0
مسیر جاری :
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند شرح دیوان حافظ

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند

دیشب وقت سحر مرا از غم و رنج نجات دادند و در آن تاریکی شب، آب حیات عشق را که زندگی جاویدان می بخشد، به من نوشاندند.هنگام راز و نیاز سحرگاهی به وصال معشوق رسیدم و لذّت و سرخوشی غیر قابل وصفی پیدا کردم.
حسب حالی ننوشتی و شد ایّامی چند شرح دیوان حافظ

حسب حالی ننوشتی و شد ایّامی چند

روزگاری طولانی سپری شد و شرح حال خودت را برای ما ننوشتی.حال آیا یک فرد آشنا و رازدار پیدا می شود تا به وسیله ی او بتوانم چند پیام برای تو بفرستم؟
بعد ازین دست من و دامن آن سرو بلند شرح دیوان حافظ

بعد ازین دست من و دامن آن سرو بلند

از این به بعد، تنها همنشین آن یار زیبا خواهم شد و همچنان عاشق او خواهم بود و به دامن او پناه خواهم آورد؛ معشوقی که با آن قد و بالای رعنای خود مرا بیچاره کرده است.
ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند شرح دیوان حافظ

ای پسته ی تو خنده زده بر حدیث قند

ای معشوق که لبان کوچک و زیبای تو چنان شیرین است که شیرینی قند در مقایسه با آن لطفی ندارد و بر این شیرینی با تمسخر می خندی!در آرزوی خنده ی زیبا و شیرین تو هستم؛ به خاطر خدا یک بار بخند.
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند شرح دیوان حافظ

رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند

بشارت رسید که دوران غم و اندوه دوام نخواهد یافت؛ همان طور که روزگار عیش و عشرت پایدار نماند، روزگار غم و حسرت هم پایدار نمی ماند.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند شرح دیوان حافظ

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

آن کس تقرب می یابد و به وصال یار می رسد و در حریم کوی او ساکن می شود که مَحرم احوال دل شده باشد و ذوق عرفانی داشته باشد.آن کس که از عهده ی این کار بر نیاید و آن را نداند، به انکار و مخالفت با عشق و عرفان...
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند شرح دیوان حافظ

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

هر کس چهره ی خود را آرایش کند تا زیبایی و جلوه ای یابد، این گونه نیست که حتماً راه و رسم دلبری کردن و عشق ورزیدن را هم می داند؛ هر کس که بتواند آینه بسازد، این گونه نیست که از راه و رسم اسکندری خبر دارد.
سحرم دولت بیدار به بالین آمد شرح دیوان حافظ

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

هنگام سحر، اقبال بیدار و آگاه به بالین من آمد و گفت:از خواب بیدار شو که آن شاه شیرین رفتار دوست داشتنی به دیدار تو آمد؛ یعنی فرصت مناسبی برایم پیش آمد که معرفتی حاصل شود و اقبال خوب و بیدار، نور آن را...
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد شرح دیوان حافظ

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد

نسیم سحرگاهی بهار برای عرض تبریک و شاد باش گفتن به پیر می فروش نزد او آمد، زیرا که زمان شادی و نشاط و میگساری فرا رسیده است.
مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد شرح دیوان حافظ

مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد

ای دل!مژده بده که بار دیگر باد صبح بهاری و پیک عاشقان آمد و از سرزمین معشوق، خبری خوش آورد؛ همان گونه که هدهد از سرزمین سبا برای سلیمان خبری نو آورد.