان حافظ

پیرانه سَرم عشق جوانی به سر افتاد

هنگام پیری،عشق جوانی به سراغم آمد و به یاد عشق و معشوق افتادم و آن رازی که در دلم پنهان شده بود،سرانجام فاش و بر ملا گردید.
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت شرح دیوان حافظ

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

ای زاهد ریاکار که عاشقان را ملامت می کنی و فقط خود را پاک و مؤمن می دانی! آزادگان و عاشقان را سرزنش مکن و عیبشان را بر مشمار؛ زیرا گناه و خطای دیگران را در نامه ی اعمال تو نمی نویسند.
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت شرح دیوان حافظ

کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت

من در این موسم بهار که از بوستان، بوی خوش بهشتی به مشام می رسد و نسیم ملایمی در حال وزیدن است، به می و معشوق می پردازم نه به چیز دیگر؛ وقت آن است که من و معشوقم -که مانند زیبارویان بهشت است -همراه و ملازم...
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت شرح دیوان حافظ

دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت

دیدی که معشوق، تصمیمی جز ظلم و ستم د رحق عاشقان نداشت و عهد و پیمانی را که با ما بسته بود، شکست و از غم و رنج ما غمی به دل خود راه نداد و ناراحت نشد. معشوق، به عهد و پیمان خود وفادار نیست.
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت شرح دیوان حافظ

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت

بلبلی گلبرگ خوشرنگی در منقار داشت و در آن خوشی و سرمستی، ناله های جانسوز سر می داد؛ عاشقی که مورد عنایت معشوق بوده، ناله های عاشقانه سر می دهد و می نالد؛ زیرا که غم عشق برای او شیرین و دلنشین است.
جز آستان توام در جهان پناهی نیست شرح دیوان حافظ

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

ای یار! در جهان به جز درگاه تو پناهی ندارم؛ خانه ی تو تنها جایی است که می توان به آن پناه برد و برای انجام کاری و حلّ مشکلی به آن مراجعه کرد.