صبح چون جيب آسمان بگشاد
صبح چون جيب آسمان بگشاد
شاعر : خاقاني
هاتف صبحدم زبان بگشاد صبح چون جيب آسمان بگشاد دم او خواب پاسبان بگشاد پر فرو کوفت مرغ صبحدمي نفخهي صور در دهان بگشاد نفس عاشقان و نالهي کوس ز آتش صبح درزمان بگشاد چشمهي دل فسرده بود مرا کيسهها داشت از ميان بگشاد دل من بيميانجي از پي صبح نافهها داشت رايگان بگشاد صبح بيمنت از براي دلم طبع من چون صدف دهان بگشاد ريزش ابر صبحگاهي ديد بخت درهاي آسمان بگشاد دعوت عاشقانه ميکردم عشق خمخانهي روان بگشاد الصبوح الصبوح ميگفتم رصد غيب راه جان بگشاد الرفيق الرفيق ميراندم بند لعل از شکرستان بگشاد شاهد دل درآمد از در من آب حيوان به امتحان بگشاد گه به لبها ز آتش جگرم گرهي غم يکان يکان بگشاد گه به دندان ز رشتهي جانم اين بگفت، آفتاب ران بگشاد گفت خاقانيا تو ز آن مني
مقالات مرتبط