مسیر جاری :
اي غنچهي خندان چرا خون در دل ما ميکني
خاري به خود ميبندي و ما را ز سر وا ميکني اي غنچهي خندان چرا خون در دل ما ميکني
کاخت نگون باد اي فلک با ما چه بد تا ميکني از تير کجتابي تو آخر کمان شد قامتم
با دوست هم رحمي چو با دشمن مدارا ميکني...
به تيره بختي خود کس نه ديدم و نه شنيدم
ز بخت تيره خدايا چه ديدم و چه کشيدم به تيره بختي خود کس نه ديدم و نه شنيدم
ولي دريغ که در روزگار دوست نديدم براي گفتن با دوست شکوهها به دلم بود
چرا که تير ندامت بدوخت چشم اميدم وگر نگاه اميدي بسوي...
اي جگر گوشه کيست دمسازت
اي جگر گوشه کيست دمسازت
نه وصلت ديده بودم کاشکي اي گل نه هجرانت
که جانم در جواني سوخت اي جانم به قربانت نه وصلت ديده بودم کاشکي اي گل نه هجرانت
چقدر آخر تحمل بلکه يادت رفته پيمانت تحمل گفتي و من هم که کردم سالها اما
حذر از خار دامنگير کن دستم به دامانت چو بلبل...
ماها تو سفر کردي و شب ماند و سياهي
نه مرغ شب از نالهي من خفت و نه ماهي ماها تو سفر کردي و شب ماند و سياهي
کز بعد مسافر نفرستند سياهي شد آه منت بدرقهي راه و خطا شد
سازم به قطار از عقب قافله راهي آهسته که تا کوکبهي اشک دل افروز...
بار ديگر گر فرود آرد سري با ما جواني
داستانها دارم از بيداد پيري با جواني بار ديگر گر فرود آرد سري با ما جواني
من چرا از دل نگويم وا جواني وا جواني وا عزيزا گوئي آخر گر عزيزت مرده باشد
من ز خود آزردم از فرط جوانيها جواني خود جواني...
تا کي در انتظار گذاري به زاريم
باز آي بعد از اينهمه چشم انتظاريم تا کي در انتظار گذاري به زاريم
جان سوز بود شرح سيه روزگاريم ديشب به ياد زلف تو در پردههاي ساز
ديشب که ساز داشت سرسازگاريم بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود
طبعم از لعل تو آموخت در افشانيها
اي رخت چشمهي خورشيد درخشانيها طبعم از لعل تو آموخت در افشانيها
تا نسيمت بنوازد به گل افشانيها سرو من صبح بهار است به طرف چمن آي
چشم خورشيد شود خيره ز رخشانيها گر بدين جلوه به درياچه اشگم تابي
آتشي زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آنچنان سوخم از آتش هجران که مپرس آتشي زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آشنايا گله دارم ز تو چندان که مپرس گلهئي کردم و از يک گله بيگانه شدي
نالههائي است در اين کلبهي احزان که مپرس مسند مصر ترا...
دستي که گاه خنده بن خال ميبري
اي شوخ سنگدل دلم از حال ميبري دستي که گاه خنده بن خال ميبري
دست از حريف خويش بدان خال ميبري هر کس به نرد حسن تو زد باخت پس بگو
زان خال اگر گذشت بدين چال ميبري چالي فتد به گونهات از نوشخند و...