اين عشق آتشينم دود از جهان برآرد اين عشق آتشينم دود از جهان برآردشاعر : خاقاني وين زلف عنبرينت آتش ز جان برآرداين عشق آتشينم دود از جهان برآردواخجلتا سرايان سر ز آسمان برآردهر بامداد خورشيد از رشک خاک پايتآن را که آشنا شد از خانمان برآرديارب چه عشق داري کازرم کس ندارداز هجر غافلي که دمار از جهان برآردقصد لب تو کردم زلف تو گفت هي هيلب را اشارتي کن تا کارشان برآرددر زلف تو فروشد کار دل جهانيتا وصل بيتکلف دست از ميان برآرداي هجر مردمي کن، پاي از ميان برون نهتا ناگهي نيايد کز تو فغان برآردخاقاني اين بگفت و بست از سخن زبان را