مجاهد متعهد وفادار به آرمان ملتش
نظری بر مراحل مهم زندگی شهید شقاقی
فتحی شقاقی سه سال پس از شکست سال 1948 در اردوگاه پناهندگان فلسطینی در رفح واقع در نوار غزه، در خانوادهای فقیر چون دیگر آوارگان فلسطینی دیده به جهان گشود. پدر او کارگر متدینی بود که در عین حال امام جماعت دهکده نیز بود. خانواده او از دهکده زرنوقه در نزدیکی یافا آمده بود، یعنی شهری که کهنترین و زیباترین شهر فلسطین اشغالی است.
مقطع اول: شقاقی 15 ساله بود که مادرش را از دست داد و تحصیلات دبیرستانی را در مدارس منطقه غزه که شاهد اولین فعالیتهای سیاسی او بود به پایان رسانید، فعالیتهای سیاسی او پس از شکست 1967 شدت بیشتری یافت و به گفته خود شقاقی در یکی از گفتارهای مطبوعاتی وی، او پیش از سال 1967 در مدرسه دست به فعالیتهای سیاسی زده و در موضوعات درس انشاء در دوره راهنمایی و دبیرستان ضمن طرح مسایل سیاسی توجه معلمان را به خود جلب نمود تا اینکه در سخنرانیهای صبحگاهی به ویژه زمانی که جنبه ملیگرائی داشت شرکت نموده و ضمنا در تهیه روزنامههای دیواری در مدرسه مشارکت میکرده است.
او میگوید: بدون شک گرایشات ناصریسم در آن زمان که به اوج خود رسیده بود ما را تحت تأثیر قرار داد و من شدیداً به عبدالناصر به عنوان یک شخصیت و یک رهبر عرب، علاقهمند شدم. به همین علت بودکه کمونیست نشدم و از سویی با برداشتها و گرایشهای سیاسی زود هنگام، من مجذوب شعارهای برابری آحاد بشر شدم که کمونیستها آن را طرح میکردند. این شعارهای مساوات مرا بر آن داشت که در زمینه کمونیسم به تحقیقت بپردازم تا اینکه به کتاب «حقیقت کمونیسم» از سری انتشارات «گزیدههایی برای شما» که وزارت ارشاد مصر آنها را منتشر میکرد دست یافتم.
با مطالعه مقدمه این کتاب که جمال عبدالناصر آن را نوشته و شدیداً به کمونیست حمله کرده بود من از ادامه تحقیق و تفکر در زمینه کمونیسم منصرف شدم و فعالیتها و گرایشهای سیاسی من منحصراً ناصریسم گردید.
در سال 1966 با همکاری دو تن از دوستان و برادران بزرگتر از خودم اولین تشکیلات سیاسی خود را بنیاد نهادیم، که طبعا این تشکیلات ساده زیر چتر ناصریسم بود. ما در آنجا بر اساس روش ناصر با تخریب مبارزه میکردیم و برای همکلاسیهای دبیرستانی خود زمینهای فراهم نمودیم تا آنان نیز از گرایشات حزبی دست بردارند. این گروه تشکیلاتی همچنان کوچک ماند تا اینکه در اثر مشکلات و پیچیدگیهای مراحل بعدی منحل و متلاشی گردید. گرچه دوستانی که در تأسیس آن شرکت داشتند بعدها به تمایلات اسلامی روی آوردند.
مقطع دوم: شکست سال 1967 میلادی نقطه عطف مهمی به زندگی شهید شقاقی بود. او که هنوز بیش از شانزده سال عمر نداشت، به گفته خود وی، مسیر حرکت جوانی را که خواستار آزادی و بازگشت به وطن بود، تغییر داد. وی میگوید: برای ما قابل تحمل نبود که ببینیم رهبری چون عبدالناصر به آن سختی شکست بخورد. این ضربه شدیداً تعادل سیاسی ما را به هم زد، به گونهای که به یاد دارم من و دیگر دوستانم شدیداً به نوشتههای محمد حسنین هیکل خو گرفته بودیم و معمولاً این تحلیلها و تفسیرها که علل شکست جبهه عربی را در مقابل صهیونیستها توضیح میداد و رادیو صوتالعرب آنها را در روزهای جمعه پخش میکرد، میشنیدیم و در طول هفته آرامش نسبی داشتیم تا اینکه دیدیم مبارزه با نگرانی موجود فایدهای ندارد، بلکه باید نگرانی را اساسا از میان برداشت. در اینجا بود که من تحولی دیگر یافته و راه اسلام را انتخاب نمودم.
اما اینکه چرا شقاقی افکار سیاسی رایج در آن دوره را نپذیرفته، خود وی در این باره میگوید: برای من که ماههای متوالی دردمند و سرخورده بودم طبعاً این افکار قانعکننده نبود. زیرا آن افکار تفسیر واقعی شکست جبهه عربی را در برابر دشمن توضیح نمیداد. در حالی که اندیشه اسلامی که به آن دست یافتم، برای سؤالهایی چون نمونههای ذیل پاسخهای قانعکنندهای داشت: ما کیستیم؟ چرا شکست خوردیم و چرا در این برهه؟ چرا پیش از این پیروز شدیم و اکنون شکست خوردیم؟
افکار ناصر در آن هنگام پاسخهای روشن و قانعکنندهای برای این سؤالها نداشت و در نتیجه شقاقی پس از آشنایی با افکار اسلامی آرامش لازم را پیدا کرد، شقاقی خود میگوید: کتاب شیخ محمد غزالی موسوم به «چگونه اسلام را درک کنیم« مقدمه آشنایی من با گستردگی تعالیم اسلامی بود و پس از آن کتاب «معالم فی الطریق» تأثیری بیش از کتاب اول در جهت رویکرد من به افکار اسلامی داشت. اما تجزیه و تحلیل واقعگرایانه (علاوه بر آنچه خود شهید نقل میکند) به ما میگوید انگیزههای دیگری نیز در گرایش شدید شقاقی به سوی اسلام وجود داشته است که از جمله آن (و به گفته خودش) سابقه تدین خانوادگی و ناکارآیی و شکست افکار قبلی و کوشش وی جهت دستیابی به راهحل و پاسخهای منطقی بوده است.
آشنایی با نوشتههای اسلامی غزالی و سید قطب و دیگر شخصیتهای اسلامی نیز در این جهت اثر داشته است. وی میگوید: پس از این مرحله بررسیها و مطالعه فشرده اندیشههای اسلامی را شروع کردیم و در این روند سال 1968 آغاز تحول اساسی من از تفکرات ملی مبتنی بر جدایی دین از سیاست به اندیشههای اسلامی جدید محسوب شد.
اما اینکه چگونه آن افکار در ایجاد تشکیلات جدیدی متبلور شد؟ شقاقی چنین پاسخ میدهد: ما تقریبا روزانه دیدارهایی در گروه قدیم ناصری داشتیم و بر پایه افکار رمانتیک خود مسایل ملی را به طور کلی مورد بحث قرار میدادیم. ولی پس از اینکه در نیمه اول سال 1968 در شرف آشنایی با کتابهای اسلامی بودم، بین من و افراد گروه در مورد چگونگی رهایی از تفکرات ملی و حرکت به سوی اسلام، بحث و جدلهای مهمی در گرفت که تا مدتهای طولانی ادامه داشت. مسایل فکری را با قوت و تفصیل و روشنی مورد بحث قرار میدادیم و هر چه بیشتر در مورد اسلام مطالعه میکردیم به همان نسبت اصول گروه خود را بیشتر مورد بحث و نقد قرار میدادیم. تا اینکه به نقطهای رسیدیم که دیگر باید راه را عوض میکردم. لذا در برابر دوستانم تعهد کامل خود را نسبت به اندیشههای اسلامی اعلام کردم و گفتم که ما پس از این برنامه و روش جدیدی در زندگی و اندیشههای خود پیش رو داریم. در اینجا بود که سازمان کهنه و قدیم ما وارد مرحله جدیدی شد و ما وارد مسایل جزیی شدیم و جلسات خود را که در خانه من در غزه تشکیل میشد، به مطالعه و بحث کتب مختلف و نماز جماعت اختصاص دادیم.
در این برهه شقاقی سعی کرد که از این مجموعه یک سازمان ایجاد نماید و در این زمان وی با افکار اخوان المسلمین آشنا شده بود ولی کاملا با آنان همفکر نبود.
مقطع سوم: این مقطع در زندگی شقاقی اهمیت ویژهای دارد، میتوان سرآغاز آن راسال 1968 دانست که شقاقی به دنبال دریافت بورس تحصیلی از آلمان غربی وارد دانشگاه بیرزیت در کرانه باختری گردید و از آنجا با دنیای جدیدی آشنا شد. در این هنگام افکار کمونیستی در این دانشگاه از چنان شدتی برخوردار بود که مسلمانان از اظهار اسلام خود هراس داشتند. شقاقی میگوید: هر آنچه در دانشگاه بیرزیت میخواندم و تحقیق میکردم افکار پیچیدهای بود که مرا وا میداشت تا به جستجوی پاسخهایی برای سؤالهای پیچیدهتر بپردازم و لذا مطالعات و بررسیهای من در خلال دو سال هنوز در محیطی کاملاً ضد اسلامی در جهت عمق بخشیدن به افکار بسیار مؤثر بود. سپس رهسپار قدس شدم تا به عنوان معلم ریاضیات مشغول کار شوم. در اینجا دیگر دیدارهای ما و نامههای دوستان محدود شد و در قدس با وجود اینکه حساسیت در میان نیروها شدید بود با برخی از گروهها و نیروهای ملی ارتباط و برخورد داشتم و در بعضی از فعالیتهای مؤسسات ملی و دست چپی مشارکت نمودم. سپس در سال 1974 به مصر رفتم.
مقطع چهارم: این مرحله با ورود شقاقی به مصر در سال 1974 شروع شد. و تا زمان خروج او از مصر در سال 1981 ادامه یافت. از نظر ما این مرحله از پربارترین و مهمترین مراحل سیاسی و فکری زندگی شقاقی به شمار میرود و او خودش در اواخر عمر این مرحله را همین گونه توصیف کرده است، چنانکه رویدادهای آن مرحله نیز بر همین مطلب تأکید دارد.
شقاقی جهت تحصیل در رشته پزشکی وارد دانشگاه الزقازیق شد و به عنوان پزشک اطفال تحصیلات خود را به پایان رسانید و مدت یک سال نیز در بیمارستان کفر صفیر در استان الشرقی طبابت نمود و پس از آن با تأسیس سازمان جهاد اسلامی از مصر خارج گردید. چندین ماه در زندان القلعه حبس بود و تأثیر عمیقی بر افکار جوانان مسلمان مصر گذاشت، که این امر به ترور سادات منجر گردید. وی دهها بحث و بررسی و مقاله و شعر با نامهای مستعار منتشر کرد که معروفترین این نامها «عزالدین فارس« است که مقالاتش در مجله المختار الاسلامی به این نام بود. مرحله اقامت در مصر پربارترین مرحله از زندگی شقاقی بود. در مدت اقامت شقاقی در مصر باب گفتگو و اختلاف نظرها میان سازمان «جهاد اسلامی» و اخوانالمسلمین، در میان مصریها و فلسطینیها همچنان باز بود و این بحثها تأثیرات آشکاری بر افکار و اندیشه شقاقی گذاشت و سرانجام دقیقا در سال 1978 نتیجه را به سود اندیشههای جهادی خاتمه داد و منجر به تأسیس هسته تشکیلات جهاد اسلامی فلسطین، توسط جوانان مسلمان و غیور فلسطینی در دانشگاه الزقازیق و دیگر دانشگاههای مصر در سال 1980 گردید. یک کادر سیاسی منظم با شصت عضو شکل گرفت و بعد، این هسته به قلب فلسطین انتقال یافت،تا نقطه آغازین تشکیل جهاد اسلامی در داخل فلسطین شود. ضمناً شایان ذکر است که دکتر فتحی شقاقی در مدت اقامتش در مصر با همکاری دوستانش در مقام پاسخ به روزنامههای دیواری کمونیستها با نام الجیاد(اسبها) اقدام به تهیه روزنامههای دیواری با نام الفرسان (سوارکاران) نمود. علاوه بر این شقاقی در همین دوران دقیقادر تاریخ 16 فوریه 1979 کتاب «خمینی (ره )راهحل اسلامی و جایگزین» را منتشر نمود که اولین کتاب منتشر شده در سطح جهان در مورد پیروزی انقلاب اسلامی ایران به زبان عربی بود و تمام نسخههای چاپ اول آن یعنی ده هزار نسخه بلافاصله پس از توزیع به فروش رفت. به دنبال آن شقاقی 4 روز زندانی شد و سپس در تاریخ 20 جولای 1979 به اتهام مظنون بودن به فعالیتهای سیاسی اسلامی، مجدداً به مدت 4 ماه به زندان القلعه بازداشت بود.
جالب است که سرلشکر معروف فؤاد علام در این مدت از شقاقی بازجویی نمود. لیکن نتوانست از وی هیچ اعترافی به دست آورد و شقاقی به طور غمانگیز و مخفیانه در تاریخ اول نوامبر 1981 از مصر خارج شد. در حالیکه پس از ترور سادات وی تحت تعقیب پلیس مصر بود. در این مرحله شقاقی وارد فلسطین گردید تا مقطع جدید و مهم دیگری از زندگی خویش را آغاز نماید.
مقطع پنجم: شقاقی بلافاصله پس از بازگشت از فلسطین به توزیع هستههای سازمان جهاد اسلامی در سرتاسر اراضی اشغالی و به خصوص در غزه و کرانه باختری پرداخت و همزمان به آموزش و تربیت کادرهای جدیدی برای جنبش و ساختن نیروی نظامی و عقیدتی آن با صلابت و قدرت اقدام نمود. لذا فعالیتهایش توجه نیروهای اشغالگر صهیونیستی را جلب نمود. شقاقی که در آن هنگام در بیمارستان ویکتوریا در بیتالمقدس کار میکرد به مدت 11 ماه در سال 1983 به اتهام تشکیل سازمان جهاد اسلامی زندانی شد و در سال 1986 شقاقی به اتهام تحریک علیه رژیم صهیونیستی و انتقال اسلحه به غزه و وابستگی به جنبش جهاد اسلامی به چهار سال زندان و پنج سال حبس تعلیقی محکوم شد، که پیش از پایان مدت محکومیتش مقامات صهیونیستی او را از زندان آزاد و در تاریخ اول اوت 1988 به جنوب لبنان تبعید نمودند. شایان ذکر است که اسحق رابین ـ وزیر دفاع وقت رژیم صهیونیستی ـ خود شخصاً دستور اخراج شقاقی از فلسطین را صادر نمود، در حالی که همزمان با زندانی شدن شهید شقاقی شدیدترین عملیات مسلحانه و آگاه کردن مردم توسط جنبش جهاد اسلامی شروع شد.
یکی از این عملیاتها مسوم به باب المغاریه در تاریخ 15 اکتبر 1986 توسط اعضای جهاد اسلامی انجام گرفت. که طی آن 3 نارنجک دستی به سوی سربازان تیپ اسرائیلی جیفعانی که در جشنی در نزدیکی دیوار ندبه اجتماع کرده بودند پرتاب شد و در نتیجه 70 سرباز صهیونیست زخمی شده و پدر یکی از سربازان به هلاکت رسید.
سه جوانی که این عملیات را اجرا کردند، طارق الحلیس و عبدالناصر الحلیس و ابراهیم حسن علیان از شاگردان شهید شقاقی بودند. در زمانی که شقاقی زندانی بود، 6 نفر از اعضای سازمان جهاد با موفقیت از زندان مرکزی غزه فرار کردند. در یک عملیات دیگر کاپیتان رونتان فرمانده دژبان منطقه غزه در تاریخ دوم اوت 1987 به هلاکت رسید و طی درگیری دیگری بین چهار نفر از اعضای جهاد با نیروهای امنیتی اسرائیل در محله الشجاعیه در شهر غزه در تاریخ 16 اکتبر1987 یک افسر امنیتی اسرائیلی به هلاکت رسید و چهار عضو سازمان جهاد نیز به شهادت رسیدند.
علاوه بر اینها دهها عملیات موفقیتآمیز دیگر علیه نظامیان صهیونیستی صورت گرفت که عملیات ناتمام انفجار یک ماشین بمبگذاری شده در سپتامبر 1987 از جمله این عملیاتها بود. همه این عملیاتها در شرایطی انجام میشد که رهبر و معلم ما شهید شقاقی در زندان اشغالگران بسر میبرد و این خود تأکیدی بر ساختار نظامی و عقیدتی سازمان جهاد میباشد که قبل از دستگیری شقاقی (در سال 1986) تشکیل یافته بود. حتی برخی مفسران بی طرف عقیده دارند که عملیات مسلحانه جنبش جهاد اسلامی که قبل از قیام انتفاضه فلسطین در دسامبر سال 1987 انجام گرفته بود و انگیزه اصلی و مستقیم شعلهورودی شدن انتفاضه بود. در همین زمانها بود که معلم شهید با خواهر مجاهد «فتحیه» ازدواج نمود که حاصل آن سه فرزند به نامهای خوله و ابراهیم و اسامه بودند که همگی در خارج از فلسطین در دمشق متولد شدند.
مقطع ششم: این مقطع از اول اوت 1988 که شقاقی به جنوب لبنان تبعید گردید شروع میشود و تا زمان شهادت وی در ساعت یک بعدازظهر پنجشنبه مورخه1995/10/26 در مقابل هتل دیپلماتیک جزیره مالت ادامه مییابد. شقاقی در مالت در راه بازگشت از یک دیدار پانزده روز از لیبی به مقر اقامت موقتی خود در دمشق بود که هدف گلوله مزدوران صهیونیست قرار گرفت. وی در این سفر با رهبران لیبی درباره راههای بازگشت آوارگان فلسطینی به فلسطین مذاکره نمود.
این دوره را میتوانیم دوره غربت بنامیم، چرا که شقاقی در این دوره به مراکز بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی سفر کرد. جنبشهای سیاسی و بینش و فرهنگ وی به اوج رشد خود رسید و تجلی اهداف و انتخاب و تعیین سنگرهای مبارزه در بسیاری از این مناطق صورت گرفت و بازوی جنبش جهاد اسلامی قویتر و قویتر گردید تا خشم و قدرت خود را در قلب فلسطین اشغالی علیه اشغالگران بنمایش گذارد که در نتیجه عملیات شهادتطلبانه قهرمانان جنبش جهاد در این مرحله دهها نفر از صهیونیستها به هلاکت رسیدند و جنبش شیوههای جدیدی را در عملیات مسلحانه به کار گرفت و نظریه پوچ امنیت غیر قابل نفوذ صهیونیستها را به باد تمسخر گرفت.
گفته میشود که عملیات شهادتطلبانه بیت لید که طی آن 20 نظامی صهیونیست به هلاکت رسیدند، هم اکنون در آموزشگاههای نظامی دشمن صهیونیستی تدریس می شود تا بدین وسیله صهیونیستها شدت خطر اسلامگرایان از جمله جنبش جهاد و نقشی را که میتوانند در براندازی رژیم صهیونیستی ایفاء کنند و امنیت به اصطلاح ملی اسرائیل را تهدید نمایند بر همکیشان خود آشکار نمایند.
در مرحله غربت، شقاقی در سفرهای خود قلب و عقلش را در برابر نیروهای مجاهد عربی و اسلام گشود و هدف اصلی خود را در بیتالمقدس و فلسطین قرار داد و در چارچوب آن روابط و دوستیها و دشمنیها و پیمانهای خود را مورد ارزیابی قرار داد. و در این مرحله نزدیکی افکار و اعمال شقاقی با ایران انقلابی و مقاومت اسلامی لبنان و حزباله و جنبش حماس و لیبی و سودان با مشترکات ملی و اسلامی و دستچپیهایی که خواهان بازگشت فلسطین از دریای مدیترانه تا رود اردن بودند، تحقق و تجسم عینی یافت.شقاقی در این مرحله در تمام اقدامات خود، نمونه بارزی از یک مجاهد متعهد وفادار به آرمان ملت خود بود و همواره تأکید میکرد که از مرگ نمیهراسد و او بیش از آنچه که لازم بوده زندگی کرده و او شهادت را همان قدر دوست دارد که صهیونیستها زندگی را دوست دارند. این موارد خلاصه و مختصری از مهمترین مراحل زندگی رهبر و معلم شهید دکتر فتحی شقاقی بود که قطعاً تشریح ابعاد مختلف و جزئیات زندگی کوتاه ولی گسترده و پربار ایشان ناتوان است.
عذر ما این است که این مختصر ضرورتی برای موضوع بحث ماست، اما جزئیات دقیق و مهم زندگی این شهید بزرگ را به فرصتی دیگر موکول میکنیم، به امید اینکه خداوند کریم توفیق بررسی و عرضه آنها را عنایت فرماید.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26
فتحی شقاقی سه سال پس از شکست سال 1948 در اردوگاه پناهندگان فلسطینی در رفح واقع در نوار غزه، در خانوادهای فقیر چون دیگر آوارگان فلسطینی دیده به جهان گشود. پدر او کارگر متدینی بود که در عین حال امام جماعت دهکده نیز بود. خانواده او از دهکده زرنوقه در نزدیکی یافا آمده بود، یعنی شهری که کهنترین و زیباترین شهر فلسطین اشغالی است.
مقطع اول: شقاقی 15 ساله بود که مادرش را از دست داد و تحصیلات دبیرستانی را در مدارس منطقه غزه که شاهد اولین فعالیتهای سیاسی او بود به پایان رسانید، فعالیتهای سیاسی او پس از شکست 1967 شدت بیشتری یافت و به گفته خود شقاقی در یکی از گفتارهای مطبوعاتی وی، او پیش از سال 1967 در مدرسه دست به فعالیتهای سیاسی زده و در موضوعات درس انشاء در دوره راهنمایی و دبیرستان ضمن طرح مسایل سیاسی توجه معلمان را به خود جلب نمود تا اینکه در سخنرانیهای صبحگاهی به ویژه زمانی که جنبه ملیگرائی داشت شرکت نموده و ضمنا در تهیه روزنامههای دیواری در مدرسه مشارکت میکرده است.
او میگوید: بدون شک گرایشات ناصریسم در آن زمان که به اوج خود رسیده بود ما را تحت تأثیر قرار داد و من شدیداً به عبدالناصر به عنوان یک شخصیت و یک رهبر عرب، علاقهمند شدم. به همین علت بودکه کمونیست نشدم و از سویی با برداشتها و گرایشهای سیاسی زود هنگام، من مجذوب شعارهای برابری آحاد بشر شدم که کمونیستها آن را طرح میکردند. این شعارهای مساوات مرا بر آن داشت که در زمینه کمونیسم به تحقیقت بپردازم تا اینکه به کتاب «حقیقت کمونیسم» از سری انتشارات «گزیدههایی برای شما» که وزارت ارشاد مصر آنها را منتشر میکرد دست یافتم.
با مطالعه مقدمه این کتاب که جمال عبدالناصر آن را نوشته و شدیداً به کمونیست حمله کرده بود من از ادامه تحقیق و تفکر در زمینه کمونیسم منصرف شدم و فعالیتها و گرایشهای سیاسی من منحصراً ناصریسم گردید.
در سال 1966 با همکاری دو تن از دوستان و برادران بزرگتر از خودم اولین تشکیلات سیاسی خود را بنیاد نهادیم، که طبعا این تشکیلات ساده زیر چتر ناصریسم بود. ما در آنجا بر اساس روش ناصر با تخریب مبارزه میکردیم و برای همکلاسیهای دبیرستانی خود زمینهای فراهم نمودیم تا آنان نیز از گرایشات حزبی دست بردارند. این گروه تشکیلاتی همچنان کوچک ماند تا اینکه در اثر مشکلات و پیچیدگیهای مراحل بعدی منحل و متلاشی گردید. گرچه دوستانی که در تأسیس آن شرکت داشتند بعدها به تمایلات اسلامی روی آوردند.
مقطع دوم: شکست سال 1967 میلادی نقطه عطف مهمی به زندگی شهید شقاقی بود. او که هنوز بیش از شانزده سال عمر نداشت، به گفته خود وی، مسیر حرکت جوانی را که خواستار آزادی و بازگشت به وطن بود، تغییر داد. وی میگوید: برای ما قابل تحمل نبود که ببینیم رهبری چون عبدالناصر به آن سختی شکست بخورد. این ضربه شدیداً تعادل سیاسی ما را به هم زد، به گونهای که به یاد دارم من و دیگر دوستانم شدیداً به نوشتههای محمد حسنین هیکل خو گرفته بودیم و معمولاً این تحلیلها و تفسیرها که علل شکست جبهه عربی را در مقابل صهیونیستها توضیح میداد و رادیو صوتالعرب آنها را در روزهای جمعه پخش میکرد، میشنیدیم و در طول هفته آرامش نسبی داشتیم تا اینکه دیدیم مبارزه با نگرانی موجود فایدهای ندارد، بلکه باید نگرانی را اساسا از میان برداشت. در اینجا بود که من تحولی دیگر یافته و راه اسلام را انتخاب نمودم.
اما اینکه چرا شقاقی افکار سیاسی رایج در آن دوره را نپذیرفته، خود وی در این باره میگوید: برای من که ماههای متوالی دردمند و سرخورده بودم طبعاً این افکار قانعکننده نبود. زیرا آن افکار تفسیر واقعی شکست جبهه عربی را در برابر دشمن توضیح نمیداد. در حالی که اندیشه اسلامی که به آن دست یافتم، برای سؤالهایی چون نمونههای ذیل پاسخهای قانعکنندهای داشت: ما کیستیم؟ چرا شکست خوردیم و چرا در این برهه؟ چرا پیش از این پیروز شدیم و اکنون شکست خوردیم؟
افکار ناصر در آن هنگام پاسخهای روشن و قانعکنندهای برای این سؤالها نداشت و در نتیجه شقاقی پس از آشنایی با افکار اسلامی آرامش لازم را پیدا کرد، شقاقی خود میگوید: کتاب شیخ محمد غزالی موسوم به «چگونه اسلام را درک کنیم« مقدمه آشنایی من با گستردگی تعالیم اسلامی بود و پس از آن کتاب «معالم فی الطریق» تأثیری بیش از کتاب اول در جهت رویکرد من به افکار اسلامی داشت. اما تجزیه و تحلیل واقعگرایانه (علاوه بر آنچه خود شهید نقل میکند) به ما میگوید انگیزههای دیگری نیز در گرایش شدید شقاقی به سوی اسلام وجود داشته است که از جمله آن (و به گفته خودش) سابقه تدین خانوادگی و ناکارآیی و شکست افکار قبلی و کوشش وی جهت دستیابی به راهحل و پاسخهای منطقی بوده است.
آشنایی با نوشتههای اسلامی غزالی و سید قطب و دیگر شخصیتهای اسلامی نیز در این جهت اثر داشته است. وی میگوید: پس از این مرحله بررسیها و مطالعه فشرده اندیشههای اسلامی را شروع کردیم و در این روند سال 1968 آغاز تحول اساسی من از تفکرات ملی مبتنی بر جدایی دین از سیاست به اندیشههای اسلامی جدید محسوب شد.
اما اینکه چگونه آن افکار در ایجاد تشکیلات جدیدی متبلور شد؟ شقاقی چنین پاسخ میدهد: ما تقریبا روزانه دیدارهایی در گروه قدیم ناصری داشتیم و بر پایه افکار رمانتیک خود مسایل ملی را به طور کلی مورد بحث قرار میدادیم. ولی پس از اینکه در نیمه اول سال 1968 در شرف آشنایی با کتابهای اسلامی بودم، بین من و افراد گروه در مورد چگونگی رهایی از تفکرات ملی و حرکت به سوی اسلام، بحث و جدلهای مهمی در گرفت که تا مدتهای طولانی ادامه داشت. مسایل فکری را با قوت و تفصیل و روشنی مورد بحث قرار میدادیم و هر چه بیشتر در مورد اسلام مطالعه میکردیم به همان نسبت اصول گروه خود را بیشتر مورد بحث و نقد قرار میدادیم. تا اینکه به نقطهای رسیدیم که دیگر باید راه را عوض میکردم. لذا در برابر دوستانم تعهد کامل خود را نسبت به اندیشههای اسلامی اعلام کردم و گفتم که ما پس از این برنامه و روش جدیدی در زندگی و اندیشههای خود پیش رو داریم. در اینجا بود که سازمان کهنه و قدیم ما وارد مرحله جدیدی شد و ما وارد مسایل جزیی شدیم و جلسات خود را که در خانه من در غزه تشکیل میشد، به مطالعه و بحث کتب مختلف و نماز جماعت اختصاص دادیم.
در این برهه شقاقی سعی کرد که از این مجموعه یک سازمان ایجاد نماید و در این زمان وی با افکار اخوان المسلمین آشنا شده بود ولی کاملا با آنان همفکر نبود.
مقطع سوم: این مقطع در زندگی شقاقی اهمیت ویژهای دارد، میتوان سرآغاز آن راسال 1968 دانست که شقاقی به دنبال دریافت بورس تحصیلی از آلمان غربی وارد دانشگاه بیرزیت در کرانه باختری گردید و از آنجا با دنیای جدیدی آشنا شد. در این هنگام افکار کمونیستی در این دانشگاه از چنان شدتی برخوردار بود که مسلمانان از اظهار اسلام خود هراس داشتند. شقاقی میگوید: هر آنچه در دانشگاه بیرزیت میخواندم و تحقیق میکردم افکار پیچیدهای بود که مرا وا میداشت تا به جستجوی پاسخهایی برای سؤالهای پیچیدهتر بپردازم و لذا مطالعات و بررسیهای من در خلال دو سال هنوز در محیطی کاملاً ضد اسلامی در جهت عمق بخشیدن به افکار بسیار مؤثر بود. سپس رهسپار قدس شدم تا به عنوان معلم ریاضیات مشغول کار شوم. در اینجا دیگر دیدارهای ما و نامههای دوستان محدود شد و در قدس با وجود اینکه حساسیت در میان نیروها شدید بود با برخی از گروهها و نیروهای ملی ارتباط و برخورد داشتم و در بعضی از فعالیتهای مؤسسات ملی و دست چپی مشارکت نمودم. سپس در سال 1974 به مصر رفتم.
مقطع چهارم: این مرحله با ورود شقاقی به مصر در سال 1974 شروع شد. و تا زمان خروج او از مصر در سال 1981 ادامه یافت. از نظر ما این مرحله از پربارترین و مهمترین مراحل سیاسی و فکری زندگی شقاقی به شمار میرود و او خودش در اواخر عمر این مرحله را همین گونه توصیف کرده است، چنانکه رویدادهای آن مرحله نیز بر همین مطلب تأکید دارد.
شقاقی جهت تحصیل در رشته پزشکی وارد دانشگاه الزقازیق شد و به عنوان پزشک اطفال تحصیلات خود را به پایان رسانید و مدت یک سال نیز در بیمارستان کفر صفیر در استان الشرقی طبابت نمود و پس از آن با تأسیس سازمان جهاد اسلامی از مصر خارج گردید. چندین ماه در زندان القلعه حبس بود و تأثیر عمیقی بر افکار جوانان مسلمان مصر گذاشت، که این امر به ترور سادات منجر گردید. وی دهها بحث و بررسی و مقاله و شعر با نامهای مستعار منتشر کرد که معروفترین این نامها «عزالدین فارس« است که مقالاتش در مجله المختار الاسلامی به این نام بود. مرحله اقامت در مصر پربارترین مرحله از زندگی شقاقی بود. در مدت اقامت شقاقی در مصر باب گفتگو و اختلاف نظرها میان سازمان «جهاد اسلامی» و اخوانالمسلمین، در میان مصریها و فلسطینیها همچنان باز بود و این بحثها تأثیرات آشکاری بر افکار و اندیشه شقاقی گذاشت و سرانجام دقیقا در سال 1978 نتیجه را به سود اندیشههای جهادی خاتمه داد و منجر به تأسیس هسته تشکیلات جهاد اسلامی فلسطین، توسط جوانان مسلمان و غیور فلسطینی در دانشگاه الزقازیق و دیگر دانشگاههای مصر در سال 1980 گردید. یک کادر سیاسی منظم با شصت عضو شکل گرفت و بعد، این هسته به قلب فلسطین انتقال یافت،تا نقطه آغازین تشکیل جهاد اسلامی در داخل فلسطین شود. ضمناً شایان ذکر است که دکتر فتحی شقاقی در مدت اقامتش در مصر با همکاری دوستانش در مقام پاسخ به روزنامههای دیواری کمونیستها با نام الجیاد(اسبها) اقدام به تهیه روزنامههای دیواری با نام الفرسان (سوارکاران) نمود. علاوه بر این شقاقی در همین دوران دقیقادر تاریخ 16 فوریه 1979 کتاب «خمینی (ره )راهحل اسلامی و جایگزین» را منتشر نمود که اولین کتاب منتشر شده در سطح جهان در مورد پیروزی انقلاب اسلامی ایران به زبان عربی بود و تمام نسخههای چاپ اول آن یعنی ده هزار نسخه بلافاصله پس از توزیع به فروش رفت. به دنبال آن شقاقی 4 روز زندانی شد و سپس در تاریخ 20 جولای 1979 به اتهام مظنون بودن به فعالیتهای سیاسی اسلامی، مجدداً به مدت 4 ماه به زندان القلعه بازداشت بود.
جالب است که سرلشکر معروف فؤاد علام در این مدت از شقاقی بازجویی نمود. لیکن نتوانست از وی هیچ اعترافی به دست آورد و شقاقی به طور غمانگیز و مخفیانه در تاریخ اول نوامبر 1981 از مصر خارج شد. در حالیکه پس از ترور سادات وی تحت تعقیب پلیس مصر بود. در این مرحله شقاقی وارد فلسطین گردید تا مقطع جدید و مهم دیگری از زندگی خویش را آغاز نماید.
مقطع پنجم: شقاقی بلافاصله پس از بازگشت از فلسطین به توزیع هستههای سازمان جهاد اسلامی در سرتاسر اراضی اشغالی و به خصوص در غزه و کرانه باختری پرداخت و همزمان به آموزش و تربیت کادرهای جدیدی برای جنبش و ساختن نیروی نظامی و عقیدتی آن با صلابت و قدرت اقدام نمود. لذا فعالیتهایش توجه نیروهای اشغالگر صهیونیستی را جلب نمود. شقاقی که در آن هنگام در بیمارستان ویکتوریا در بیتالمقدس کار میکرد به مدت 11 ماه در سال 1983 به اتهام تشکیل سازمان جهاد اسلامی زندانی شد و در سال 1986 شقاقی به اتهام تحریک علیه رژیم صهیونیستی و انتقال اسلحه به غزه و وابستگی به جنبش جهاد اسلامی به چهار سال زندان و پنج سال حبس تعلیقی محکوم شد، که پیش از پایان مدت محکومیتش مقامات صهیونیستی او را از زندان آزاد و در تاریخ اول اوت 1988 به جنوب لبنان تبعید نمودند. شایان ذکر است که اسحق رابین ـ وزیر دفاع وقت رژیم صهیونیستی ـ خود شخصاً دستور اخراج شقاقی از فلسطین را صادر نمود، در حالی که همزمان با زندانی شدن شهید شقاقی شدیدترین عملیات مسلحانه و آگاه کردن مردم توسط جنبش جهاد اسلامی شروع شد.
یکی از این عملیاتها مسوم به باب المغاریه در تاریخ 15 اکتبر 1986 توسط اعضای جهاد اسلامی انجام گرفت. که طی آن 3 نارنجک دستی به سوی سربازان تیپ اسرائیلی جیفعانی که در جشنی در نزدیکی دیوار ندبه اجتماع کرده بودند پرتاب شد و در نتیجه 70 سرباز صهیونیست زخمی شده و پدر یکی از سربازان به هلاکت رسید.
سه جوانی که این عملیات را اجرا کردند، طارق الحلیس و عبدالناصر الحلیس و ابراهیم حسن علیان از شاگردان شهید شقاقی بودند. در زمانی که شقاقی زندانی بود، 6 نفر از اعضای سازمان جهاد با موفقیت از زندان مرکزی غزه فرار کردند. در یک عملیات دیگر کاپیتان رونتان فرمانده دژبان منطقه غزه در تاریخ دوم اوت 1987 به هلاکت رسید و طی درگیری دیگری بین چهار نفر از اعضای جهاد با نیروهای امنیتی اسرائیل در محله الشجاعیه در شهر غزه در تاریخ 16 اکتبر1987 یک افسر امنیتی اسرائیلی به هلاکت رسید و چهار عضو سازمان جهاد نیز به شهادت رسیدند.
علاوه بر اینها دهها عملیات موفقیتآمیز دیگر علیه نظامیان صهیونیستی صورت گرفت که عملیات ناتمام انفجار یک ماشین بمبگذاری شده در سپتامبر 1987 از جمله این عملیاتها بود. همه این عملیاتها در شرایطی انجام میشد که رهبر و معلم ما شهید شقاقی در زندان اشغالگران بسر میبرد و این خود تأکیدی بر ساختار نظامی و عقیدتی سازمان جهاد میباشد که قبل از دستگیری شقاقی (در سال 1986) تشکیل یافته بود. حتی برخی مفسران بی طرف عقیده دارند که عملیات مسلحانه جنبش جهاد اسلامی که قبل از قیام انتفاضه فلسطین در دسامبر سال 1987 انجام گرفته بود و انگیزه اصلی و مستقیم شعلهورودی شدن انتفاضه بود. در همین زمانها بود که معلم شهید با خواهر مجاهد «فتحیه» ازدواج نمود که حاصل آن سه فرزند به نامهای خوله و ابراهیم و اسامه بودند که همگی در خارج از فلسطین در دمشق متولد شدند.
مقطع ششم: این مقطع از اول اوت 1988 که شقاقی به جنوب لبنان تبعید گردید شروع میشود و تا زمان شهادت وی در ساعت یک بعدازظهر پنجشنبه مورخه1995/10/26 در مقابل هتل دیپلماتیک جزیره مالت ادامه مییابد. شقاقی در مالت در راه بازگشت از یک دیدار پانزده روز از لیبی به مقر اقامت موقتی خود در دمشق بود که هدف گلوله مزدوران صهیونیست قرار گرفت. وی در این سفر با رهبران لیبی درباره راههای بازگشت آوارگان فلسطینی به فلسطین مذاکره نمود.
این دوره را میتوانیم دوره غربت بنامیم، چرا که شقاقی در این دوره به مراکز بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی سفر کرد. جنبشهای سیاسی و بینش و فرهنگ وی به اوج رشد خود رسید و تجلی اهداف و انتخاب و تعیین سنگرهای مبارزه در بسیاری از این مناطق صورت گرفت و بازوی جنبش جهاد اسلامی قویتر و قویتر گردید تا خشم و قدرت خود را در قلب فلسطین اشغالی علیه اشغالگران بنمایش گذارد که در نتیجه عملیات شهادتطلبانه قهرمانان جنبش جهاد در این مرحله دهها نفر از صهیونیستها به هلاکت رسیدند و جنبش شیوههای جدیدی را در عملیات مسلحانه به کار گرفت و نظریه پوچ امنیت غیر قابل نفوذ صهیونیستها را به باد تمسخر گرفت.
گفته میشود که عملیات شهادتطلبانه بیت لید که طی آن 20 نظامی صهیونیست به هلاکت رسیدند، هم اکنون در آموزشگاههای نظامی دشمن صهیونیستی تدریس می شود تا بدین وسیله صهیونیستها شدت خطر اسلامگرایان از جمله جنبش جهاد و نقشی را که میتوانند در براندازی رژیم صهیونیستی ایفاء کنند و امنیت به اصطلاح ملی اسرائیل را تهدید نمایند بر همکیشان خود آشکار نمایند.
در مرحله غربت، شقاقی در سفرهای خود قلب و عقلش را در برابر نیروهای مجاهد عربی و اسلام گشود و هدف اصلی خود را در بیتالمقدس و فلسطین قرار داد و در چارچوب آن روابط و دوستیها و دشمنیها و پیمانهای خود را مورد ارزیابی قرار داد. و در این مرحله نزدیکی افکار و اعمال شقاقی با ایران انقلابی و مقاومت اسلامی لبنان و حزباله و جنبش حماس و لیبی و سودان با مشترکات ملی و اسلامی و دستچپیهایی که خواهان بازگشت فلسطین از دریای مدیترانه تا رود اردن بودند، تحقق و تجسم عینی یافت.شقاقی در این مرحله در تمام اقدامات خود، نمونه بارزی از یک مجاهد متعهد وفادار به آرمان ملت خود بود و همواره تأکید میکرد که از مرگ نمیهراسد و او بیش از آنچه که لازم بوده زندگی کرده و او شهادت را همان قدر دوست دارد که صهیونیستها زندگی را دوست دارند. این موارد خلاصه و مختصری از مهمترین مراحل زندگی رهبر و معلم شهید دکتر فتحی شقاقی بود که قطعاً تشریح ابعاد مختلف و جزئیات زندگی کوتاه ولی گسترده و پربار ایشان ناتوان است.
عذر ما این است که این مختصر ضرورتی برای موضوع بحث ماست، اما جزئیات دقیق و مهم زندگی این شهید بزرگ را به فرصتی دیگر موکول میکنیم، به امید اینکه خداوند کریم توفیق بررسی و عرضه آنها را عنایت فرماید.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26
/ج