0
مسیر جاری :
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد شرح دیوان حافظ

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد

بلبلی یا تیمار عاشقانه ی خود گلی را پرورش داد، ولی باد خزان، دل او را با خار جفا و جفای خار آزرده کرد و عیش و عشقش را بر باد داد. چون من به جز دلبسته ی فرزند شدم، باد غیرتش وزید و او را از من گرفت. (اشاره...
صوفی نهاد دام و سر حقّه، باز کرد شرح دیوان حافظ

صوفی نهاد دام و سر حقّه، باز کرد

صوفی ریاکار، دام تزویر و ریا را گسترد و با فلک که خود نیرنگباز قهاری است، شروع به مکاری و حیله گری کرد. صوفی از فلک هم حقّه بازتر است.
به آب روشن مِی عارفی طهارت کرد شرح دیوان حافظ

به آب روشن مِی عارفی طهارت کرد

عارفی که سحرگاه به زیارت میخانه ی عشق رفت، با شراب زلال و پاک وضو ساخت. او از ظواهر زهد و تقوی فراتر رفت و به حقیقت رسید. با عشق و عرفان است که می توان به حقیقت رسید.
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد شرح دیوان حافظ

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

بیا که روزگار مانند ترک غارتگری، سفره ی روز را تاراج کرد و هلال عید فطر به دور جام شراب اشاره کرد؛ یعنی ماه رمضان به پایان آمد و زمان نوشیدن باده فرا رسید. دور، دور عشق و مستی است.
سحر بلبل حکایت با صبا کرد شرح دیوان حافظ

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحرگاه، بلبل عاشق با باد صبا -که پیک معشوق است -درد دل کرد و گفت:نمی دانی که عشق دیدار گل با ما چه کرده است؟!
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد شرح دیوان حافظ

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد

اگر شراب، غم و اندوه دل را از یاد و خاطر ما نبرد، پیشامدهای بد و ناگوار، اساس هستی ما را از جا می کند و نابود می سازد؛ آری مستی و شرابخواری، غم و غصّه را از بین می برد.
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد شرح دیوان حافظ

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

در این شهر، معشوق زیبایی نیست که دل مرا ببرد و مرا عاشق خود کند؛ من در اینجا غریبم؛ اگر بخت به من روی آور، بار و بنه ی مرا از این شهر به جای دیگری خواهد برد.
روشنی طلعت تو ماه ندارد شرح دیوان حافظ

روشنی طلعت تو ماه ندارد

ای معشوق! ماه در برابر چهره ی زیبا و درخشان تو نوری ندارد و گل نیز در مقابل طراوت و تازگی رخسارت، حتی به اندازه ی علف و سبزه ای ارزش ندارد.
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد شرح دیوان حافظ

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

جان آدمی بدون جلوه و زیبایی معشوق هیچ تمایلی به زندگی در این دنیای مادی ندارد و هر کس که از مشاهده ی جمال یار بی بهره است، به راستی که جان در بدن ندارد و مرده ای بیش نیست.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد شرح دیوان حافظ

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

معشوق، آن کسی نیست که کمری باریک و گیسوانی زیبا دارد؛ زیبایی ظاهری فایده ای ندارد؛ بنده ی چهره ی زیبای آن معشوقی باش که جاذبه های معنوی و روحانی دارد که غیر قابل توصیف است.