مسیر جاری :
با درد تو کس منت مرهم نپذيرد
با درد تو کس منت مرهم نپذيرد شاعر : خاقاني با وصل تو کس ملکت عالم نپذيرد با درد تو کس منت مرهم نپذيرد کو بر در وصل تو رسد خم نپذيرد تنگ است در وصل تو زان هيچ قدي نيست...
چون زلف يار گيرم دستم به يارب آيد
چون زلف يار گيرم دستم به يارب آيد شاعر : خاقاني چون پاي دوست بوسم جانم بر لب آيد چون زلف يار گيرم دستم به يارب آيد کز دست يارب من يارب به يارب آيد هر شب ز دست هجرش چندان...
خاقاني از آسمان گذشته است
خاقاني از آسمان گذشته است شاعر : خاقاني تا خاک در تو جاي دارد خاقاني از آسمان گذشته است بر فرق زمانه پاي دارد آن کو چو تو دلرباي دارد تا روي تو کدخداي دارد سخت...
يا تو به دم صبح سلامي نسپردي
يا تو به دم صبح سلامي نسپردي شاعر : خاقاني يا صبحدم از رشک سلامت نرسانيد يا تو به دم صبح سلامي نسپردي چه سود که بختم سوي بامت نرسانيد من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم ...
دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد
دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد شاعر : خاقاني ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد در نوش خنده بين که چه زهر غمان کشد اين کوه زهره دل...
دل ز گيتي وفاجويي ندارد
دل ز گيتي وفاجويي ندارد شاعر : خاقاني که گيتي از وفا بويي ندارد دل ز گيتي وفاجويي ندارد چه دارد پس که دلجويي ندارد به دلجويان ندارد طالع ايام که اينجا خانه در کويي...
عافيت کس نشان دهد؟ ندهد
عافيت کس نشان دهد؟ ندهد شاعر : خاقاني وز بلا کس امان دهد؟ ندهد عافيت کس نشان دهد؟ ندهد روزگارم زمان دهد؟ ندهد يک نفس تا که يک نفس بزنم چرخ تسکين آن دهد؟ ندهد در...
آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود
آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود شاعر : خاقاني زيرا که نه شب بود که تاريخ بقا بود آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود ليکن به سرا پردهي او بار مرا بود بودند بسي سوختگان گرد...
زان بخششي که بر در عالم شد
زان بخششي که بر در عالم شد شاعر : خاقاني انده نصيب گوهر آدم شد زان بخششي که بر در عالم شد کز وي زمانه حاملهي غم شد يارب چه نطفه بود نميدانم اي مرد لطف چه که وفا...
آن دم که صبح بينش من بال برگشاد
آن دم که صبح بينش من بال برگشاد شاعر : خاقاني آن مرغ صبحگاه دلم تيز پر گشاد آن دم که صبح بينش من بال برگشاد هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد دولت نعم صباح کن نو عروسوار...