مسیر جاری :
مرا روزي نپرسي کخر اي غمخوار من چوني
مرا روزي نپرسي کخر اي غمخوار من چوني شاعر : خاقاني دل بيمار تو چون است و تو در تيمار من چوني مرا روزي نپرسي کخر اي غمخوار من چوني عفي الله پرسشي فرما که اي بيمار من چوني...
زين نيم جان که دارم جانان چه خواست گوئي
زين نيم جان که دارم جانان چه خواست گوئي شاعر : خاقاني کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئي زين نيم جان که دارم جانان چه خواست گوئي چون صبر کرد غارت ز ايمان چه خواست...
به رخت چه چشم دارم که نظر دريغ داري
به رخت چه چشم دارم که نظر دريغ داري شاعر : خاقاني به رهت چه گوش دارم که خبر دريغ داري به رخت چه چشم دارم که نظر دريغ داري نه تو آفتابي از من چه نظر دريغ داري نه منم که...
صيد توام فکندي و در خون گذاشتي
صيد توام فکندي و در خون گذاشتي شاعر : خاقاني صيدي ز خون و خاک چرا برنداشتي صيد توام فکندي و در خون گذاشتي در پاي هجر سوخته دل چون گذاشتي وصلت چو دست سوخته ميداشتي مرا...
خود لطف بود چندان اي جان که تو داري
خود لطف بود چندان اي جان که تو داري شاعر : خاقاني دارند بتان لطف نه چندان که تو داري خود لطف بود چندان اي جان که تو داري دستارچه زان زلف پريشان که تو داري بر مرکب خوبي...
به خرد راه عشق ميپوئي
به خرد راه عشق ميپوئي شاعر : خاقاني به چراغ آفتاب ميجوئي به خرد راه عشق ميپوئي وز معماي عشق ميگوئي تو هنوز ابجد خرد خواني در زکامي و مشک ميپوئي مرد کامي و...
دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتي
دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتي شاعر : خاقاني نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتي دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتي نظر ز کام دل من تمام باز گرفتي مرا به نيم کرشمه...
بانگ آمد از قنينه کباد بر خرابي
بانگ آمد از قنينه کباد بر خرابي شاعر : خاقاني درياب کار عشرت گر مرد کار آبي بانگ آمد از قنينه کباد بر خرابي ساقي برات ما ران بر عالم خرابي زان پيش کز دو رنگي عالم خراب...
دل نداند تو را چنان که توئي
دل نداند تو را چنان که توئي شاعر : خاقاني جان نگنجد در آن ميان که توئي دل نداند تو را چنان که توئي ميدود پيش و پس چنان که توئي با تو خورشيد حسن چون سايه ميشتابد...
خاک توام مرا چه خوري خون به دوستي
خاک توام مرا چه خوري خون به دوستي شاعر : خاقاني جان مني مرا مکش اکنون به دوستي خاک توام مرا چه خوري خون به دوستي چند از درون به خصمي و بيرون به دوستي اي تازه گل که چون...