مسیر جاری :
دل بشد از دست دوست را به چه جويم
دل بشد از دست دوست را به چه جويم شاعر : خاقاني نطق فروبست، حال دل به چه گويم دل بشد از دست دوست را به چه جويم هست غمم بيکنار لهو چه جويم نيست کسم غمگسار، خوش به که...
يک نظر دوش از شکنج زلف او دزديدهام
يک نظر دوش از شکنج زلف او دزديدهام شاعر : خاقاني زير هر تار صد شکنجي جهان جان ديدهام يک نظر دوش از شکنج زلف او دزديدهام مرغ و ماهي آرميد و من نياراميدم دوش از آن سودا...
اي قوم الغياث که کار اوفتادهايم
اي قوم الغياث که کار اوفتادهايم شاعر : خاقاني ياري دهيد کز دل يار اوفتادهايم اي قوم الغياث که کار اوفتادهايم از کاروان گسسته و بار اوفتادهايم از ره روان حضرت او بازماندهايم...
به کوي عشق تو جان در ميان راه نهم
به کوي عشق تو جان در ميان راه نهم شاعر : خاقاني کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم به کوي عشق تو جان در ميان راه نهم خراج روي تو بر آفتاب و ماه نهم گرم به شحنگي عاشقان فرود...
الصبوح اي دل که ما بزم قلندر ساختيم
الصبوح اي دل که ما بزم قلندر ساختيم شاعر : خاقاني چون مغان از قلهي مي قبلهاي برساختيم الصبوح اي دل که ما بزم قلندر ساختيم کاب کار و کار آبي را بهم درساختيم شاهدان آتشين...
ما از عراق جان غم آلود ميبريم
ما از عراق جان غم آلود ميبريم شاعر : خاقاني وز آتش جگر دل پردود ميبريم ما از عراق جان غم آلود ميبريم طاووسوار پاي گلآلود ميبريم در گريهي وداع تذروان کبک لب ...
خون دلم مخور که غمان تو ميخورم
خون دلم مخور که غمان تو ميخورم شاعر : خاقاني رحمي بکن که زخم سنان تو ميخورم خون دلم مخور که غمان تو ميخورم ياد خيال انس رسان تو ميخورم هر مي که ديده ريخت به پالونهي...
دردي که مرا هست به مرهم نفروشم
دردي که مرا هست به مرهم نفروشم شاعر : خاقاني ور عافيتش صرف دهي هم نفروشم دردي که مرا هست به مرهم نفروشم من درد نوازنده به مرهم نفروشم بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد...
منم آن کز طرب غمين باشم
منم آن کز طرب غمين باشم شاعر : خاقاني ليکن از غم طرب گزين باشم منم آن کز طرب غمين باشم زانکه با دردکش قرين باشم درد غم بايدم نه صاف طرب من مقامر دلم چنين باشم يکدم...
گرچه به دست کرشمهي تو اسيرم
گرچه به دست کرشمهي تو اسيرم شاعر : خاقاني از سر کوي تو پاي بازنگيرم گرچه به دست کرشمهي تو اسيرم تا تو بداني که با تو راست چو تيرم زخم سنان تو را سپر کنم از دل کز...