مسیر جاری :
به فلک تخته در ندوختهاند
به فلک تخته در ندوختهاند شاعر : خاقاني چشم خورشيد بر ندوختهاند به فلک تخته در ندوختهاند شمس را بر قمر ندوختهاند کوه را در هوا نداشتهاند پردهها بر بصر ندوختهاند...
غصه بر هر دلي که کار کند
غصه بر هر دلي که کار کند شاعر : خاقاني آب چشم آتشين نثار کند غصه بر هر دلي که کار کند سايهي او از او کنار کند هر که در طالعش قران افتاد روزگار اين به روزگار کند ...
الصبوح اي دل که جان خواهم فشاند
الصبوح اي دل که جان خواهم فشاند شاعر : خاقاني دست هستي بر جهان خواهم فشاند الصبوح اي دل که جان خواهم فشاند دانهي دل رايگان خواهم فشاند پيش مرغان سر کوي مغان جرعههاي...
مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند
مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند شاعر : خاقاني بختيان را ز جرس صبحدم آوا شنوند مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند هاتفان سحري را ندي اينجا شنوند عارفان نظري را فدي اينجا...
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک شاعر : خاقاني مصنع او کوثر و سقاش رضوان ديدهاند عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک مشتري صفوت که در وي حوت و سرطان ديدهاند حوت...
تا خيال کعبه نقش ديدهي جان ديدهاند
تا خيال کعبه نقش ديدهي جان ديدهاند شاعر : خاقاني ديده را از شوق کعبه زمزم افشان ديدهاند تا خيال کعبه نقش ديدهي جان ديدهاند کعبه را هر هفت کردهي هفت مردان ديدهاند...
شب روان در صبح صادق کعبهي جان ديدهاند
شب روان در صبح صادق کعبهي جان ديدهاند شاعر : خاقاني صبح را چون محرمان کعبه عريان ديدهاند شب روان در صبح صادق کعبهي جان ديدهاند هم به صبح از کعبهي جان روي ايمان ديدهاند...
شب روان چو رخ صبح آينه سيما بينند
شب روان چو رخ صبح آينه سيما بينند شاعر : خاقاني کعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند شب روان چو رخ صبح آينه سيما بينند در پس آينه رويم زن رعنا بينند گر چه زان آينه خاتون...
تا به چپ کردي حساب اين فضيلتهاي راست
تا به چپ کردي حساب اين فضيلتهاي راست شاعر : خاقاني مقتداي نظم و نثرم چون قلم گيرم به دست تا به چپ کردي حساب اين فضيلتهاي راست گر چه روز آمد به پيشين از همه پيشينيان ...
رستم و بهرام را بهم چه مصاف است
رستم و بهرام را بهم چه مصاف است شاعر : خاقاني اين دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است رستم و بهرام را بهم چه مصاف است سود محاکا در اين حديث چه لاف است مايهي سودا در اين...