نويسنده: عليرضا سربخش
نويسنده: تهيه کننده و کارگردان: بهرام بيضايي
سرمايهگذاران: محمود شجاعي، بهرام بيضايي
مجري طرح: عليرضا داوودنژاد، رضا داوودنژاد
مدير توليد و برنامهريز: تينا پاکروان
مدير فيلمبرداري: اصغر رفيعي جم
طراح صحنه: ايرج رامين فر
طراح لباس: آتوسا قلمفرسايي
طراح چهرهپردازي: سعيد ملکان
صدابرداران: محمد سماک باشي رضا نظري نيا، رضا تهران
گروه کارگرداني: افشين هاشمي، علي صميمي، محسن قرائي، رضا سخايي، سامان خادم
گروه فيلمبرداري: محمد ابراهيميان، ناصر بيک زاده، بهمن نادياب
جلوههاي ويژه: عباس شوقي
عکاس: علي زارع
دکور: محمدعلي شيبک
گروه صحنه: حجت اشتري، دانيال جباري، موسي شيبک، حسين شفايي و سانيا مهرام
مديران تدارکات: وحيد مشاري، محسن امجدي
گروه تدارکات: عليرضا حق شناس، مهرزاد چلنگر، مهدي چراغي
بازيگران: مژده شمسايي، عليرضا جلالي تبار، حسام نواب صفوي، شقايق فراهاني، هدايت هاشمي، سحر دولتشاهي، سيد مهرداد ضيايي، اميرکاوه آهن جان، حسين محب اهري، انوش فاطهمي، سپهر گودرزي، محمدرضا ترابي، رضا ديلمي، محمد اطهري، بابک بيات، امير خوش منش، مهدي تارخ، حميد محمدي، هوشنگ قوانلو و مجيد مظفري و با حضور افتخاري افشين هاشمي.
آغاز فيلمبرداري: پنج شنبه 5 ارديبهشت 1387
سينماهاي نمايش دهنده: برنامه گروه سينماهاي قدس فروش: 366 ميليون تومان
- برنده سيمرغ بلورين بهترين طراحي صحنه و لباس از بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر براي ايرج رامين فر و آتوسا قلمفرسايي - 1378
- برنده سيمرغ بلورين بهترين طراحي چهره پردازي از بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر براي سعيد ملکان - 1378
- کانديداي بهترين فيلم، کارگرداني وبهترين موسيقي متن (محمدرضادرويشي) از بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر - 1378.
$خلاصه داستان: تهيه کننده فيلمي که شاهد صحنه و پشت صحنهاش هستيم، پس از گذشت يک سوم از ساخت، سوپراستاري (حسام نواب صفوي) را به جاي بازيگر تازه کار و از تئاتر آمده (عليرضا جلالي تبار) به کارگردان (هدايت هاشمي) تحميل ميکند. کارگردان مخالف است اما مجبور است بپذيرد. صحنههاي گرفته شده بار ديگر با بازيگر جديد تکرار ميشود. چندي بعد تهيه کننده بازيگر زن تازه کار و بي استعدادي (شقايق فراهاني) را به دليل اينکه همسرش تقبل کرده بخش اعظمي از مخارج را بپذيرد به جاي بازيگر زن حرفهاي فيلم (مژده شمسايي) به کارگردان تحميل ميکند. کارگردان مجبور است قبول کند. صحنههاي گرفته شده بار ديگر فيلمبرداري ميشود و ...
پس از پيروزي انقلاب، بيضايي جزء آن دسته محدود از فيلمسازان بوده که به وي اجازهي فيلمسازي داده شد. در دههي 60 وي با توجه به اشرافي که در حوزهي ادبيات، تئاتر و اسطوره شناسي داشت اقدام به فيلمسازي نمود. آنگونه که طرفداران و منتقدين وفادار به او ميگويند در فيلمهاي بهرام بيضايي، نوعي اعتراض به وضعيت موجود ديده ميشود و خود او نيز اين ادعا را نه اثبات ونه انکار ميکرد. اين خاصيت طايفهي روشنفکري غرب زدهي کشور طي سالها در ايران بوده است. نوعي اعتراض ژنريک و بيخطر نسبت به وضعيت حاکم. وي در اين دهه، فيلم هاي خود را ميساخت. زماني تکريم و زماني کمتر ديده ميشد. در دههي هفتاد، بيضايي به کمتر ساختن، روي آورد و عملاً در کل دههي هفتاد، يک فيلم يا دو فيلم، بيشتر نساخت. فيلم مشهور وي در دههي هفتاد، فيلم «سگ کشي» بوده است. اين فيلم همچنين جوائز اصلي جشنواره فيلم فجر را نيز به خود اختصاص داده بود. فيلم، مملو از حرفهاي اعتراض گونهاي است که مرسوم سينماي دوم خرداد بود. جامعهاي که به شدت ناامن به تصوير کشيده شده بود. جامعهاي که لايه هاي سنتي آن به شدت پليد و پست بودند. زني که در اين جامعه حقش سلب ميشود. زني که مظهر فداکاري و ايثار است در مييابد که همه، ايثار و فداکاريش را به بازي گرفتند و نهايتاً خود، دست به اسلحه و خشونت ميزند و به مصاف مرداني ميرود که حقش را پايمال کردهاند.
بعد از سگ کشي بيضايي ديگر فيلمي نميسازد و دليلي براي اين سکوت خود اقامه نميکند و در طول اين سالها، بيشتر به کارهاي نويسندگي، تربيت شاگرد و تئاتر روي ميآورد. او در طول اين سالها به عنوان مرد هميشه معترض، مرد ساکت و خشمگين و مرد عزلت جو و متفکر سينماي ايران لقب گرفت. و هر سال مديران سينمايي وقت، متهم به اين جرم بودهاند که چرا فرهيختگاني نظير آقاي بيضايي فيلم نميسازند. حتماً سينما ايرادي دارد که امثال بيضايي ديگر فيلم نميسازند. به عبارتي بيضايي را از فرط اغراق به تراز سينماي ايران تبديل کرده بودند.
البته خود بيضايي در اين بحثها وارد نميشد. در حالي که طرفداران به شدت سياست زده و متعصب بيضايي اين حرفها را ميزدند همانها که در اين جشنواره، معترض وي شدند و بر سر او ريختند و جشنواره از اين منظر قابل اعتنا است. به هر حال بيضايي در تمام اين سالها فيلم نساخت و هر سال، مديران سينمايي کشور متهم به خانه نشين کردن بيضايي بودند.
فيلمي که پس از 8 سال سکوت ساخته شد. بازخورد اين سکوت خشمگينانهي 8 ساله چه بوده است؟ قرار بود اين فيلم، پاسخي به اين سکوت 8 ساله باشد. اين که بيضايي به ميدان آمد و فيلمش را ساخت به نظر، بسيار مهم است بالاخره اين بچه که منتظرش بوديم متولد شد. ظرفيت انباشتهاي که همه منتظر آن بودند سرانجام در اين جشنواره اتفاق افتاد. حالا اين بچه از نظر بسياري معوج و ناقص الخلقه است. بسياري از منتقدان دگرانديش بر سر بيضايي ريختند و او را متهم به اين کردند که چرا بعد از اين همه سال چنين اثري توليد کرده است؟ بيضايي در اين 8 سال، فرصت مناسبي براي تفکر و تحليل سينما داشته است. ضمن اينکه افکار، اعتقادات و رفتار او به خودش مربوط است و قرار نيست بازتاب و بازخورد رفتار ما باشد. اما آن چيزي که در اين جشنواره اتفاق افتاده است پايان همهي اين انتظارهاست. آنهايي که تاکنون برايش کف ميزدند اين مدل را نپسنديدند.
در ميزگرد «وقتي همه خوابيم» فردي از او ميپرسد: فيلم «وقتي همه خوابيم» دربارهي ماجراهاي مختلف است که در پشت صحنهي سينما اتفاق ميافتد. نشانه هايي که در فيلم وجود داشت آن دست از مخاطباني را که از روند پروژهي «لبهي پرتگاه» اطلاع داشتند، ياد آن فيلم و حواشي آن ميانداخت. بهرام بيضايي آثار ساخته نشدهاي دارد که در قالب کتاب چاپ شده است. مخاطب وقتي فيلمنامههايي همچون «سياوش خواني» را ميخواند احساس ميکند بهرام بيضايي سراغ اثري رفته است که در قد و قوارهي سابقهي کاري ايشان نيست. براي همين، روند پردخت قصه «وقتي همه خوابيم» طوري است که حداقل به شخصه احساس ميکنم لزومي ندارد بهرام بيضايي چنين فيلمي را بسازد. اينگونه نيست؟
بيضايي در پاسخ ميگويد: از اينکه من را در برابر اين جوخه آتش قرار داديد متشکرم. فيلم من، اگر از لحاظ تاريخي بخواهم اشارهاي داشته باشم ريشهاش بر ميگردد به اولين فيلم تاريخ سينماي ايران «حاجي آقا اکتور سينما» فيلمي است با محوريت پشت صحنه سينما که به هر دو وجه، جلو و پشت دوربين اشاره دارد.
«وقتي همه خوابيم» آخرين فيلم از سه گانهاي است که من دربارهي پشت صحنهي سينما نوشتهام. اولين قسمت آن فيلمنامهاي است به نام «اعتراض» که دربارهي زندگي خانم آذر شيوا است. آذر شيوا در سال 49 اعتراض را نسبت به روند سينماي آن موقع داشت که روبهروي دانشگاه ملي، سقز فروخت و اعتراض را نشان داد. آن زمان با او برخوردي کردند که سريعاً پروندهاش بسته شد و صداي اعتراض به گوش کسي نرسيد وکاملاً از عرصه فعاليت هنري کنار رفت. من خيلي دوست داشتم اين فيلمنامه را بسازم که تا امروز محقق نشد. نکتهي قابل تامل اين است که اين اتفاق، زماني افتاد که من تازه وارد سينما شده بودم و ميخواستم اولين فيلم را بسازم. اين اتفاق روي من تاثير زيادي گذاشت که چطور اين اعتراض فرهنگي، جدي گرفته نشد و کسي او را درک نکرد؟ دومين فيلمنامه، «لبهي پرتگاه» دربارهي بازيگري در سينما است و با ساخت سومين فيلم در اين زمينه، مطمئن هستم که ديگر به سمت ساخت فيلمهائي درباره پشت صحنهي سينما نخواهم رفت. به نظر من، اين منتقدان هستند که بايد تصميم بگيرند چه مطلبي، سطحي است و چه موضوعي، عميق. همين منتقدان؛ بطور عام ونه خاص، زماني که من کارهايي را مينوشتم با نقدهايشان، باعث شدند من تا سالها کار نکنم. اين که بعضي از دوستان تصميم ميگيرند براي خود، پيش داوري ميکنند که چه چيزي براي چه کسي دمده است يا نيست اصلاً خوب نيست. «وقتي همه خوابيم» دربارهي ستاره سازي نيست. من اعتقاد دارم هيچ بازيگري به صورت مادرزاد، بازيگر تجاري نميشود. بعضي از بازيگران هستند که با توجه به همهي استعدادها، ناخودآگاه به سمت سينماي تجاري ميروند و براي همين، احساس ميکنم پرداختن به چنين مقولهاي اصلاً پيش پا افتاده نيست. چرا بعضي از دوستان منتقد فکر ميکنند من نميخواهم فيلم بسازم؟ من اصلاً دوست نداشتم بين دو فيلمم بيش از 8 سال وقفه بيافتد. من فيلمي دربارهي سينما ساختم که درونش زندگي کردم اگر سرمايه فيلمنامههايم آماده شود وبتوانم مجوز بگيرم حتماً آنها را خواهم ساخت. هنگامي که «لبهي پرتگاه» به دلايلي ساخته نشد، عدهاي از منتقدان نوشتند که بيضايي خودش نميخواهد فيلم بسازد. گفتند که خودم به دليل حساسيتهاي کاذب و وسواس زياد، فيلم نميسازم. نوشتند چرا بايد ديگران هزينهي نبوغ من را بدهند؟ اما الان که «وقتي هم خوابيم» را ساختم ميگويند موضوع فيلم پيش پا افتاده است. من را ببخشيد اگر فکر کرديد که فيلمم پيش پا افتاده است. (مجلهي روزانهي جشنوارهي 27 شمارهي 3 ص 4 نکتهاي که قابل توجه است اين است که اين فيلم چه گفت که اينطور مورد هجوم برداشتها قرار گرفت؟
داستان اين فيلم به پشت پردهي سينما ميپردازد و گونهاي، روايت در روايت سينمايي است. داستان در عين حالي که به نظ ميرسد يک ساختار انتقادي دارد ولي اين انتقاد با جنس انتقادهاي آقاي بيضايي تفاوت دارد. حداکثر سطح انتقادي که ايشان در فيلمش مطرح ميکند، سطحي بود که ميشد معادل معاونت سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تلقي کرد. اينکه مثلاً اين معاونت چرا جلوي اين گرگهايي که در سينما، کاسب کارانه، روابط انساني سينما را تعريف ميکنند نميگيرد؟ يااشاره به مفهوم سينمايي سوخته و قرارهايي که در جلوي سينماي سوخته ميگذراند و ... بنابراين، فيلم، فاقد سطح انتقادي سياسي جدي بود.
وقتي ساختار يک فيلم، ضد قصه و روايت در روايت باشد به نوعي از ساختار رئال فاصله ميگيرد. به عبارتي، بازي در بازي ميشود. اين ساختار ضد روايت در هر فيلمي به شدت اين همانيهاي اجتماعي را کم ميکند. اين شيوه، شأن رئاليستي قصه را کاهش ميدهد به عبارتي، قصه در لايههاي ضد روايت تفسير ميشود. ديگر نميتوانيم بگوييم که بازخورد واقعيت جامعه است. موضوعي که قصهي فيلم به آن ميپردازد، قصه خود سينما و روابط ناسالم مافياي سينمايي است.به واقع، بيضايي، پيکان حملهي خود را متوجه اين روابط ناسالم مادي کرده است و اينکه اين روابط ناسالم، سينما را نابود ميکند. بايد براي اين سينما، کاري کرد. انتقاد بعدي بيضايي نسبت به جرايد و روزنامههاي زرد است. روزنامههايي که با خبرسازي و عنوانسازي هاي جعلي و دروغين به واقع، آخرين مکان دفاع را از هنرمندان و سينماگران ميگيرد. به دليل رفتار ناسالم روزنامههاي زرد، چارهاي جزء سکوت ندارند چرا که اگر انکار هم بکنند به واقع، باز به يک خبر داغ براي جرايد زرد تبديل ميشوند. جرايد زرد شايعهاي منتشر ميکنند و اگر آنان پاسخ اين شايعه را بدهند تازه به بازي رسانهاي آن روزنامهي زرد، وارد شدهاند. بيضايي، خيلي جدي به اين واقعيت اشاره ميکند اتفاقاً اين گفتهي بيضايي حرف درستي است.
انتقاد ديگري که بيضايي مطرح ميکند به مردم فيلم دوست و يا حتي دوستداران خودش ميباشد کاري که بيضايي تاکنون در هيچ فيلمي مرتکب نشده است. جايي که آنان در آن کافه جمع ميشوند و معضلات خود را بيان ميکنند. مردم با چيدن ديوارهاي فانتزي به دور ايشان در يک حلقهي انساني شروع به عکس برداري ميکنند. يعني بتهايي که مردم ميتراشند و مدام از آنان امضاء و عکس ميگيرند ولي از درد و دل اين بتها خبر ندارند و اينکه اين بتها در روابط ناسالم مافيايي بخش اقتصادي سينماي ايران له ميشوند اين انتقاد سوم به گونهاي متوجه مردم ميباشد که تاکنون بيضايي چنين کاري نکرده بود.
ما واقفيم که روابط ناسالم مالي در سينماي ايران وجود دارد بيضايي، اينگونه انسانها را زالوهاي سينماي ايران ميداند.
آنها که بر سر بيضايي ريختهاند در پي مديريت او هستند. ايشان بر اين باورند که تا وقتي که نقش مرد جوان عصباني را ايفا ميکند برايشان محترم خواهد بود. در غير اين صورت به او توجهي نخواهند کرد. قصهي فيلم، داستان يک فيلمساز روشنفکر فرهنگيساز است که فيلمي را ميسازد مضمون اين فيلم چنين است که زني، مردي را ناخواسته سوار خودرواش ميکند که به تازگي پس از 5 سال از زندان آزاد شده است. زن پس از مدتي، به نوعي مرد را به استخدام خود در ميآورد و به او ماموريت قتل خواهرش را ميدهد. وي ميگويد که خواهرش معتاد است و در نهايت در مييابيم که خواهر، خود اوست او به واقع در غم شوهر از دست داده ميخواهد کشته شود و به او بپيوندد.
اين نگاه يک جور نگاه اسطورهاي است. فراق از محبوب و اينکه به دنبال انساني بگردد که جلاد نيست ولي او ميخواهد به زور او را جلاد کند براي آنکه به هدف برسد اگر چه او آدم بدي نيست او قرار است در رسيدن به محبوبي که از او دور افتاده است به زن کمک کند و حالا بايد مشکلات فردي آن مرد حل شود تا او خواستهي زن را تمکين نمايد.
آن مرد، خواهري دارد که وي را از فرط فقر به دبي فرستادند. همسرش در دورهي زندان بودن او از وي جدا شده و به هرزگي ميگرايد. مرد که از زندان آزاد ميشود همچنان به همسرش علاقهمند است به سراغ همسرش ميرود. زن ديگر طاقت مواجهه با شوهرش را ندارد و از فرط شرم، دست به خودکشي ميزند. برادران اين زن به دنبال انتقام از مرد هستند چرا که تصور ميکنند او قاتل خواهرشان است. اکنون آن برادران به دنبال انتقام از مرد هستند. يک جور غيرت کور فيلم فارسي واري که اين برادران ميخواهند انتقام خواهرشان را از مرد بگيرند. در اين هنگام مرد با خواهر شخصيت زن داستان مواجه ميشود که سرانجام در مييابد خواهر، خود آن زن است در قهوهخانه است که مخاطب در مييابد، ماجرايي که تاکنون مشاهده کرده يک فيلم بوده است و وارد يک لوکيشن فيلمسازي شده است.
در اين فيلم، نظام، پليس و دولت را معقول مشاهده ميکنيد. قوهي قضائيه زماني که در مييابد، مرد بيگناه است او را از زندان آزاد ميکند. اين رأفت ديني است. به عبارتي ميزان، فعل آدمها است. دلايل فعلي ميگويد که مرد بايد به زندان برود. قانون و عقل حکم ميکند که او بايد آزاد شود. آيا اين ضعف يک نظام به شمار ميآيد؟ بر عکس اين نيز صادق است کسي، آدم کشته ولي جرمش احراز نشده است ممکن است 5 سال زندان باشد اما جرم او هنوز اثبات نشده باشد. بعداً که ثابت ميشود آن مرد، جاني است او را اعدام ميکنند. بنابراين، اينکه مردي بيگناه، 5 سال در زندان بوده است - اساساً ضعف فيلم به حساب نميآيد. خصوصاً اين که کارگردان، جرم او را سياسي ذکر نکرده است. مسائلي از قبيل مسائل اجتماعي، اخلاقي و ... ميتواند محور کنش يک فيلم باشد. بنابراين، اينکه گفته شود کسي بيگناه، 5 سال به زندان افتاده است به هيچ وجه، نقد يک نظام و يا يک سيستم حکومتي نيست. اگر عليرغم بيگناه بودن، اصرار و پافشاري به زندان رفتن او ميکردند اين موضوع ميتوانست نظام قضايي يک سيستم و يا حکومت را زير سئوال ببرد.
اين فيلم با ساختار روايت در روايت يا فيلم در فيلم، حالت رئال و واقعيت ندارد ضمن آنکه همهي اين خطرات و سياه نمايي ها در بخش فيلم در فيلم است. زني که دوست دارد کشته شود و به دنبال اين است که در جلوي سينماي سوخته کشته شود. اين فيلمنامه را ديگر کسي نميسازد به عبارتي اين سکه ديگر خريداري ندارد. بايد هنرمند، اين فيلم را در روياهايش بسازد. زن در ايدآلي براي رسيدن به محبوب، تن به اين قتل ناجوانمردانه و خودساخته ميدهد. مخاطب در مييابد اين داستان در روياي آن زن بوده است. به عبارتي اين داستان در فيلمنامهي آرماني هنرمند وجود داشته اما نتوانسته است آن را بسازد چرا که جامعهي بيروني چنين نيست. آنها مجبورند فيلمنامهاي را که در سطل آشغال انداختهاند بيرون آورند و دوباره در تخيلشان بازسازي کنند. چون واقعيت بيروني، ديگر اجازه نميدهد اين فيلمنامهي آرماني ساخته شود. چون جامعه آنقدرها تلخ نيست که در جلوي سينماي سوخته آدمها را سلاخي کنند اين فيلمنامه را در سطل زباله مياندازند. اصل حمله او متوجه روابط ناسالم سينما، مافياي سينما، حق کشي ها و کساني که با استفاده از پول از بيرون به هنرمند تحميل ميشوند به عبارتي هنر را ميخرند ميباشد اين حرفها در سينما حرفهاي بدي نيست. اين فيلم ميخواهد اين پيام را بدهد که به سينما از بيرون، پول تزريق ميشود و از طريق تزريق پول از بيرون، اين سينما مديريت فرهنگي ميشود و به سمت ابتذال پيش ميرود. بر عهده مديران دولتي است که به داد اين سينما برسند و سينما را از اين ابتذال نجات دهند به عبارتي، اين پيام را به مخاطب ميدهد که معاونت سينمايي ارشاد آگاه باش، طرفداران فيلم فارسي، سينماي فرهنگي را در جلوي سينماي سوخته با چاقو کشتند و فيلمها دارند مبتذل ميشوند و از لايههاي فرهنگي به سمت لايههاي ابتذالي پيش ميروند، بازيگران تحصيل کرده با نابازيگران بچه پولدارها و ... معاوضه ميشوند. به داد اين سينما برسيد و در فيلم گفته ميشود صد بار شکايت کرديم چه کسي گوش داد؟ يعني کارگردان اين موضوع را اداري ميبيند. به عبارتي کارگردان از مسئولين امر استمداد ميطلبد که به داد اين سينما برسيد آيا اين موضوع، بد و ناگوار است؟ اين است که منتقدان دگرانديش را به گله و شکايت از بيضايي واداشته است. به هر حال فيلم، به دليل ساختار ضد قصهاي که دارد طبعاً کشش يک فيلم داستاني را ندارد و از جذابيتهاي يک سينماي قصه گو بي بهره است. فيلم چند لايه است و از مفاهيم اسطورهاي و نمادين استفادهي شاياني برده است. همچنين طراحي صحنهي فيلم، قابل تامل بوده است و اين فيلم از جنبهي حرکات دوربين، تدوين، دکوپاژ و ميزانسن و طراحي چهره قابل تحسين است و عمده سيمرغهاي بلورين خود را در زمينهي مسائل تکنيکي و فني گرفته است «وقتي همه خوابيم» پيامش متوجه سينماگران است. وقتي که همه خوابيم ابتدا بازيگر غير چهرهات را عوض ميکنند بعد بازيگر با تجربه را عوض ميکنند سپس کارگردان را تعويض ميکنند و سرانجام فيلم را به باد ميدهند.
منبع: سي نما رسانه،شماره414
/س
سرمايهگذاران: محمود شجاعي، بهرام بيضايي
مجري طرح: عليرضا داوودنژاد، رضا داوودنژاد
مدير توليد و برنامهريز: تينا پاکروان
مدير فيلمبرداري: اصغر رفيعي جم
طراح صحنه: ايرج رامين فر
طراح لباس: آتوسا قلمفرسايي
طراح چهرهپردازي: سعيد ملکان
صدابرداران: محمد سماک باشي رضا نظري نيا، رضا تهران
گروه کارگرداني: افشين هاشمي، علي صميمي، محسن قرائي، رضا سخايي، سامان خادم
گروه فيلمبرداري: محمد ابراهيميان، ناصر بيک زاده، بهمن نادياب
جلوههاي ويژه: عباس شوقي
عکاس: علي زارع
دکور: محمدعلي شيبک
گروه صحنه: حجت اشتري، دانيال جباري، موسي شيبک، حسين شفايي و سانيا مهرام
مديران تدارکات: وحيد مشاري، محسن امجدي
گروه تدارکات: عليرضا حق شناس، مهرزاد چلنگر، مهدي چراغي
بازيگران: مژده شمسايي، عليرضا جلالي تبار، حسام نواب صفوي، شقايق فراهاني، هدايت هاشمي، سحر دولتشاهي، سيد مهرداد ضيايي، اميرکاوه آهن جان، حسين محب اهري، انوش فاطهمي، سپهر گودرزي، محمدرضا ترابي، رضا ديلمي، محمد اطهري، بابک بيات، امير خوش منش، مهدي تارخ، حميد محمدي، هوشنگ قوانلو و مجيد مظفري و با حضور افتخاري افشين هاشمي.
آغاز فيلمبرداري: پنج شنبه 5 ارديبهشت 1387
سينماهاي نمايش دهنده: برنامه گروه سينماهاي قدس فروش: 366 ميليون تومان
جوايز و افتخارات:
- برنده سيمرغ بلورين بهترين تدوين از بيست وهفتمين جشنواره فيلم فجر براي بهرام بيضايي و سپيده عبدالوهاب- 1387.- برنده سيمرغ بلورين بهترين طراحي صحنه و لباس از بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر براي ايرج رامين فر و آتوسا قلمفرسايي - 1378
- برنده سيمرغ بلورين بهترين طراحي چهره پردازي از بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر براي سعيد ملکان - 1378
- کانديداي بهترين فيلم، کارگرداني وبهترين موسيقي متن (محمدرضادرويشي) از بيست و هفتمين جشنواره فيلم فجر - 1378.
$خلاصه داستان: تهيه کننده فيلمي که شاهد صحنه و پشت صحنهاش هستيم، پس از گذشت يک سوم از ساخت، سوپراستاري (حسام نواب صفوي) را به جاي بازيگر تازه کار و از تئاتر آمده (عليرضا جلالي تبار) به کارگردان (هدايت هاشمي) تحميل ميکند. کارگردان مخالف است اما مجبور است بپذيرد. صحنههاي گرفته شده بار ديگر با بازيگر جديد تکرار ميشود. چندي بعد تهيه کننده بازيگر زن تازه کار و بي استعدادي (شقايق فراهاني) را به دليل اينکه همسرش تقبل کرده بخش اعظمي از مخارج را بپذيرد به جاي بازيگر زن حرفهاي فيلم (مژده شمسايي) به کارگردان تحميل ميکند. کارگردان مجبور است قبول کند. صحنههاي گرفته شده بار ديگر فيلمبرداري ميشود و ...
نقد فيلم:
بهرام بيضايي جزء آن دسته از کارگرداناني است که پيش از انقلاب هم در توليد سينماي ايران حضور داشته است او از همان آغاز به فيلمسازي معروف بوده که متفاوت ميسازد. مدلي از سينماي روشنفکري که خصوصاً در سينماي مبتذل قبل از انقلاب خيلي مسبوق به سابقه نبوده است. او از همان ابتدا، خود را يک کارگردان متفاوت نشان داده است.پس از پيروزي انقلاب، بيضايي جزء آن دسته محدود از فيلمسازان بوده که به وي اجازهي فيلمسازي داده شد. در دههي 60 وي با توجه به اشرافي که در حوزهي ادبيات، تئاتر و اسطوره شناسي داشت اقدام به فيلمسازي نمود. آنگونه که طرفداران و منتقدين وفادار به او ميگويند در فيلمهاي بهرام بيضايي، نوعي اعتراض به وضعيت موجود ديده ميشود و خود او نيز اين ادعا را نه اثبات ونه انکار ميکرد. اين خاصيت طايفهي روشنفکري غرب زدهي کشور طي سالها در ايران بوده است. نوعي اعتراض ژنريک و بيخطر نسبت به وضعيت حاکم. وي در اين دهه، فيلم هاي خود را ميساخت. زماني تکريم و زماني کمتر ديده ميشد. در دههي هفتاد، بيضايي به کمتر ساختن، روي آورد و عملاً در کل دههي هفتاد، يک فيلم يا دو فيلم، بيشتر نساخت. فيلم مشهور وي در دههي هفتاد، فيلم «سگ کشي» بوده است. اين فيلم همچنين جوائز اصلي جشنواره فيلم فجر را نيز به خود اختصاص داده بود. فيلم، مملو از حرفهاي اعتراض گونهاي است که مرسوم سينماي دوم خرداد بود. جامعهاي که به شدت ناامن به تصوير کشيده شده بود. جامعهاي که لايه هاي سنتي آن به شدت پليد و پست بودند. زني که در اين جامعه حقش سلب ميشود. زني که مظهر فداکاري و ايثار است در مييابد که همه، ايثار و فداکاريش را به بازي گرفتند و نهايتاً خود، دست به اسلحه و خشونت ميزند و به مصاف مرداني ميرود که حقش را پايمال کردهاند.
بعد از سگ کشي بيضايي ديگر فيلمي نميسازد و دليلي براي اين سکوت خود اقامه نميکند و در طول اين سالها، بيشتر به کارهاي نويسندگي، تربيت شاگرد و تئاتر روي ميآورد. او در طول اين سالها به عنوان مرد هميشه معترض، مرد ساکت و خشمگين و مرد عزلت جو و متفکر سينماي ايران لقب گرفت. و هر سال مديران سينمايي وقت، متهم به اين جرم بودهاند که چرا فرهيختگاني نظير آقاي بيضايي فيلم نميسازند. حتماً سينما ايرادي دارد که امثال بيضايي ديگر فيلم نميسازند. به عبارتي بيضايي را از فرط اغراق به تراز سينماي ايران تبديل کرده بودند.
البته خود بيضايي در اين بحثها وارد نميشد. در حالي که طرفداران به شدت سياست زده و متعصب بيضايي اين حرفها را ميزدند همانها که در اين جشنواره، معترض وي شدند و بر سر او ريختند و جشنواره از اين منظر قابل اعتنا است. به هر حال بيضايي در تمام اين سالها فيلم نساخت و هر سال، مديران سينمايي کشور متهم به خانه نشين کردن بيضايي بودند.
فيلمي که پس از 8 سال سکوت ساخته شد. بازخورد اين سکوت خشمگينانهي 8 ساله چه بوده است؟ قرار بود اين فيلم، پاسخي به اين سکوت 8 ساله باشد. اين که بيضايي به ميدان آمد و فيلمش را ساخت به نظر، بسيار مهم است بالاخره اين بچه که منتظرش بوديم متولد شد. ظرفيت انباشتهاي که همه منتظر آن بودند سرانجام در اين جشنواره اتفاق افتاد. حالا اين بچه از نظر بسياري معوج و ناقص الخلقه است. بسياري از منتقدان دگرانديش بر سر بيضايي ريختند و او را متهم به اين کردند که چرا بعد از اين همه سال چنين اثري توليد کرده است؟ بيضايي در اين 8 سال، فرصت مناسبي براي تفکر و تحليل سينما داشته است. ضمن اينکه افکار، اعتقادات و رفتار او به خودش مربوط است و قرار نيست بازتاب و بازخورد رفتار ما باشد. اما آن چيزي که در اين جشنواره اتفاق افتاده است پايان همهي اين انتظارهاست. آنهايي که تاکنون برايش کف ميزدند اين مدل را نپسنديدند.
در ميزگرد «وقتي همه خوابيم» فردي از او ميپرسد: فيلم «وقتي همه خوابيم» دربارهي ماجراهاي مختلف است که در پشت صحنهي سينما اتفاق ميافتد. نشانه هايي که در فيلم وجود داشت آن دست از مخاطباني را که از روند پروژهي «لبهي پرتگاه» اطلاع داشتند، ياد آن فيلم و حواشي آن ميانداخت. بهرام بيضايي آثار ساخته نشدهاي دارد که در قالب کتاب چاپ شده است. مخاطب وقتي فيلمنامههايي همچون «سياوش خواني» را ميخواند احساس ميکند بهرام بيضايي سراغ اثري رفته است که در قد و قوارهي سابقهي کاري ايشان نيست. براي همين، روند پردخت قصه «وقتي همه خوابيم» طوري است که حداقل به شخصه احساس ميکنم لزومي ندارد بهرام بيضايي چنين فيلمي را بسازد. اينگونه نيست؟
بيضايي در پاسخ ميگويد: از اينکه من را در برابر اين جوخه آتش قرار داديد متشکرم. فيلم من، اگر از لحاظ تاريخي بخواهم اشارهاي داشته باشم ريشهاش بر ميگردد به اولين فيلم تاريخ سينماي ايران «حاجي آقا اکتور سينما» فيلمي است با محوريت پشت صحنه سينما که به هر دو وجه، جلو و پشت دوربين اشاره دارد.
«وقتي همه خوابيم» آخرين فيلم از سه گانهاي است که من دربارهي پشت صحنهي سينما نوشتهام. اولين قسمت آن فيلمنامهاي است به نام «اعتراض» که دربارهي زندگي خانم آذر شيوا است. آذر شيوا در سال 49 اعتراض را نسبت به روند سينماي آن موقع داشت که روبهروي دانشگاه ملي، سقز فروخت و اعتراض را نشان داد. آن زمان با او برخوردي کردند که سريعاً پروندهاش بسته شد و صداي اعتراض به گوش کسي نرسيد وکاملاً از عرصه فعاليت هنري کنار رفت. من خيلي دوست داشتم اين فيلمنامه را بسازم که تا امروز محقق نشد. نکتهي قابل تامل اين است که اين اتفاق، زماني افتاد که من تازه وارد سينما شده بودم و ميخواستم اولين فيلم را بسازم. اين اتفاق روي من تاثير زيادي گذاشت که چطور اين اعتراض فرهنگي، جدي گرفته نشد و کسي او را درک نکرد؟ دومين فيلمنامه، «لبهي پرتگاه» دربارهي بازيگري در سينما است و با ساخت سومين فيلم در اين زمينه، مطمئن هستم که ديگر به سمت ساخت فيلمهائي درباره پشت صحنهي سينما نخواهم رفت. به نظر من، اين منتقدان هستند که بايد تصميم بگيرند چه مطلبي، سطحي است و چه موضوعي، عميق. همين منتقدان؛ بطور عام ونه خاص، زماني که من کارهايي را مينوشتم با نقدهايشان، باعث شدند من تا سالها کار نکنم. اين که بعضي از دوستان تصميم ميگيرند براي خود، پيش داوري ميکنند که چه چيزي براي چه کسي دمده است يا نيست اصلاً خوب نيست. «وقتي همه خوابيم» دربارهي ستاره سازي نيست. من اعتقاد دارم هيچ بازيگري به صورت مادرزاد، بازيگر تجاري نميشود. بعضي از بازيگران هستند که با توجه به همهي استعدادها، ناخودآگاه به سمت سينماي تجاري ميروند و براي همين، احساس ميکنم پرداختن به چنين مقولهاي اصلاً پيش پا افتاده نيست. چرا بعضي از دوستان منتقد فکر ميکنند من نميخواهم فيلم بسازم؟ من اصلاً دوست نداشتم بين دو فيلمم بيش از 8 سال وقفه بيافتد. من فيلمي دربارهي سينما ساختم که درونش زندگي کردم اگر سرمايه فيلمنامههايم آماده شود وبتوانم مجوز بگيرم حتماً آنها را خواهم ساخت. هنگامي که «لبهي پرتگاه» به دلايلي ساخته نشد، عدهاي از منتقدان نوشتند که بيضايي خودش نميخواهد فيلم بسازد. گفتند که خودم به دليل حساسيتهاي کاذب و وسواس زياد، فيلم نميسازم. نوشتند چرا بايد ديگران هزينهي نبوغ من را بدهند؟ اما الان که «وقتي هم خوابيم» را ساختم ميگويند موضوع فيلم پيش پا افتاده است. من را ببخشيد اگر فکر کرديد که فيلمم پيش پا افتاده است. (مجلهي روزانهي جشنوارهي 27 شمارهي 3 ص 4 نکتهاي که قابل توجه است اين است که اين فيلم چه گفت که اينطور مورد هجوم برداشتها قرار گرفت؟
داستان اين فيلم به پشت پردهي سينما ميپردازد و گونهاي، روايت در روايت سينمايي است. داستان در عين حالي که به نظ ميرسد يک ساختار انتقادي دارد ولي اين انتقاد با جنس انتقادهاي آقاي بيضايي تفاوت دارد. حداکثر سطح انتقادي که ايشان در فيلمش مطرح ميکند، سطحي بود که ميشد معادل معاونت سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تلقي کرد. اينکه مثلاً اين معاونت چرا جلوي اين گرگهايي که در سينما، کاسب کارانه، روابط انساني سينما را تعريف ميکنند نميگيرد؟ يااشاره به مفهوم سينمايي سوخته و قرارهايي که در جلوي سينماي سوخته ميگذراند و ... بنابراين، فيلم، فاقد سطح انتقادي سياسي جدي بود.
وقتي ساختار يک فيلم، ضد قصه و روايت در روايت باشد به نوعي از ساختار رئال فاصله ميگيرد. به عبارتي، بازي در بازي ميشود. اين ساختار ضد روايت در هر فيلمي به شدت اين همانيهاي اجتماعي را کم ميکند. اين شيوه، شأن رئاليستي قصه را کاهش ميدهد به عبارتي، قصه در لايههاي ضد روايت تفسير ميشود. ديگر نميتوانيم بگوييم که بازخورد واقعيت جامعه است. موضوعي که قصهي فيلم به آن ميپردازد، قصه خود سينما و روابط ناسالم مافياي سينمايي است.به واقع، بيضايي، پيکان حملهي خود را متوجه اين روابط ناسالم مادي کرده است و اينکه اين روابط ناسالم، سينما را نابود ميکند. بايد براي اين سينما، کاري کرد. انتقاد بعدي بيضايي نسبت به جرايد و روزنامههاي زرد است. روزنامههايي که با خبرسازي و عنوانسازي هاي جعلي و دروغين به واقع، آخرين مکان دفاع را از هنرمندان و سينماگران ميگيرد. به دليل رفتار ناسالم روزنامههاي زرد، چارهاي جزء سکوت ندارند چرا که اگر انکار هم بکنند به واقع، باز به يک خبر داغ براي جرايد زرد تبديل ميشوند. جرايد زرد شايعهاي منتشر ميکنند و اگر آنان پاسخ اين شايعه را بدهند تازه به بازي رسانهاي آن روزنامهي زرد، وارد شدهاند. بيضايي، خيلي جدي به اين واقعيت اشاره ميکند اتفاقاً اين گفتهي بيضايي حرف درستي است.
انتقاد ديگري که بيضايي مطرح ميکند به مردم فيلم دوست و يا حتي دوستداران خودش ميباشد کاري که بيضايي تاکنون در هيچ فيلمي مرتکب نشده است. جايي که آنان در آن کافه جمع ميشوند و معضلات خود را بيان ميکنند. مردم با چيدن ديوارهاي فانتزي به دور ايشان در يک حلقهي انساني شروع به عکس برداري ميکنند. يعني بتهايي که مردم ميتراشند و مدام از آنان امضاء و عکس ميگيرند ولي از درد و دل اين بتها خبر ندارند و اينکه اين بتها در روابط ناسالم مافيايي بخش اقتصادي سينماي ايران له ميشوند اين انتقاد سوم به گونهاي متوجه مردم ميباشد که تاکنون بيضايي چنين کاري نکرده بود.
ما واقفيم که روابط ناسالم مالي در سينماي ايران وجود دارد بيضايي، اينگونه انسانها را زالوهاي سينماي ايران ميداند.
آنها که بر سر بيضايي ريختهاند در پي مديريت او هستند. ايشان بر اين باورند که تا وقتي که نقش مرد جوان عصباني را ايفا ميکند برايشان محترم خواهد بود. در غير اين صورت به او توجهي نخواهند کرد. قصهي فيلم، داستان يک فيلمساز روشنفکر فرهنگيساز است که فيلمي را ميسازد مضمون اين فيلم چنين است که زني، مردي را ناخواسته سوار خودرواش ميکند که به تازگي پس از 5 سال از زندان آزاد شده است. زن پس از مدتي، به نوعي مرد را به استخدام خود در ميآورد و به او ماموريت قتل خواهرش را ميدهد. وي ميگويد که خواهرش معتاد است و در نهايت در مييابيم که خواهر، خود اوست او به واقع در غم شوهر از دست داده ميخواهد کشته شود و به او بپيوندد.
اين نگاه يک جور نگاه اسطورهاي است. فراق از محبوب و اينکه به دنبال انساني بگردد که جلاد نيست ولي او ميخواهد به زور او را جلاد کند براي آنکه به هدف برسد اگر چه او آدم بدي نيست او قرار است در رسيدن به محبوبي که از او دور افتاده است به زن کمک کند و حالا بايد مشکلات فردي آن مرد حل شود تا او خواستهي زن را تمکين نمايد.
آن مرد، خواهري دارد که وي را از فرط فقر به دبي فرستادند. همسرش در دورهي زندان بودن او از وي جدا شده و به هرزگي ميگرايد. مرد که از زندان آزاد ميشود همچنان به همسرش علاقهمند است به سراغ همسرش ميرود. زن ديگر طاقت مواجهه با شوهرش را ندارد و از فرط شرم، دست به خودکشي ميزند. برادران اين زن به دنبال انتقام از مرد هستند چرا که تصور ميکنند او قاتل خواهرشان است. اکنون آن برادران به دنبال انتقام از مرد هستند. يک جور غيرت کور فيلم فارسي واري که اين برادران ميخواهند انتقام خواهرشان را از مرد بگيرند. در اين هنگام مرد با خواهر شخصيت زن داستان مواجه ميشود که سرانجام در مييابد خواهر، خود آن زن است در قهوهخانه است که مخاطب در مييابد، ماجرايي که تاکنون مشاهده کرده يک فيلم بوده است و وارد يک لوکيشن فيلمسازي شده است.
در اين فيلم، نظام، پليس و دولت را معقول مشاهده ميکنيد. قوهي قضائيه زماني که در مييابد، مرد بيگناه است او را از زندان آزاد ميکند. اين رأفت ديني است. به عبارتي ميزان، فعل آدمها است. دلايل فعلي ميگويد که مرد بايد به زندان برود. قانون و عقل حکم ميکند که او بايد آزاد شود. آيا اين ضعف يک نظام به شمار ميآيد؟ بر عکس اين نيز صادق است کسي، آدم کشته ولي جرمش احراز نشده است ممکن است 5 سال زندان باشد اما جرم او هنوز اثبات نشده باشد. بعداً که ثابت ميشود آن مرد، جاني است او را اعدام ميکنند. بنابراين، اينکه مردي بيگناه، 5 سال در زندان بوده است - اساساً ضعف فيلم به حساب نميآيد. خصوصاً اين که کارگردان، جرم او را سياسي ذکر نکرده است. مسائلي از قبيل مسائل اجتماعي، اخلاقي و ... ميتواند محور کنش يک فيلم باشد. بنابراين، اينکه گفته شود کسي بيگناه، 5 سال به زندان افتاده است به هيچ وجه، نقد يک نظام و يا يک سيستم حکومتي نيست. اگر عليرغم بيگناه بودن، اصرار و پافشاري به زندان رفتن او ميکردند اين موضوع ميتوانست نظام قضايي يک سيستم و يا حکومت را زير سئوال ببرد.
اين فيلم با ساختار روايت در روايت يا فيلم در فيلم، حالت رئال و واقعيت ندارد ضمن آنکه همهي اين خطرات و سياه نمايي ها در بخش فيلم در فيلم است. زني که دوست دارد کشته شود و به دنبال اين است که در جلوي سينماي سوخته کشته شود. اين فيلمنامه را ديگر کسي نميسازد به عبارتي اين سکه ديگر خريداري ندارد. بايد هنرمند، اين فيلم را در روياهايش بسازد. زن در ايدآلي براي رسيدن به محبوب، تن به اين قتل ناجوانمردانه و خودساخته ميدهد. مخاطب در مييابد اين داستان در روياي آن زن بوده است. به عبارتي اين داستان در فيلمنامهي آرماني هنرمند وجود داشته اما نتوانسته است آن را بسازد چرا که جامعهي بيروني چنين نيست. آنها مجبورند فيلمنامهاي را که در سطل آشغال انداختهاند بيرون آورند و دوباره در تخيلشان بازسازي کنند. چون واقعيت بيروني، ديگر اجازه نميدهد اين فيلمنامهي آرماني ساخته شود. چون جامعه آنقدرها تلخ نيست که در جلوي سينماي سوخته آدمها را سلاخي کنند اين فيلمنامه را در سطل زباله مياندازند. اصل حمله او متوجه روابط ناسالم سينما، مافياي سينما، حق کشي ها و کساني که با استفاده از پول از بيرون به هنرمند تحميل ميشوند به عبارتي هنر را ميخرند ميباشد اين حرفها در سينما حرفهاي بدي نيست. اين فيلم ميخواهد اين پيام را بدهد که به سينما از بيرون، پول تزريق ميشود و از طريق تزريق پول از بيرون، اين سينما مديريت فرهنگي ميشود و به سمت ابتذال پيش ميرود. بر عهده مديران دولتي است که به داد اين سينما برسند و سينما را از اين ابتذال نجات دهند به عبارتي، اين پيام را به مخاطب ميدهد که معاونت سينمايي ارشاد آگاه باش، طرفداران فيلم فارسي، سينماي فرهنگي را در جلوي سينماي سوخته با چاقو کشتند و فيلمها دارند مبتذل ميشوند و از لايههاي فرهنگي به سمت لايههاي ابتذالي پيش ميروند، بازيگران تحصيل کرده با نابازيگران بچه پولدارها و ... معاوضه ميشوند. به داد اين سينما برسيد و در فيلم گفته ميشود صد بار شکايت کرديم چه کسي گوش داد؟ يعني کارگردان اين موضوع را اداري ميبيند. به عبارتي کارگردان از مسئولين امر استمداد ميطلبد که به داد اين سينما برسيد آيا اين موضوع، بد و ناگوار است؟ اين است که منتقدان دگرانديش را به گله و شکايت از بيضايي واداشته است. به هر حال فيلم، به دليل ساختار ضد قصهاي که دارد طبعاً کشش يک فيلم داستاني را ندارد و از جذابيتهاي يک سينماي قصه گو بي بهره است. فيلم چند لايه است و از مفاهيم اسطورهاي و نمادين استفادهي شاياني برده است. همچنين طراحي صحنهي فيلم، قابل تامل بوده است و اين فيلم از جنبهي حرکات دوربين، تدوين، دکوپاژ و ميزانسن و طراحي چهره قابل تحسين است و عمده سيمرغهاي بلورين خود را در زمينهي مسائل تکنيکي و فني گرفته است «وقتي همه خوابيم» پيامش متوجه سينماگران است. وقتي که همه خوابيم ابتدا بازيگر غير چهرهات را عوض ميکنند بعد بازيگر با تجربه را عوض ميکنند سپس کارگردان را تعويض ميکنند و سرانجام فيلم را به باد ميدهند.
منبع: سي نما رسانه،شماره414
/س