0
مسیر جاری :
از مرده صدا نيايد افسانه‌ها

از مرده صدا نيايد

روباه و ميموني، هم‌چنان که با هم به سفر مي‌رفتند، از اصل و نسب و دودمان دور و دراز خود حرف مي‌زدند. ميمون در ميانه‌ي راه ايستاد، به محلي در کنار جادّه خيره شد و ناله‌اي سر داد. روباه دليل ناله‌ي او را...
دوست يا دشمن؟ افسانه‌ها

دوست يا دشمن؟

روباهي هنگام بالا رفتن از پرچين باغي سُر خورد. براي آن‌که به زمين نيفتد، به بوته‌ي رونده‌ي نسترني چنگ زد. تيغ‌هاي نسترن رونده پنجه‌هاي او را خون انداختند، روباه از درد فرياد کشيد: «اي واي! من براي کمک...
دست و زبان افسانه‌ها

دست و زبان

xروباهي که از دست شکارچيان مي‌گريخت، از هيزم‌شکني خواست تا او را پنهان کند. هيزم‌شکن به روباه گفت در کلبه‌ي او مخفي شود. به زودي شکارچيان از راه رسيدند و از هيزم‌شکن پرسيدند که روباهي را در آن
انگور ترش افسانه‌ها

انگور ترش

درخت انگوري به درخت ديگري تکيه داد و از آن بالا رفت. روباه گرسنه‌اي خوشه‌هاي انگور را ديد که از درخت آويخته بود و سعي کرد خود را به آنها برساند؛ امّا هر چه کرد دستش نرسيد. بنابراين راه خود را در پيش
شکيبايي افسانه‌ها

شکيبايي

روباهي گرسنه، نان و گوشت چوپاني را در شکاف درخت بلوطي يافت. او که از شدّت گرسنگي نيمه‌جان شده بود، به درون شکاف خزيد و هر چه را ديد، خورد. امّا چون از شدّت پرخوري شکمش باد کرده بود، هر چه کرد
غول خودخواه افسانه‌ها

غول خودخواه

باغ غول، زيباترين و بزرگ‌ترين باغ دهکده بود و بچّه‌ها هر روز بعد از مدرسه براي بازي به آن جا مي‌رفتند.
موشک استثنايي افسانه‌ها

موشک استثنايي

در سراسر کشور، شادي و شور موج مي‌زد و همه در تدارک جشن عروسي تنها پسر پادشاه بودند. شاهزاده‌ي جوان آن روز قرار بود پس از يک سال انتظار، عروس زيباي خود را ببيند. عروس که يک شاهزاده‌ي بسيار
حکايت بلبل و گل سرخ افسانه‌ها

حکايت بلبل و گل سرخ

او گفته بود: «اگر مهر مرا مي‌خواهي، شاخه‌اي گل سرخ به من هديه کن تا در مهماني شاهزاده در کنارت باشم.»
دوستان وفادار افسانه‌ها

دوستان وفادار

يک روز صبح، موش آبي پير با چشمان ريز و درخشنده و نافذ، سبيل پرپشت خاکستري و دم دراز و سياه از سوراخش بيرون آمد. در کناره‌ي برکه، چند اردک کوچک شنا مي‌کردند که بيش‌تر به قناري‌هاي زرد شباهت
شاهزاده‌ي خوشبخت افسانه‌ها

شاهزاده‌ي خوشبخت

شاهزاده از فراز سکويي در بلنداي شهر به مردم مي‌نگريست. او در واقع مجسمه‌ي شاهزاده‌اي خوش‌اقبال و کامروا بود که روزگاري در اين شهر مي‌زيسته و اکنون تنديسِ زراندودش با چشماني از ياقوت کبود درخشان و