به تيره بختي خود کس نه ديدم و نه شنيدم به تيره بختي خود کس نه ديدم و نه شنيدم شاعر : شهريار ز بخت تيره خدايا چه ديدم و چه کشيدم به تيره بختي خود کس نه ديدم و نه شنيدم ولي دريغ که در روزگار دوست نديدم براي گفتن با دوست شکوهها به دلم بود چرا که تير ندامت بدوخت چشم اميدم وگر نگاه اميدي بسوي هيچکسم نيست که من به اهل وفا و مروتي نرسيدم رفيق اگر تو رسيدي سلام ما برساني به کشتزار طبيعت ندانم از چه دميدم مني که شاخه و برگم نصيب برق بلا بود که در هواي تو لرزندهتر ز شاخهي بيدم يکي شکسته نوازي کن اي نسيم عنايت که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دويدم ز آب ديده چنان آتشم کشيد زبانه به شهر روسيهان، شهريار روي سپيدم گناه اگر رخ مردم سيه کند من مسکين