مسیر جاری :
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
خمار و سست ولي سخت بيقرار تو بودم نسيم زلف تو پيچيده بود در سر و مغزم
همه به فکر و خيال تو و به کار تو بودم همه به کاري و من...
بيتو اي دل نکند لاله به بار آمده باشد
ما در اين گوشه زندان و بهار آمده باشد بيتو اي دل نکند لاله به بار آمده باشد
چه بهاري که گلش همدم خار آمده باشد چه گلي گر نخروشد به شبش بلبل شيدا
به سراغ غزل و زمرمه يار آمده باشد نکند بيخبر از...
اگر چه رند و خراب و گداي خانه به دوشم
گدائي در عشقت به سلطنت نفروشم اگر چه رند و خراب و گداي خانه به دوشم
توئي که چشمهي نوشي من از تو چشم نپوشم اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشي
گرسنهي غم عشقند و عاشقند به جوشم چو ديگجوش فقيران بر...
بلبل عشقم و از آن گل خندان گويم
سخن از آن گل خندان به سخندان گويم بلبل عشقم و از آن گل خندان گويم
غزل خود به غزالان غزلخوان گويم غزلآموز غزالانم و با ناي شبان
که پريشان کندم گر نه پريشان گويم شعر من شرح پريشاني زلفي است شگفت...
خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني
ولي ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جاني خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني
کزان کرانه بهاري گذشت يا که خزاني چو من به کنج رياضت خزيده را چه تفاوت
چو ميرسي به لب چشمهاي و آبرواني وداع يار بياد...
ندار عشقم و با دل سر قمارم نيست
که تاب و طاقت آن مستي و خمارم نيست ندار عشقم و با دل سر قمارم نيست
که دست بردي از اين بخت بدبيارم نيست دگر قمار محبت نميبرد دل من
به غير گريه که آن هم به اختيارم نيست من اختيار نکردم پس از تو يار...
فريب رهزن ديو و پري تو چون نخوري
که راه آدم و حوا زده است ديو و پري فريب رهزن ديو و پري تو چون نخوري
ولي سپيدهدمان ميرسد پردهدري به پردهداري شب بود عيب ما پنهان
برون ز دايرهي درک و رانش بشري سرود جنگل و درياچه سنفونيهايي است...
اي ماه شب دريا اي چشمهي زيبائي
يک چشمه و صد دريا فري و فريبائي اي ماه شب دريا اي چشمهي زيبائي
در پرده نه زيبنده است با آنهمه زيبائي من زشتم و زنداني اما مه رخشنده
غوغاي شبابست و آشوب تماشائي افلاک چراغان کن کفاق همه چشمند
شب به هم درشکند زلف چليپائي را
صبحدم سردهد انفاس مسيحائي را شب به هم درشکند زلف چليپائي را
موسي دل طلب و سينهي سينائي را گر از آن طور تجلي به چراغي برسي
اشک سيمين طلبي آينه سيمائي را گر به آئينهي سيماب سحر رشک بري
هيچ آفريدهئي به جمال فريده نيست
اين لطف و اين عفاف به هيچ آفريده نيست هيچ آفريدهئي به جمال فريده نيست
فرد و فريد هست و ليکن فريده نيست آن سروناز هم که به باغ ارم در است
ديدار آفتاب به چشم دريده نيست نرگس دريده چشم به ديدار او...