مسیر جاری :
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
بر سر نماز بودم که هلال محراب، مرا به یاد کمان ابروی زیبای تو انداخت؛ آن چنان از یاد تو به وجد و شور آمدم و دلم از فراقت پر از غم شد که محراب هم دلش به حال من سوخت و به فریاد و داد دل من رسید.
عشق تو نهال حیرت آمد
عشق تو درختی است که میوه ی آن حیرت و سرگشتگی است و وصال و پیوند با تو یعنی رسیدن به نهایت حیرت.
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
دیشب قاصد خوش خبری از بارگاه آصف مژده آورد که از جانب حضرت سلیمان، مهمانی برپا شده و دستور عیش و خوشگذرانی داده شده است.
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
زاهد گوشه نشین دیشب به میخانه رفت.پیمان توبه ی خود را شکست و به سراغ جام باده و شراب نوشی رفت.
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
آب حیات، تیره و گل آلود شد.حضرت خضر -که همه جا از قدم های مبارک او با طراوت می شود -کجاست؟ بر سر باد بهاری -که زندگی بخش گل ها و گیاهان است -چه آمده است که همچنان گل ها پر پر می شوند؟
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
جان در شوق وصال یار سوخت تا دل به آرزوی خویش برسد و آرام بگیرد، ولی ممکن نشد.ما در این آرزوی خام و دست نیافتنی سوختیم و سرانجام این آرزو تحقّف نیافت و به معشوق نرسیدیم.
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
من خاک راه معشوق شدم؛ به این امید که او بر من گذر کند، ولی او گذر نکرد. از او انتظار صد لطف و مرحمت داشتم، اما او عنایت و توجهی هم نکرد. معشوق به عاشقان خود توجهی نمی کند.
دل از من برد و روی از من نهان کرد
آن یار، دل مرا برد و روی خود را از من پنهان کرد؛ برای خدا بگویید با چه کسی می توان این گونه رفتار کرد؟ چرا معشوق این گونه مرا می آزارد؟
دست در حلقه آن زلف دو تا نتوان کرد
ای یار! دست کوتاه ماه به زلف تابدار تو نمی رسد و همان طور که تکیه بر باد نمی توان کرد، به عهد و پیمان تو نیز اعتماد نمی توان کرد؛ آری وفای تو مانند باد صبا ناپایدار و گذراست.
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
عمرم بدون شراب و معشوق، بیهوده سپری شد؛ دیگر تنبلی و بیکاری بس است؛ از امروز به نوشیدن شراب و عشق ورزی با یار مشغول خواهم شد که کار درست این است. زندگی بدون شراب و مستی، معنا ندارد.