مسیر جاری :
از دهر غدر پيشه وفائي نيافتم
از دهر غدر پيشه وفائي نيافتم شاعر : خاقاني وز بخت تيره راي صفايي نيافتم از دهر غدر پيشه وفائي نيافتم کورا بهر دو نقش دغايي نيافتم بر رقعهي زمانه قماري نباختم کار...
نه راي آنکه ز عشق تو روي برتابم
نه راي آنکه ز عشق تو روي برتابم شاعر : خاقاني نه جاي آنکه به جوي تو بگذرد آبم نه راي آنکه ز عشق تو روي برتابم مگر وصال تو را يابم و نمييابم به جستجوي تو جان بر ميان...
کو صبح که بار شب کشيدم
کو صبح که بار شب کشيدم شاعر : خاقاني در راه بلا تعب کشيدم کو صبح که بار شب کشيدم از موکب غم شغب کشيدم صبرم نکشيد تا سحر زآنک من تا به سحر عجب کشيدم جان هم نکشد...
از دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم
از دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم شاعر : خاقاني پاي نوميدي به دامان درکشم هر صبحدم از دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم جام غم بر روي ايشان درکشم هر صبحدم سايه با...
بس سفالين لب و خاکين رخ و سنگين جانم
بس سفالين لب و خاکين رخ و سنگين جانم شاعر : خاقاني آتشين آب و گلين رطل کند درمانم بس سفالين لب و خاکين رخ و سنگين جانم گر دهد جام زرم دست بر او افشانم دست بوسم که گلين...
خستهام نيک از بد ايام خويش
خستهام نيک از بد ايام خويش شاعر : خاقاني طيرهام بر طالع پدرام خويش خستهام نيک از بد ايام خويش بس سيه بينم زبان و کام خويش از سپيدي کار طالع بخت را من ز خون دل کنم...
چو به خنده بازيابم اثر دهان تنگش
چو به خنده بازيابم اثر دهان تنگش شاعر : خاقاني صدف گهر نمايد شکر عقيق رنگش چو به خنده بازيابم اثر دهان تنگش همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش بکنند رخ به ناخن بگزند...
عقل ما سلطان جان ميخواندش
عقل ما سلطان جان ميخواندش شاعر : خاقاني مجلسافروز جهان ميخواندش عقل ما سلطان جان ميخواندش طوطي شکرفشان ميخواندش نسر طائر تا لب خندانش ديد هر که اين ميبيند آن...
هر دل که غم تو داغ کردش
هر دل که غم تو داغ کردش شاعر : خاقاني خون جگر آمد آبخوردش هر دل که غم تو داغ کردش کوشيد و نبود هم نبردش چون کوشم با غمت که گردون جان داد و نکرد هيچ دردش در درد...
کشد مو بر تن نخجير تير از شوق پيکانش
کشد مو بر تن نخجير تير از شوق پيکانش شاعر : خاقاني به دل چون رنگ بر گل ميدود زخم نمايانش کشد مو بر تن نخجير تير از شوق پيکانش غبارش بوي گل شد در رکاب و گرد جولانش همين...