مسیر جاری :
ز دلت چه داد خواهم که نه داور مني
ز دلت چه داد خواهم که نه داور مني شاعر : خاقاني ز غمت چه شاد باشم که نه غمخور مني ز دلت چه داد خواهم که نه داور مني نيم از دل تو آگه که وفاگر مني همه عالم آگهي شد که...
تا لوح جفا درست کردي
تا لوح جفا درست کردي شاعر : خاقاني سر کيسهي عهد سست کردي تا لوح جفا درست کردي بسيار جفاي چست کردي اي من سگ تو، تو بر سگ خويش آن داغ که از نخست کردي گفتي سگ من...
دوست داري که دوستدار کشي
دوست داري که دوستدار کشي شاعر : خاقاني هر دلي را هزار بار کشي دوست داري که دوستدار کشي دم دهي پس به آشکار کشي تو گرفتار عشق را ز نهان عاشقي را که شمعوار کشي رشتهي...
درآ کز يک نظر جان تازه کردي
درآ کز يک نظر جان تازه کردي شاعر : خاقاني بسا عشق کهن کان تازه کردي درآ کز يک نظر جان تازه کردي که چون مي مجلس جان تازه کردي چو مي در جان نشين تا غم نشاني سفال دل...
کاشکي جز تو کسي داشتمي
کاشکي جز تو کسي داشتمي شاعر : خاقاني يا به تو دسترسي داشتمي کاشکي جز تو کسي داشتمي همدم خويش کسي داشتمي يا در اين غم که مرا هر دم هست نفسي، همنفسي داشتمي کي غمم...
ز بدخوئي دمي خو وانکردي
ز بدخوئي دمي خو وانکردي شاعر : خاقاني مراعاتي بجاي ما نکردي ز بدخوئي دمي خو وانکردي از آن يکذره کمتر وانکردي بر آن خوي نخستيني که بودي ز بدعهدي چه ماندت تا نکردي...
ديدي که هيچگونه مراعات من نکردي
ديدي که هيچگونه مراعات من نکردي شاعر : خاقاني در کار من قدم ننهادي به پايمردي ديدي که هيچگونه مراعات من نکردي کز چرخ لاجوردي دل هست لاجوردي زنگار غم فشاندي بر جانم و...
هر زمان بر جان من باري نهي
هر زمان بر جان من باري نهي شاعر : خاقاني وين دل غمخواره را خاري نهي هر زمان بر جان من باري نهي مهر بر چون من کمآزاري نهي بس کم آزار مينپندارم که تو زود بر حرف وفاداري...
جان از تنم برآيد چون از درم درآئي
جان از تنم برآيد چون از درم درآئي شاعر : خاقاني لب را به جاي جاني بنشان به کدخدائي جان از تنم برآيد چون از درم درآئي کز خود برون نيايد آنجا که تو درآئي جان خود چه زهره...
جفا پل بود، بر عاشق شکستي
جفا پل بود، بر عاشق شکستي شاعر : خاقاني وفا گل بود، بر دشمن فشاندي جفا پل بود، بر عاشق شکستي برفتي خاک بر روزن فشاندي چو خورشيد آمدي بر روزن دل پياپي جرعهها بر من...