مسیر جاری :
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
بلبلی یا تیمار عاشقانه ی خود گلی را پرورش داد، ولی باد خزان، دل او را با خار جفا و جفای خار آزرده کرد و عیش و عشقش را بر باد داد. چون من به جز دلبسته ی فرزند شدم، باد غیرتش وزید و او را از من گرفت. (اشاره...
صوفی نهاد دام و سر حقّه، باز کرد
صوفی ریاکار، دام تزویر و ریا را گسترد و با فلک که خود نیرنگباز قهاری است، شروع به مکاری و حیله گری کرد. صوفی از فلک هم حقّه بازتر است.
به آب روشن مِی عارفی طهارت کرد
عارفی که سحرگاه به زیارت میخانه ی عشق رفت، با شراب زلال و پاک وضو ساخت. او از ظواهر زهد و تقوی فراتر رفت و به حقیقت رسید. با عشق و عرفان است که می توان به حقیقت رسید.
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
بیا که روزگار مانند ترک غارتگری، سفره ی روز را تاراج کرد و هلال عید فطر به دور جام شراب اشاره کرد؛ یعنی ماه رمضان به پایان آمد و زمان نوشیدن باده فرا رسید. دور، دور عشق و مستی است.
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
سحرگاه، بلبل عاشق با باد صبا -که پیک معشوق است -درد دل کرد و گفت:نمی دانی که عشق دیدار گل با ما چه کرده است؟!
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
اگر شراب، غم و اندوه دل را از یاد و خاطر ما نبرد، پیشامدهای بد و ناگوار، اساس هستی ما را از جا می کند و نابود می سازد؛ آری مستی و شرابخواری، غم و غصّه را از بین می برد.
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
در این شهر، معشوق زیبایی نیست که دل مرا ببرد و مرا عاشق خود کند؛ من در اینجا غریبم؛ اگر بخت به من روی آور، بار و بنه ی مرا از این شهر به جای دیگری خواهد برد.
روشنی طلعت تو ماه ندارد
ای معشوق! ماه در برابر چهره ی زیبا و درخشان تو نوری ندارد و گل نیز در مقابل طراوت و تازگی رخسارت، حتی به اندازه ی علف و سبزه ای ارزش ندارد.
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
جان آدمی بدون جلوه و زیبایی معشوق هیچ تمایلی به زندگی در این دنیای مادی ندارد و هر کس که از مشاهده ی جمال یار بی بهره است، به راستی که جان در بدن ندارد و مرده ای بیش نیست.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
معشوق، آن کسی نیست که کمری باریک و گیسوانی زیبا دارد؛ زیبایی ظاهری فایده ای ندارد؛ بنده ی چهره ی زیبای آن معشوقی باش که جاذبه های معنوی و روحانی دارد که غیر قابل توصیف است.