مترجم: جواد قاسمي
امر مقدس در برابر غيرمقدس: مابعدالطبيعه ي علم
آخرين ديدگاه اصلي درباره ي علم، كه در اينجا مختصري از آن را مي توان بيان كرد، با تأكيدش بر مابعدالطبيعه و انتقاد فلسفي از علم جديد، از دو ديدگاه ديگر متمايز مي شود. نگاه مابعدالطبيعي به علم، كه عمدتاً متفكراني چون رنه گنون، سيد حسين نصر، نقيب العطّاس، عثمان بكّار، مهدي گلشني و آلپ ارسلان آچيكگنج آن را بيان داشته اند، هر فعاليت علمي را كه در چهارچوب مابعدالطبيعه عمل كند و اصول آن از آموزه هاي نامتغير وحي الهي سرچشمه گرفته باشد، مورد توجه قرار مي دهد. مابعدالطبيعه علم برخلاف فلسفه و جامعه شناسي علم، مفهوم مقدسي از طبيعت و جهان شناسي به علوم مي دهد كه در چهارچوب آن عمل مي كنند.(1) در اينجا نگرش مقدس به طبيعت كه اديان و سنت هاي كهن آن را تعليم مي دادند، در شكل گيري و عملكرد علوم فيزيكي و همه علوم سنتي اهميتي اساسي مي يابد. علوم صرف نظر از محيط تاريخي و جغرافيايي كه در آن رشد مي كردند، مبتني بر اصولي بودند كه آنها را قادر مي ساخت رشته ها و روش هاي علمي بسيار پيشرفته اي به وجود آورند و در عين حال تقدس طبيعت و جهان را نيز حفظ كنند. به گفته دكتر نصر و ديگران، علوم طبيعي سنتي نه فقط روش و ارزش اخلاقي، بلكه دليل وجودي و مابعدالطبيعي خود را نيز از اصول وحي الهي دريافت مي كردند، زيرا در انديشه اي از علم ريشه داشتند كه بنابر آن، علم به جهان هستي كه انسان كسب كرده و معرفت مقدسي كه خداوند وحي كرده است، واحدي يگانه تلقي مي شدند. در نتيجه، بحران معرفت شناختي علوم طبيعي و انساني- كه ما سعي مي كنيم امروز بر آن فائق آييم- براي دانشمند سنتي كه ناگزير نبود باورهاي مذهبي اش را فدا كند تا آزمايشي علمي انجام دهد و برعكس، پيش نمي آمد.مابعدالطبيعه ي سنتي غربي ادعا مي كند كه واقعيت، ساختاري چند لايه دارد با مراتب و درجات گوناگون معنايي. دوگانگي ميان مبدأ نخستين و مظاهرش كه در زبان الهيات، خداوند و مخلوقاتش خوانده مي شوند، نگرشي سلسله مراتبي از جهان هستي پديد مي آورد، زيرا تجلي قلمروي از واقعيت را نشان مي دهد كه در مرتبه پايين تري از مبدأ نگهدارنده آن قرار گرفته است. علاوه بر اين، از آنجا كه واقعيت منسوب به ذات الهي است، نمي توان آن را بازيچه يا حاصل پاره اي از رويدادهاي تصادفي دانست. برعكس، جهان هستي به گونه اي كه دانشمندان سنتي سخت بر آن بودند، سراسر مبتني بر غايت است، و نظم و هدفي شگفت انگيز را نشان مي دهد. طبيعت، كه علم جديد آن را يك جريان وقفه ناپذير تغيير و امكان وصف كرده است، پيوسته در حالت ثبات و دوام است، در حالي كه انواع همواره حفظ مي شوند و در توليد ذاتي قرار دارند.(2) طبيعت از اين ديدگاه كه موضوع علوم طبيعي است، نمي تواند به هيچ يك از اين مراتب تنزّل يابد. مابعدالطبيعه سنتي علم، با كنار نهادن تحويل گرايي(reductionism)، از زباني استفاده مي كند كه مبتني است بر اصطلاحاتي مهم چون سلسله مراتب، غايت، به هم پيوستگي، يك شكلي ( isomorphism) وحدت و پيچيدگي. اين ويژگي ها در ساختار و روش علوم سنتي طبيعت قرار دارد كه مي تواند به منزله خط فاصل ميان انديشه هاي ديني و غيرديني جديد در علم تلقّي شود.(3) طرفداران اين ديدگاه تأكيد مي ورزند كه بنابراين غيرممكن است علوم سنتي اسلام درباره طبيعت، پيش از بيان چهارچوب مابعدالطبيعي آن، خلق يا احيا شوند. هرگونه تلاشي براي پيوند دادن معرفت شناسي و اخلاق اسلامي با نگرش مابعدالطبيعي نسنجيده به علم جديد، محكوم به شكست است.
شالوده هاي فلسفي علوم اسلامي، به گونه اي كه دكتر نصر، نقيب العطاس و ديگران آن را تعريف كرده اند، از اصول مابعدالطبيعي اسلام سرچشمه گرفته است. درست همان طور كه وحي اسلامي زندگي هنري و اجتماعي تمدن اسلامي را تعيين مي كند، به فهم آن از محيط طبيعي و مطالعه علمي اش نيز جهت مي دهد.(4) توحيد، مهم ترين اصل اعتقادي اسلام، بر وحدت مبدأ الهي تأكيد مي ورزد و به صورت وحدت اساسي و به هم پيوستگي نظام طبيعي در قلمرو علوم طبيعي جلوه گر مي شود. به گفته آچيگكنج علمي را تا آنجا مي توان اسلامي خواند كه با اصول اساسي جهان بيني اسلامي همانگ باشد و از آن حكايت كند.(5)به همين ترتيب، دكتر نصر تأكيد مي ورزد كه « هدف همه ي علوم اسلامي- و به صورت عام تر همه علوم جهان شناختي قديم و سده هاي ميانه - نشان دادن وحدت و پيوستگي موجودات است، به گونه اي كه انسان با تفكر در وحدت جهان هستي مي تواند به وحدت مبدأ الهي، كه وحدت طبيعت مثال آن است، رهنمون شود. »(6) بدين سان، علوم طبيعي اسلام كاركردي دوگانه دارند. نخست آن كه به طبيعت با همه اجزاي وابسته به يكديگرش به منزله وحدتي يگانه مي نگرند. ديگر اينكه، دانشمند و هم فرد عادي را به تفكر در طبيعت به عنوان صنع مقدس خداوند، هدايت مي كنند. از نظر دكتر نصر، جهان شناسي مقدس عرفا، كه در مابعدالطبيعه و وحي ريشه دارد و نه در علوم طبيعي به ذات خويش، به كاركرد دوم علوم طبيعت مربوط مي شود، و حتي امروز اعتبار خود را حفظ مي كند، زيرا بر پايه مفهوم نمادين جهان هستي استوار است. اين امر ويژگي مهم ديگر علوم طبيعي اسلامي، يعني كاركرد عقلاني آنها را به ما نشان مي دهد.
دكتر نصر از كلمه « عقل » به مفهوم سنتي آن كه با تفكر ارتباط دارد، استفاده مي كند. معناي ضمني جديد كلمات « عقل » و « عقلاني »، به عنوان تحليل منطقي يا انديشه استدلالي، حاصل خالي شدن از محتواي ماوراء الطبيعي و عرفاني آن است.دكتر نصر با رد كاربرد كلمه « عقل » به عنوان تحليل انتزاعي يا شيدايي، مي خواهد كاربرد سنتي و قرون وسطايي آن را بازگرداند.
« عقل » و « عقلاني »، امروز چنان نسبت تنگاتنگي با كاركرد تحليلي ذهن دارند كه ديگر نمي توانند نسبتي با مراقبه داشته باشند. گوته نگرش اين كلمات به طبيعت را در اوايل قرن نوزدهم ميلادي مورد انتقاد قرار داد. نگرشي كه با نيروي مفاهيم تصميم گيري مي كند و چيره مي شود. خلاصه، عقل و عقلاني ذاتاً انتزاعي است. در حالي كه معرفت مبتني بر مراقبه درواقع عيني است. بدين ترتيب، ناچار بايد گفت كه با اثبات تمايز قديم، پيوند عارف با طبيعت « عقلي » است، كه نه انتزاعي است نه تحليلي و نه صرفاً شيدايي. (7)
با اين تعريف، علوم طبيعي اسلامي وسيله اي براي چيره شدن بر طبيعت و كنترل آن نيستند. جنبه مراقبه اي آنها، كه در تعاليم قرآن در باب طبيعت و جهان شناسي هاي سنتي ريشه دارد، آنها را از يك سو با مابعدالطبيعه و از سوي ديگر با هنر پيوند مي دهد.
به همين سبب، نقش فلسفه نمي تواند تنها محدود به تفسير داده هاي علوم طبيعي باشد. دكتر نصر در مخالفت شديد با ديدگاه فلسفي كانت، كه فلسفه را خادم فيزيك نيوتني ساخته، براي فلسفه نقش عمده اي در تثبيت پيوندي هماهنگ بين داده هاي دين و خواست هاي تحقيق علمي قائل است. در دوران پس از كانت، فلسفه به تدريج به يك تحليل مرتبه دوم حقايق مرتبه اول علوم طبيعي تقليل يافت و اين امر براي فعاليت فلسفي وظيفه اي كاملاً متفاوت تعيين كرد. برخلاف اين رسالت جديد، دكتر نصر بر مفهوم و نقش سنتي فلسفه تأكيد مي ورزد. فلسفه از يك سو وابسته به جهاني است كه ما در آن زندگي مي كنيم، از جمله محيط طبيعي، و از اين نظر نمي تواند نسبت به فهم درستِ عالم و جهان هستي بي تفاوت بماند. و از سوي ديگر، ارتباط تنگاتنگي با مابعدالطبيعه و خِرد دارد و از اين جهت نمي توان آن را به شاخه اي از علوم طبيعي تقليل داد. در حقيقت، به اين ترتيب بود كه ميان فلسفه و علم در طبقه بندي قديم علم در دنياي اسلام و غرب، ارتباط برقرار شد. عالِم و فيلسوف يكي بودند چنان كه در مورد ارسطو يا ابن سينا مي بينيم، و اين حكايت از آن دارد كه قلمرو انديشه فلسفي را نمي توان به تحليل هاي كمّي علوم طبيعي كاهش داد.بدين سان، فلسفه- بعلاوه مابعدالطبيعه و زيباشناسي- در نگاهي كه دكتر نصر به علم دارد، نقش بسيار مهمي ايفا مي كند كه هيچ علم ديگري نمي تواند جايگزين آن شود.(8) علاوه بر اين، علوم طبيعي هميشه در چهارچوب مشخصي از هستي شناسي و جهان شناسي عمل مي كنند كه عمدتاً و در اصل، فلسفه به مفهوم سنتي اش، آن را بيان مي كند. به همين دليل است كه فلسفه جزء مكمل مفهوم مابعدالطبيعي علم از ديدگاه نصر است.
نگاه مابعدالطبيعي تمدن هاي سنّتي به طبيعت و مطالعه علمي آن در علم جديد، كه شالوده هاي فلسفي اش به قطع ارتباط انديشه غربي با تعاليم سنتي آن بازمي گردد، از ميان رفته است. دكتر نصر و بعضي ديگر تأكيد مي ورزند كه پيدايش علم جديد تنها به سبب برخي پيشرفت هاي نوين در روش هاي علمي اندازه گيري و محاسبات نبود.(9) بلكه برعكس، به سبب تغييرات اساسي در نگرش انسان نسبت به طبيعت بود.(10) پاره اي از قضايا به اين نگرش اشاره دارند كه از آن ميان، پنج مورد زير داراي اهميت خاصي است. نخست، نگاه غيرديني به جهان است كه جايي براي خداوند در نظام طبيعت باقي نمي گذارد. دوم، ارائه تصوير ماشيني علم جديد از جهان است كه آن را ماشيني قائم به ذات يا ساعتي از پيش تنظيم شده مي داند. سوم، سلطه معرفت شناختي عقل گرايي و تجربه گرايي بر تصورات جاري از طبيعت است. چهارم، دوگانگي دكارتي است، مبتني بر تمايز ميان موجود انديشنده و شي داراي بعد، كه مي توان آن را جدايي هستي شناختي عالِم از معلوم تفسير كرد. پنجمين و آخرين قضيه جهان بيني علمي جديد كه مي توان آن را نتيجه نهايي نكات پيشين دانست، بهره برداري از محيط طبيعي به منزله سرچشمه قدرت و سلطه جهاني است.(11) اين مورد با نخوت و خودخواهي علم جديد نيز همراه است كه هيچ تصوري از حقيقت و دانش را نمي پذيرد مگر آنكه با ابزارهاي بسيار تخصصي و فني و البته محدود، قابل اثبات باشد.
نگرش مابعدالطبيعي علم، كه به انتقال جالبي از فلسفه ي علم به مابعدالطبيعه علم اشاره دارد، شالوده هاي فكري علم جديد را نشانه گرفته، و برخلاف دو نگرش ديگر به علم، فلسفه مشخصي از طبيعت و جهان شناسي را كه مبتني است بر اصول علوم اسلامي سنتي، مطرح مي كند. انتقادش از علم جديد محدود به ملاحظات اخلاقي يا اصلاحات روش شناختي نمي شود، زيرا ادعا مي كند كه مي خواهد نگاه ديني به جهان را بازگرداند. از اين لحاظ، نگرش مابعدالطبيعي به علم، كه دكتر نصر و ديگران مطرح كرده اند. جزئي از طرح وسيع تري است از تحليل انتقادي جهان بيني نوين كه علم شاخه اي از آن به شمار مي آيد.
نتيجه
سه ديدگاه ذكر شده بالا درباره ي علم از شور و هيجان بحث هاي جاري پيرامون علم در دنياي اسلام حكايت دارد. ناگفته پيداست كه اين بحث ابعاد بسيار زيادي دارد، و بايد اذعان كرد كه ترديدها و پيچيدگي هاي زيادي وجود دارد كه به صورت جزئي از تلاش مداوم دنياي اسلام در كنار آمدن با مسئله علم، چه به مفهوم اسلامي سنّتي و چه به مفهوم غربي آن، مطرح مي شود. با اين حال، مسلم است كه آگاهي روز افزون دنياي اسلام نسبت به سنّت علمي خود از يك سو، و راه هايي كه تلاش مي كند بدان واسطه بر چالش هاي علم جديد غرب فايق آيد از سوي ديگر، از جمله رويدادهاي بسيار مهم تاريخ اسلام عصر حاضر به شمار مي آيند. بايد منتظر ماند و ديد چه نوع تعاملي بين سه ديدگاه ذكر شده بالا به وجود خواهد آمد. به احتمال زياد، سير بحث هاي آينده درباره علم در دنياي اسلام را همين ديدگاه ها با همه آرزوها و اميدهايشان، شكل خواهند داد.پينوشتها:
1.دكتر نصر كلمه مابعدالطبيعه را به عنوان علم فراگير مبدأ الهي به كار مي برد كه شامل هستي شناسي و الهيات مي شود:« اگر وجود محض اصل وجود يا اصل هرچه هست دانسته شود، نمي توان آن را با مبدأ از اين لحاظ يكي دانست، زيرا مبدأ با جنبه فعليتش از خود تهي نمي شود. وجود نخستين تعين مبدأ متعالي در جهت تجلي است، و هستي شناسي تنها جزئي از مابعدالطبيعه باقي مي ماند و از آنجا كه مبدأ را فقط وجود به مفهوم ذكر شده مي داند، ناقص است. »
Knowledge and the Sacred (New York: SUNY Press, 1989) 136.
2.شايد كامل ترين و منظم ترين بحث در اين زمينه را بتوان در مفهوم طبيعت و حركت جوهري ملاصدرا مشاهده كرد. بنگريد به بخش مربوط به علم طبيعي در الحكمة المتعالية في الاسفار الاربعة العقلية. به اهتمام محمدرضا مظفر( بيروت: دار احياءالتراث العربي، 1981)، ج3، بخش اول. اثر سردار نيز اهميت دارد زيرا جهان شناسي بسيار منسجمي دارد كه در تاريخ اسلام تنها با جهان شناسي ابن عربي قابل مقايسه است.
3.براي اطلاع از تحليل مفاهيمي چون كيفيت، كميت، وحدت، بساطت، قاعده مندي، و غيره از ديدگاه سنتي، رك: به اثر رنه گنون:
Rene Guenon, T/?e Reign of Quantity and the Signs of the Times (لندن، 1953)، به ويژه ص 19-100.
4.سيد حسين نصر،
Islamic Science: An Illustrated Study (Kent: World of Islam Festival Publishing Company; Ltd, 1976), 3 - 9.
س.م. نقيب العطاس، « اسلام- و فلسفه علم »، در اثرش با عنوان:
Prolegomena to the Metaphysics of Islam: An Exposition of the Fundamental Elements of the Worldview of Islam (Kuala Lumpour: 1STAC, 1995), and Islam and Secularism (Kuala Lumpur: Muslim Youth Movement of Malaysia, 1978).
5.علم اسلامي آن نوع فعاليت علمي است كه در نهايت، در درون جهان بيني اسلامي ( كه اكنون مي توان آن را نيز فضاي فكري اسلام خواند )صورت مي گيرد؛ اما به صورت تعميمي است از آن به طور مستقيم در درون طرح فكري علمي اسلام ( كه آن را نيز مي توان بافت اسلامي علوم به شمار آورد. )
Alparslan Acikgenc, Islam ic Science: Towards a Definition (Kuala Lumpur: ISTAC, 1996),38.
6.سيد حسين نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، انتشارات علمي و فرهنگي، 1389.
Science and Civilization in Islam (New York: Barnes and Noble Books 1992), 22.
7.همان، ص 24.
8.در مورد ديدگاه نصر درباره فلسفه، رك: به اثرش با عنوان: « مفهوم فلسفه در اسلام » و « قرآن و حديث به منزله الهام بخش فلسفه ي اسلامي »، در History of Islamic Philosophy دوجلدي، ويرايش و گردآوري سيد حسين نصر و اليور ليمن ( لندن: روتلج، 1996)، 21-39.
9.بسياري از تاريخ نويسان غربيِ علم به اين موضوع اشاره كرده اند. مثلاً بنگريد به اثر:
Edwin Arthur Burtt, The Metaphysical Foundations of Modern Physical Science (New York: Doubleday Anchor Books, 1932), and Wolfgang Smith, Cosmos and Transendence: Breaking Through the Bartier of Scientific Belief (Illinois: Sherwood Sugden and Company, 1984).
در مورد انتقال مفهوم طبيعت در سنت غربي، رك: R.G.Collingwood,The Idea of Nature چاپ دانشگاه آكسفورد، 11972، به ويژه ص 133-177. در مورد اطلاع كاملي از بحث هاي جاري درباره مهفوم انقلاب علمي، رك:
H. Floris Cohen, The Scientific Revolution: A Histoiiographical Inquiry.
( چاپ دانشگاه شيكاگو، 1994)، كتاب كوهن نيز بخش سودمندي ( 384-417)، درباره علم اسلامي در نسبت با انقلاب علمي دارد.
10.راسل در مقاله معروفش يكي از زيباترين تعبيرات نگاه غيرديني به علوم طبيعي نوين را ارائه داده است؛ « پرستش هاي انسان آزاد »، در اثرش با عنوان
Mysticism and Logic (New York Doubleday Anchor Books, 1957), 44-54.
بي مناسبت نيست كه در اين جا « از او نقل كنيم تا تعارض شديد ميان مفاهيم سنتي و غيرديني علم تأكيد شود. « اجمال اين است، اما بي هدف تر و پوچ تر از آن جهاني است كه علم براي اعتقادات ما ترسيم مي كند. در چنين جهاني انديشه هاي ما بايد مأمني بيابند. اين انسان حاصل علت هايي است كه از پيش هيچ تصوري از غايتي كه به آن مي رسند ندارند؛ منشأ، رشد، بيم و اميد، عشق و باورهاي اين انسان حاصل پيوندهاي اتفاقي اتم هاست؛ هيچ آتش، شجاعت، قدرت، انديشه و احساسي نمي تواند زندگي آدمي را از قعر گور نجات دهند؛ هر فعاليتي در طي سال ها، هر تعهد و الهامي و هر پرتوي از نبوغ انساني، با از بين رفتن منظومه شمسي محكوم به نابودي است، و همه ي فعاليت هاي انسان بايد در قعر ويرانه هاي جهان دفن شود- اين همه اگر هيچ حرفي در آن نباشد، به قدري مسلم است كه هر فلسفي كه آن را رد كند نمي تواند باقي بماند. »(45).
11.دكتر نصر در كتاب Religion and the Order of Nature ( چاپ دانشگاه آكسفورد، 1997)، [ دين و نظام طبيعت، ترجمه فارسي: دكتر محمدحسن فغفوري ] شرح كاملي از اين موضوع ارائه داده است كه صورت كامل تر و مفصل تري از اثر پيشين اوست با عنوان:
Man and Nature: The Spiritual Crisis in Modern Man (Chicago:ABC International,1991)
من در مقاله ام با عنوان:« مقدس در برابر نامقدس: ديدگاه نصر درباره علم »، در The Philosophy of SeyyedHossein Nasr ( چاپ شيكاگو، 2001)، ص 445-462 انديشه هاي دكتر نصر را درباره علم با تفصيل بيشتري بررسي كرده ام.
گردآوري پيترز، پد؛ اقبال، مظفر؛ الحق، سيدنعمان، (1391)، فلسفه علم و دين در اسلام و مسيحيت، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ