مسیر جاری :
صبح چون جيب آسمان بگشاد
صبح چون جيب آسمان بگشاد شاعر : خاقاني هاتف صبحدم زبان بگشاد صبح چون جيب آسمان بگشاد دم او خواب پاسبان بگشاد پر فرو کوفت مرغ صبحدمي نفخهي صور در دهان بگشاد نفس...
دلم ز هواي تو بر نميگردد
دلم ز هواي تو بر نميگردد شاعر : خاقاني هواي تو ز دلم زاستر نميگردد دلم ز هواي تو بر نميگردد دگر مشو که غم تو دگر نميگردد بدل مجوي که بر تو بدل نميجويم که در دل...
اين عشق آتشينم دود از جهان برآرد
اين عشق آتشينم دود از جهان برآرد شاعر : خاقاني وين زلف عنبرينت آتش ز جان برآرد اين عشق آتشينم دود از جهان برآرد واخجلتا سرايان سر ز آسمان برآرد هر بامداد خورشيد از رشک...
ني دست من به شاخ وصال تو بر رسيد
ني دست من به شاخ وصال تو بر رسيد شاعر : خاقاني ني و هم من به وصف جمال تو در رسيد ني دست من به شاخ وصال تو بر رسيد چندين هزار فتنه ازان يک نظر رسيد اين چشم شور بخت تو...
عشق تو اندر دلم شاخ کنون ميزند
عشق تو اندر دلم شاخ کنون ميزند شاعر : خاقاني وز دل من صبر را بيخ کنون ميکند عشق تو اندر دلم شاخ کنون ميزند بر در ايوان جان مرد همي افکند از سر ميدان دل حمله همي آورد...
مرد که با عشق دست در کمر آيد
مرد که با عشق دست در کمر آيد شاعر : خاقاني گر همه رستم بود ز پاي درآيد مرد که با عشق دست در کمر آيد هر دم ازو بازويي دگر بدر آيد ورزش عشق بتان چو پردهي غيب است گر...
آنچه عشق دوست با من ميکند
آنچه عشق دوست با من ميکند شاعر : خاقاني والله ار دشمن به دشمن ميکند آنچه عشق دوست با من ميکند او به آتش قصد خرمن ميکند خرمن ايام من با داغ اوست باز ديگر جاي مسکن...
آواز حسنت اي جان هفت آسمان بگيرد
آواز حسنت اي جان هفت آسمان بگيرد شاعر : خاقاني سلطان عشقت اي مه هر دو جهان بگيرد آواز حسنت اي جان هفت آسمان بگيرد مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگيرد زلف تو گر به عادت...
رخ به زلف سياه ميپوشد
رخ به زلف سياه ميپوشد شاعر : خاقاني طره زير کلاه ميپوشد رخ به زلف سياه ميپوشد از پي آن سياه ميپوشد عارض او خليفهي حسن است وز جفا روي چاه ميپوشد يوسفان را...
آنچه تو کردي بتا نه شرط وفا بود
آنچه تو کردي بتا نه شرط وفا بود شاعر : خاقاني غايت بيداد بود و عين جفا بود آنچه تو کردي بتا نه شرط وفا بود عهد تو داني چه بود باد هوا بود قول تو داني چه بود دام فسون...