مسیر جاری :

تبر را به ريشهي درخت ميزنند
درخت صنوبري و بوتهي خاري با هم بحث ميکردند. صنوبر خودستايي ميکرد و ميگفت: «تو چهطور خودت را با من مقايسه ميکني؟ من بلند و زيبا هستم و براي ساختن سقف معبدها و بدنهي کشتيها به کار ميروم.»

عبرت ناپذير
شيري بيمار که در غاري به حال مرگ افتاده بود، به رفيق صميمياش روباه گفت: «اگر ميخواهي من زنده بمانم و از بستر بيماري برخيزم، زبان چرب و نرمت را بهکار بگير و گوزن بزرگي را که توي جنگل زندگي ميکند، به...

چشم وهم چشمي ابلهانه
در يکي از گردهماييهاي جانوران، ميمون از جا برخواست و مشغول رقصيدن شد. تمام حاضران از برنامهي او خوششان آمد و بهشدّت برايش کف زدند. شتري که آنجا بود چنان حسودياش شد که تصميم گرفت تحسين ديگران را

گوزن يک چشم
گوزني که يک چشمش کور بود، براي چرا به ساحل دريا رفت. گوزن که از سوي دريا خطري احساس نميکرد، از ترس شکارچياني که ممکن بود از خشکي به او نزديک شوند، طوري حرکت ميکرد که چشم سالمش به سمت خشکي و

انتقام به هر بهاي ممکن
زنبوري روي سر ماري جا خوش کرد و با نيشهاي پيدرپيِ خود او را آزار داد. مار که از درد بيطاقت شده بود و نميدانست چگونه از شکنجهگرش انتقام بگيرد، سرش را زير چرخ گاري گذاشت و بدين ترتيب هر دو از ميان رفتند.

هشداري عليه تهمت
راهزني در راه مردي را کشت. وقتي رهگذران به تعقيب مرد پرداختند، قرباني خونآلود خود را رها کرد و گريخت. گروهي که از برابر او ميآمدند علّت آلودگي دستهايش را پرسيدند. مرد پاسخ داد که چند لحظه پيش از درخت...

نشنيدن پند خردمندان
لاکپشتي از عقابي خواست تا به او پرواز بياموزد. عقاب به او گفت که طبيعت، جسم او را براي پرواز نساخته است. امّا لاکپشت بيش از پيش اصرار کرد. بنابراين عقاب او را در ميان چنگالهاي خود به آسمان برد و از...

چرا بالا بلندان ساده لوحاند؟
پس از آنکه زئوس انسان را آفريد، به هِرمِس گفت تا به جسم آنها هوش و خرد بيفزايد. هِرمِس پيمانهاي ساخت و در جسم همه پيمانهاي از هوش و خرد ريخت. مقدار هر پيمانه براي رسيدن به تمام نقاط بدن افراد کوتاهقد...

کشتهي محبّت
ميگويند ميمونها دوقلو ميزايند؛ امّا فقط به يکي از آنها توجّه ميکنند. آنها به بچّهي مورد علاقهي خود با مهر و محبّت غذا ميدهند ولي بچّهي ديگرشان را به حال خود رها ميکنند. مشيّت خداوندي را ببينيد؛...

بهترين شيوهي دفاع
ماري از اينکه مردم او را لگد ميکردند به زئوس شکايت کرد. زئوس به او گفت: «اگر نفر اوّلي را که تو را لگد کرد، نيش ميزدي، نفر بعدي پيش از لگد کردن تو، بيشتر از نفر اوّلي درنگ ميکرد.»