0
مسیر جاری :
اصل حمايت از خود افسانه‌ها

اصل حمايت از خود

صيّادي در صحرا دام گسترد و کبوتران دست‌آموز خود را به آن بست. سپس از آن‌ها فاصله گرفت و به انتظار حوادث نشست. طولي نکشيد که گروهي از کبوتران وحشي از راه رسيدند و با ديدن کبوتران دست‌آموز در دام
اعتماد نابجا افسانه‌ها

اعتماد نابجا

هالسيون پرنده‌اي است که تمام عمر خود را در دريا مي‌گذراند، در ميان صخره‌هاي دريايي نزديک ساحل آشيانه مي‌کند و به همين دليل دست انسان به او نمي‌رسد. روزي روزگاري يکي از اين پرندگان که زمان
خرد از دليري برتر است. افسانه‌ها

خرد از دليري برتر است.

خروسي و سگي با هم دوست شدند و به سفر رفتند. شب‌هنگام هم‌چنان‌که سگ زير ريشه‌هاي درختان بين راه، جايي براي خود فراهم مي‌کرد، خروس زير بالاي درخت رفت تا بخوابد.
ديدگاه متفاوت افسانه‌ها

ديدگاه متفاوت

چند دزد وارد خانه‌اي شدند، امّا جز خروسي که در خانه بود، چيز ديگري نيافتند. آن‌ها خروس را با خود بردند و تصميم گرفتند آن را کباب کنند و بخورند. خروس به التماس افتاد و از آن‌ها خواست از اين کار منصرف شوند....
پيش از پريدن، چشم‌هايت را خوب باز کن افسانه‌ها

پيش از پريدن، چشم‌هايت را خوب باز کن

کبوتري تشنه، در تصويري کوزه‌اي پر آب ديد. کبوتر که تصوير را با واقعيت اشتباه گرفته بود، با تمام نيرو به‌سوي آن پرواز کرد. نتيجه‌ي کار معلوم است، کبوتر محکم به تصوير خورد، بالش شکست و به زمين افتاد.
پيروز امّا شکست خورده افسانه‌ها

پيروز امّا شکست خورده

خروسي که بر سر مرغ‌هاي مرغداني با رقيت خود جنگيده و شکست خورده بود، به کنجي تاريک خزيد و خود را پنهان کرد. خروس برنده، خود را بالاي ديواري بلند رساند و با آخرين توان خود شروع به خواندن کرد.
آواي قو افسانه‌ها

آواي قو

مردي که شنيده بود قوها آواي دلنشيني دارند، يکي از آن‌ها را از بازار خريد و به خانه برد. يک روز که مرد عدّه‌اي را به ميهماني دعوت کرده بود، از قو خواست هم‌چنان‌که آن‌ها نشسته‌اند و مي‌نوشند، براي‌شان بخواند،...
زمان واقعي کار افسانه‌ها

زمان واقعي کار

بلدرچيني در کشت‌زاري سبز آشيانه ساخت و به مراقبت از جوجه‌هاي خود مشغول شد. جوجه‌ها کم‌کم کاکُل و پر درآوردند و در کشت‌زار راه افتادند. يک روز هنگامي که کشاورز به کشت‌زار خود سرکشي مي‌کرد، متوجّه
سزاي قدرنشناسي از طبيعت افسانه‌ها

سزاي قدرنشناسي از طبيعت

در آغاز لاشخورها صدايي به صافي صداي قوها داشتند. با اين‌همه وقتي صداي شيهه‌ي اسب‌ها را شنيدند، چنان حسودي‌شان شد که سعي کردند صداي آن‌ها را تقليد کنند. امّا آن‌ها نه‌تنها نتوانستند صداي اسب‌ها را تقليد...
اين به آن در! افسانه‌ها

اين به آن در!

هرگز به کسي بد نکنيد. اگر هم کسي به شما بد کرد، طبق حکايتي که الان براي‌تان تعريف مي‌کنم، حتماً سزاي بدي‌اش را خواهد ديد.