زمينه منابع تصوّف و عرفان اسلامي (4)
در اين بررسي نخست موارد تشابه، سپس زمينه هاي اقتباس را شناسايي کرده آن گاه با بيان اختلافات و تفاوت ها به نقد و ارزيابي مي پردازيم.براي پرهيز از طولاني شدن اين مقدمه، چند مکتب و مذهب ديگر را که با عرفان اسلامي در اصول و فروع مي توان مشابه و ملموس دانست به اختصار و اشاره بررسي مي کنيم:
الف - مکاتب يونان باستان
اديان و مکاتب يونان باستان عناصري از عرفان را در بر دارد. در کيش « باکوسي » و آيين و تعاليم « ارفئوسي »، مکتب فيثاغوريان و تعاليم کساني چون اگزنوفانس و امپدوکس و افلاطون، اصول و مسائل متعددي که مشابه و موافق اصول و مسائل تصوّف اسلامي است وجود دارد. اما از آن جا که بيشتر اين مسائل ضمن تعاليم نوافلاطونيان و برخي از آن ها نيز در تعاليم گنوسي ها، مطرح شده است، از بحث بيشتر خودداري مي کنيم. (1)ب - گنوسي ها
گنوسي ها يا ادريون که تعاليم شان مخلوطي است از فلسفه هاي شرقي و يوناني و مسيحي که در سده هاي اول ميلادي با مسيحيت رشد و رواج مي پذيرفت، با تغييرات جزئي در بين مسيحيان جزو معتقدات ديني درآمد. اينان وصول به معرفت تامّه را ممکن و راه نيل به اين معرفت را کشف و وحي و الهام مي دانستند. از مسائل اين مکتب، ازليت و ابديت خدا و برتر از قياس و گمان و وهم بودن آن است و اين که خدا مصدر خير است و ماده، منبع شر. هميشه ميان قواي الهي و مادي کشمکش و تنازع هست و انسان رستگار کسي است که در اين مبارزه ماده را با رياضت و زهد مقهور روح خود سازد. روح با جدا شدن از جسم به خدا مي پيوندد و اين اتّصال گاهي پيش از مرگ هم به صورت خلسه و شهود دست مي دهد. در عقيده ي آنان مسيح « کلمه »، (Logos ) خدا و فدايي راه نجات ارواج گناه کاري است که از عالم فرشتگان در اجسام بشري زنداني شده اند و نيز اينان به اذکار و اوراد تأکيد زيادي داشتند و به عقيده ي نيکلسون موضوع « اسم اعظم » مأخوذ از همين عرفاي مسيحي است. گنوسي ها تحت تأثير عقايد ايراني ها و بابلي ها نيز بوده اند. (2)ج - اديان و مکاتب ايران باستان
از اين مکاتب مي توان به موارد زير به عنوان مسائل مشابه با عرفان اسلامي اشاره کرد:1. در آيين زردشت سعي و عمل در راه مبارزه با ديوان و عناصر شرّ و نيز تقابل خير و شر مطرح بوده است و در « گات » ها وحي زردشت غالباً از مقوله ي يک تجربه ي عرفاني به نظر مي رسد و نيز « بغان پشت » وجود معنوي زردشت پيش از آفرينش سراسر هستي، بيان شده است و در موضع ديگر اوستا ( =يسنا 5/24 ) اشارت به فروهرهاي آن مرداني است که هنوز زاييده نشده اند، (3) و نيز رابطه ي مستقيم انسان ها با خدا ( و نديداد. فرگرد 2 ) و ديدار و وصال نيکوکاران با خدا در دنيا و آخرت و تأکيد بر تأثير اسماء و صفات الهي در جريان امور عالم و نيز مفهوم ولايت و انسان کامل را مي توان به صورت ساده تري در انتساب « خورنه » و « فره » به زردشت مشاهده کرد. (4)
مفاهيم ديگري از قبيل خرّمي به جهان از آن جا که جهان از سرچشمه ي خير و خرّمي پديد آمده است و طرح عالم غيب و عالم مينوي در مقابل عالم ماده و فکر بازگشت جزء به کل و بقا بعد از فنا. (5)
و هانس هانريش شدر، انديشه « انسان کامل » تصوّف را به انديشه ي « انسان نخستين » در اوستا مربوط مي کند. (6)
در قرن پنجم پيش از ميلاد مفهوم عالم اصغر بودن انسان در مقابل جهان به عنوان عالم اکبر وجود داشته است. (7)
2. در آيين ماني ثنويّت بين نور و ظلمت مبناي نوعي زهد و رياضت اسرارآميز است. آن ها به نشئه ي اولي که در آن نور و ظلمت از هم جدا بوده و در اين دنيا به هم آميخته و در نشئه ي اخري باز هم از يکديگر جدا خواهند شد معتقد بودند. و با اين جدايي نجات و سعادت انسان تحقق مي پذيرد. (8)
نيز اصطلاحات، « صديق » و « انسان کامل » و « هفتاد هزار حجاب » بين عالم ماده و حقيقت در تعاليم ماني وجود دارد. (9)
و فروعاتي از قبيل « سير و سفر » و « عزلت » و زندگي در صومعه هاي خاص، علاقه به « سماع و موسيقي » و توجه به « شعر و سرود » (10) و سلسله مراتب و درجات چهارگانه در تعليم ». (11)
د - آيين هاي چيني
تعاليم کنفوسيوس (551 - 479 ق.م) بيشتر به جنبه هاي عملي و اجتماعي زندگي بشر مربوط است. اما همزمان با وي مردي مي زيسته به نام « لاآره » يا « لائوتسه » که تعاليم وي از عناصر عرفان انباشته است. او تعاليم خود را با تفسير دو کلمه « تائو » و « ته » مطرح کرده است. البته اين تعاليم در فرهنگ و معارف چين سابقه ي طولاني داشته و احياناً به سه هزار سال پيش از ميلاد مي رسد. اما « لائوتسه » به شرح و تدوين آن ها پرداخت.« تائو » يعني طريقت و مجازاً به معناي مسافر و سالک و نيز به معناي حقيقت نهايي، علة العلل، مبدأ و منتهي و نظام جاودانه ي تطوّر و تحوّل در همه چيز، « تائو » آن حقيقت بي اسم و رسم و غيرقابل توصيف جز به تنزيه و غيرقابل درک با چشم و گوش و عقل است.
در اين تعاليم از انسان خواسته شده است تا با رياضت، خود را از اسارت ماده و قيد و بند زمان و مکان برهاند و کارهايش را با « عزلت » و به دور از ريب و ريا انجام بدهد.
در اين آيين، سلوک داراي سه مرتبه و مقام است:
1. تزکيه و تطهير نفس بر اساس دوري از شهوات؛
2. اشراق، که زماني دست مي دهد که سالک صفات عاليه را خلق و خوي ثابت خويش بگرداند.
3. اتّصال و اتّحاد که آخرين مرحله اين رياضت است. در اين مرحله با آزادي از قوانين طبيعت، داراي صفات « تائو » گشته و مانند « تائو » با تمام موجودات جهان متّحد شده و معرفتش از وجود، معرفت « تائو » مي گردد.
در اين تعاليم به مسائل زير هم تأکيد شده است:
آرامش و اطمينان به خويشتن و بي اعتنايي به رد و قبول مردم، ترک دنيا و قناعت، ترک شهوات، ترک سعي و تلاش در کسب مال دنيا ( توکل )، نترسيدن از مرگ، خوش رفتاري با مردم، فروتني، وفاداري و تحمّل جور و جفا و گريز از رنجش و انتقام، توجه به درون بيش از بيرون و خوف و رجا، شناخت علّت نخستين و عشق به وي، به کار گرفتن زبان رمز و اشاره. (12)
هـ - دين يهود
همه ي محققان قبول دارند که تعاليم يهود چندان با عرفان و تصوّف سازگار نيست. وجود خدا و رابطه او با جهان و نتيجه اي که بندگان با اطاعت از فرمان هاي وي به دست مي آورند هيچ يک از اصول و مباني عرفان مطابق نيست. البته منظور ما از دين يهود، ديني است که منشأ آن تورات و کتب عهد عتيق موجود فعلي است. اما باز هم دين يهود را نمي توان از عناصر عرفاني خالي دانست. سخنان و احوال انبيا، مکاشفات و الهام هاي آنان در کتب اشعيا و حزقيال و در مزامير و... مذکور است. شوق انسان در طلب خدا و محبّت خدا به انسان بارها در عهد عتيق ذکر شده است و لذا از قديم فرقه هاي عرفاني در اين دين پيدا شده مانند فرقه ي فلسطينيان ياربانيم که در آن تعاليم يهود و آيين مهر و گنوسي ترکيب شده و کامل ترين نمونه ادبي اين عرفان مجموعه ي « کبالا » است که در آن تجلّي الهي، روح القدس، فيوض رباني، عشق و محبّت بين خدا و جهان، اعتقاد به اتّصال روح با مبدأ وجود و اعتقاد به تأثير حروف و نيروي آن ها و عقايدي از اين قبيل مشاهده مي شود. چنان که قول عرفاي يهود درباره ي ملاقات با « ايليا » يادآور ديدار عرفا با « خضر » است. (13) در جهت ديگر از ترکيب علم کلام يهود با حکمت يونانيان در اسکندريه شاخه عرفاني ديگر به وجود آمد که نمونه آن را در تعاليم « اريستوبولس » ( قرن دوم ق.م ) و « فيلون يهود » ( قرن اوّل ميلادي ) و کتابي موسوم به « حکمت سليمان » مي توان يافت.در تعاليم اريستوبولس از عقايد فيثاغورث در خواص اعداد و از اعتقاد رواقيان راجع به نفحه ي الهي بحث شده است. و در تعاليم فيلون تأکيد اساسي بر تأويل و جمع ميان عقايد يهود با حکمت يوناني است. فرقه اسني هم داراي تشکيلاتي از نوع « اخوت » بوده و غايت سلوک و مجاهده نيل به روح القدس به شمار مي آمده است. فرقه ي « خسيديم » در قرن 18 ميلادي، بر اساس تعاليم اينان به وجود آمده است. (14)
نتيجه و نظر
بايد دانست که صرفاً به دليل وجود مفهوم يک روايت عرفاني از قبيل: « خَلَقَ الله آدم عَلي صورَته » (15) در تورات به دليل اشاره اي در يک حديث نبوي به سرزمين چين که: « اُطلبُوا العِلم وَلَو بالصّين » (16) نمي توان عرفان اسلامي را مولود و محصول تعاليم يهود يا چينيان دانست. همين طور با وجود مشابهت هاي زياد ميان عرفان و تصوّف اسلامي با تعاليم مکاتب هند و يونان نمي توان قاطعانه قضاوت کرد که اين عرفان نتيجه آن تعاليم است. راه درست آن است که در پيدايش علوم و فنون و معارف، خود انسان ها و نيازها و توانايي هاي آنان را محور اصلي بدانيم، نه اين که بنابر برخي مصالح يا تعصّبات الزاماً فرهنگ و معارف تمام اقوام و ملل را به تعاليم ملت يا قوم خاصي برگردانيم. انسان اين خاصيت را دارد که تشخيص دهد هر معلولي نيازمند علتي است و کل از جزء بزرگ تر است، و اجتماع نقيضين محال است، و 4 = 2 × 2 و غيره. ممکن است برخي مسائل در بعضي از جوامع زودتر مورد توجه قرار گرفته يا تنظيم و تدوين شده باشد، اما چنان نيست که بگوييم اگر رياضيات در يونان يا چين مورد توجه قرار نمي گرفت جوامع ديگر آن را کشف و مطرح نمي کردند حافظ مي گويد:سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت *** در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد
امّا خود او پاسخ اين پرسش را داده بدين سان که: باده فروش هم اين راز را از همان جا شنيده که عارف سالک شنيده است که بر اساس فطري بودن انجذاب و کشش انسان ها، بلکه همه ي موجودات به سوي مبدأ حقيقي خويش، هستي هيچ کسي از روح اين کشش معنوي خالي نخواهد بود که بهتر است اين نکته را از زبان خود حافظ بشنويم:
روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست *** منّت خاک درت بر بصري نيست که نيست
ناظر روي تو صاحب نظرانند ولي *** سرّ سوداي تو در هيچ سري نيست که نيست
چنان که در حال حاضر هر يک از قدرت هاي شرق و غرب اگر چه بعضي از مسائل علمي در زمينه هاي نظامي و فضايي را در عالي ترين حد رازداري و مخفي کاري دنبال مي کنند، اما قدرت رقيبشان هم در تلاش جداگانه و کاملاً مستقل به همان نتيجه مي رسد، چنان که در گذشته در قرن هفدهم لايپ نيتز و نيوتن بي اطلاع از کار يکديگر به نتيجه ي مشابهي در زمينه ي « حساب بي نهايت خردها » رسيده بودند. (17)
بنابراين، ارجاع تصوّف اسلامي را به منابع ديگر صحيح نمي دانيم بلکه چنان که ماسينيون معتقد است:
بذر حقيقي تصوّف در قرآن است. و اين بذرها آن چنان کافي و وافي هستند که نيازي بدان نيست که در سفره ي اجنبي نشست. (18)
پينوشتها:
1. جهت مطالعه ي بيشتر مراجعه شود به تاريخ فلسفه هاي مختلف.
2. دکتر قاسم غني، تاريخ تصوّف، ص 151 به بعد.
3. عبدالحسين زرين کوب، جستجو در تصوف ايران، ص 23.
4. همان، ص 24.
5. همان، ص 26.
6. نيکلسون، تصوّف اسلامي، ص 225 - 226.
7. همان، ص 226.
8. عبدالحسين زرين کوب، جستجو در تصوّف ايران، ص 14.
9. قاسم غني، تاريخ تصوّف، ص 154 و نيکلسون، تصوّف اسلامي، ص 231.
10. زرين کوب، همان، ص 15.
11. سعيد نفيسي، سرچشمه ي تصوّف، ص 102.
12. عمر فروخ، التّصوف في الاسلام، ص 45 - 39.
13. زرين کوب، ارزش ميراث صوفيّه، ص 27.
14. همان، ص 29.
15. خداوند آدم را، به صورت خويش آفريد که اين مضمون در تورات ( سفر پيدايش، 1: 27 ) آمده است.
16. به دنبال علم برويد، اگر چه تا سرزمين چين بوده باشد. (غزالي، احياء العلوم، ج 1، ص 9 ).
17. سير حکمت در اروپا، ج 2، ص 49 و برتراند راسل، تاريخ فلسفه، ج 3، ص 163.
18. محمد ميان شريف، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ج 1، ص 244.
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم