مسیر جاری :
وقت مردن بود شبلي بيقرار
وقت مردن بود شبلي بيقرار شاعر : عطار چشم پوشيده دلي پرانتظار وقت مردن بود شبلي بيقرار بر سر خاکستري بنشسته بود در ميان زنار حيرت بسته بود گاه خاکستر بکردي بر سر...
گفت چون حق ميدميد اين جان پاک
گفت چون حق ميدميد اين جان پاک شاعر : عطار در تن آدم که آبي بود و خاک گفت چون حق ميدميد اين جان پاک نه خبر يابند از جان نه اثر خواست تا خيل ملايک سر به سر پيش آدم...
چون فرو آيي به وادي طلب
چون فرو آيي به وادي طلب شاعر : عطار پيشت آيد هر زماني صدتعب چون فرو آيي به وادي طلب طوطي گردون، مگس اينجا بود صد بلا در هر نفس اينجا بود زانک اينجا قلب گردد کارها...
از نبي در خواست مردي پر نياز
از نبي در خواست مردي پر نياز شاعر : عطار تا گزارد بر مصلايي نماز از نبي در خواست مردي پر نياز گفت ريگ و خاک گرمست اين زمان خواجه دستوري نداد او را در آن زانک هر مجروح...
بوعلي طوسي که پير عهد بود
بوعلي طوسي که پير عهد بود شاعر : عطار سالک وادي جد و جهد بود بوعلي طوسي که پير عهد بود من ندانم هيچکس هرگز رسيد آن چنان جا کو به ناز و عز رسيد اهل جنت را بپرسند آشکار...
خواجه زنگي را غلامي چست بود
خواجه زنگي را غلامي چست بود شاعر : عطار دست پاک از کار دنيا شست بود خواجه زنگي را غلامي چست بود تا به وقت صبح ميکردي نماز جملهي شب آن غلام پاک باز شب چو برخيزي مرا...
چون زليخا حشمت واعزاز داشت
چون زليخا حشمت واعزاز داشت شاعر : عطار رفت يوسف را به زندان بازداشت چون زليخا حشمت واعزاز داشت پس بزن پنجاه چوب محکمش با غلامي گفت بنشان اين دمش کين دم آهش بشنوم از...
گفت چون محمود شاه خسروان
گفت چون محمود شاه خسروان شاعر : عطار رفت از غزنين به حرب هندوان گفت چون محمود شاه خسروان دل از آن انبوه پر اندوه ديد هندوان را لشگري انبوه ديد گفت اگر يابم برين لشگر...
يافتند آن بت که نامش بود لات
يافتند آن بت که نامش بود لات شاعر : عطار لشگر محمود اندر سومنات يافتند آن بت که نامش بود لات ده رهش هم سنگ زر ميخواستند هندوان از بهر بت برخاستند آتشي برکرد و حالي...
خالق آفاق من فوق الحجاب
خالق آفاق من فوق الحجاب شاعر : عطار کرد با داود پيغامبر خطاب خالق آفاق من فوق الحجاب خوب و زشت و آشکارا و نهان گفت هر چيزي که هست آن در جهان نه عوض يابي و نه همتا...