مقام شاعري فيض كاشاني

فيض كاشاني علاوه بر تسلط علوم ديني، به ادبيات و شعر نيز آشنايي قابل توجهي داشت. او به ويژه شعر حكمي- عرفاني پيش از خود را به خوبي مي شناخته و گزيده هايي كه وي از سخنان ايشان فراهم آورده، گواهي آشكار بر اين
دوشنبه، 29 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقام شاعري فيض كاشاني
 مقام شاعري فيض كاشاني

 

نويسنده: قاسم سالاري (1)




 

چكيده:

فيض كاشاني علاوه بر تسلط علوم ديني، به ادبيات و شعر نيز آشنايي قابل توجهي داشت. او به ويژه شعر حكمي- عرفاني پيش از خود را به خوبي مي شناخته و گزيده هايي كه وي از سخنان ايشان فراهم آورده، گواهي آشكار بر اين مدعاست. وي در ديواني كه ابيات آن نزديك به بيست هزار بيت است، تمام قوالب معهود شعر پارسي را آزموده و در آن لفظاً و معناً از بزرگاني چون مولانا جلال الدين، سعدي و حافظ در سخنوري بهره برده است. در شعر وي مضامين توحيدي و ولايي عميقي ديده مي شود و معنا بر لفظ غالب است و شاعر به هيچ روي به دنبال صنعت پردازي و لفاظي نيست. در اين مقاله ضمن بيان جايگاه فيض در مقام شاعري، شعر او از حيث صوري و معنوي بررسي شده و نسبتش با بزرگان شعر فارسي مورد مداقه قرار گرفته است. در پايان نيز غالب ترين مضمون اشعار وي (عشق) در لابلاي غزليات وي نشان داده شده است.
كليدواژه ها: فيض كاشاني، شعر و شاعري، غزل، رباعي، مولانا، سعدي، حافظ، عشق.

مقدمه

در عصر صفويه در ايران و هندوستان و ديگر كشورهاي فارسي زبان شعر و شاعري از رونق قابل توجهي برخوردار است. اين رونق علاوه بر گرايش عمومي به اين هنر ارجمند و قدرتمند، ريشه در حمايت گسترده ي حاكمان و واليان از شاعران دارد. مبالغه نيست اگر بگوييم كه در اين دوران همه ي جماعات از عوام و خواص، نمايندگاني در ميان شاعران دارند كه انديشه هايشان را به ديگران منتقل مي كنند. بيشتر شاعران اين عصر در محافل ادبي شركت مي جستند و ضمن خبر يافتن از اشعار يكديگر، به نقد و بررسي آثار همديگر مشغول مي شدند. در ميان علماي شيعه ي اين عصر نيز شاعران بسياري را مي بينيم كه ضمن اشتغال به علوم ديني به سرودن شعر اشتغال دارند. بزرگاني چون شيخ بهايي، ميرداماد، ملاصدرا، فيض كاشاني، فياض لاهيجي و... از جمله كساني اند كه علي رغم غور در علوم معقول و منقول از ذوقيات شاعرانه بي بهره نيستند. در اين مقال به بررسي مقام شاعري يكي از بزرگترين علماي عصر صفوي، ملامحسن فيض كاشاني مي پردازيم.

سيري كوتاه در شناخت آثار منظوم فيض كاشاني

فيض كاشاني (1091-1007ق) سه بار به تهيه فهرستي از كتب و رسالات خود اقدام نموده است. يك بار در سال 1069 ق كه عدد آثارش به هشتاد رسيده بود و دوبار پياپي در سال 1090 ق كه صد و شانزده اثر را از مكتوباتش نام مي برد. طبق بيان اين فهرست ها مي توان اهم مكتوبات منظوم وي را اين گونه برشمرد: رساله ي سلسبيل، رساله ي مناجات نامه، مثنوي شراب طهور، مثنوي تسنيم، مثنوي ندبة العارف، مثنوي ندبة المستغيث، مثنوي تنفيس الهموم، رساله ي وسيلة الابتهال، مثنوي آب زلال، قصائد دهر آشوب، رساله ي شوق المهدي، رساله ي شوق العشق، رساله شوق الجمال و گلزار قدس كه مجموعه اي از غزليات، رباعيات و قصيده هاست. چنان كه فيض كاشاني در فهرست مجموعه آثارش آورده، وي حدوداً بيست هزار بيت شعر سروده است. اين رقم با عنايت به غزليات و قصايد و رباعيات و نيز احتساب رساله هاي منظوم و مثنوي هاي وي- كه برخي از آنها هنوز يافت نشده است- قابل پذيرش است. آنچه امروزه در دسترس ماست علاوه بر برخي مثنوي هاي كوتاه، عمدتاً شامل قصايد، غزليات و رباعيات اوست. در يكي از آخرين طبع هاي اشعار وي نزديك سيزده هزار بيت فراهم آمده كه تقريباً دو برابر اشعار حافظ شيرازي است. مواجهه ي وي با شعر و شاعري بدين اندازه منحصر نمي ماند. كتابي تحت عنوان انموذج اهل العرفان در مجموعه آثار وي ديده مي شود كه نشان از آشنايي گسترده ي وي با دواوين شعر صوفيانه است. اين اثر بيش از هفتصد غزل از غزليات اهل عرفان را در توحيد شامل مي شود. وي در مقدمه اي كه بر ديوان خود نگاشته از ميل قديم خود به دواوين شعر اهل معرفت و محبت سخن مي گويد: ‌« در اوانِ صِبا كه هنوز طبع لطيف به تكرار لغت مي فرسودم و عمر شريف در ضبط قواعد نحو صرف مي نمودم، رغبت تمام به اشعار و ابيات اهل معرفت و محبت داشتم و همواره تخم نيل مقاصد ايشان در زمين دل مي كاشتم و از رشحات كلمات آبدار ايشان فيض ها مي يافتم. » (2)
وي همچون شيخ بهايي و ملاصدرا به مولانا جلال الدين بلخي و دو اثر گرانبهايش -مثنوي معنوي و ديوان شمس تبريزي- علاقه خاصي داشته و منتخباتي از آن دو فراهم آورده است. گزيده ي وي از مثنوي معنوي كه سراج السالكين نام دارد، چكيده اي از تعاليم مولانا را در قريب نه هزار بيت- چيزي حدود يك سوم مثنوي- در بردارد. گزيده اي كه وي از ديوان شمس تبريزي تهيه كرده بيش از سه هزار بيت را شامل مي شود. توجه وي به مقوله ي شعر و به ويژه شعر عاشقانه و عارفانه موجب شده بود كه او رساله اي مستقل در دفاع از شعر و رمزگشايي از پاره اي تعبيرات شاعران تحت عنوان رساله ي مشواق به رشته تحرير درآورد.
محتواي بيشترينه ي اشعار وي به سنت معهود اهل الله، بيان توحيد، عشق الهي، اخلاقيات و منقب اولياي دين است. خود وي نسبت اشعارش را به اهل عشق و عرفان مي رساند و بر آن است كه به اقتفاي بزرگان، حديث شوق خويش را به طريق محبت و معرفت واگويه مي كند. تلقي وي از اشعارش بسيار متواضعانه است و در گفته هاي او اثري از ادعاهاي گزاف برخي از شاعران متبختر يافت نمي شود. او در مقدمه ي ديوان اشعار در بحث از تجميع اشعارش خود را تنها علاقه مند به معرفت و محبت مي نمايد و نه بيشتر:‌ « اگرچه هنوز از زيور عشق و عرفان خاليم، اما به حُليه ي شوق هر دو حاليم و هر چند پيرو سالكان راهم، اما از قدري قدر و رتبه ي پيشروان كوي عشق آگاهم. پيوسته محبت بر خود مي بندم، تا شايد به حكم « مَن تَشبّه بقومٍ فهو منهم » به عشاق پيوندم... و همواره حلقه وار، سرزنان بر در اهل عرفان مي گردم تا شايد به حكم « من قرع باباً و لجّ ولج » از زمره ي اهل عرفان گردم... پس آن سخنان منظومه را فراهم آورده، در صحيفه ترتيب دادم. تا متعطّشان به وادي طلب كه به واسطه تراكم حُجُب ظلماني، در فيافي حرمان سرگردان مانده باشند، به دستياري اين كلمات شورانگيز و آن اشعار مهرآميز كمند شوق در گردن انداخته، خود را از مهاوي خذلان بيرون كشند و از آن مي ها بچشند. » (3)
اشعار وي خالي از تفننات شاعرانه نيست و او گاه به عادت اهل سخن در وادي هاي ديگر نيز طبع آزمايي كرده است. براي مثال وي در ديوان خود در توصيف برخي غذاها و از جمله تعريف خربزه اشعاري دارد. (4) البته وي چون بسياري از شاعران اهل تفنن غافلانه از خوردني ها ياد نمي كند و مدام با ياد نعمات الهي او را سپاس مي گويد. مجموعه اشعار وي مشحون از پند و اندرز است. نصايح وي طيف وسيعي از امر و نهي هاي ديني و اخلاقي را شامل مي شود. و حتي در اشعار خود به منع از استعمال توتون و قليان پرداخته و از بيكارگي در قهوه خانه ها نهي كرده است. (5) نهي اخير را مي توان نقدگونه اي از ناحيه ي فيض به شاعران همعصرش دانست. يكي از مهمترين مراكزي كه شعراي عصر صفوي در آن جمع مي شدند، قهوه خانه ها بود. « مردم در اين محلّ گرد مي آمدند و قهوه مي نوشيدند و به بعضي سرگرمي ها مثل بازي شطرنج و رقص و سماع و امثال اين كارها مي پرداختند. احداث اين گونه جاي ها به زودي در خاك عثماني و مصر باب شد و از آنجاها در سده دهم (سده شانزدهم ميلادي) به ايران و به اروپا سرايت نمود. قهوه خانه هاي اصفهان از عهد شاه عباس تا پايان دوران صفوي متعدّد و محلّ‌ اجتماع طبقات مختلف بود، شاه عباس شخصاً در بعضي از آنها حضور مي يافت و با حاضران به گفت و گو و مطايبه مي پرداخت... در اين قهوه خانه ها غالباً شاعران به ديدن يكديگر مي رفته و با هم درباره ي شعر سخن مي گفته و غزل هاي خود را عرضه مي نموده و يا به طرح غزل هايي از استادان براي جواب گفتن مي پرداخته اند. » (6) حجم قابل توجهي از اشعار وي به مذمت دنيا و نهي از دنيا دوستي اختصاص يافته است. (7)گاه نيز مظاهر اين دنيادوستي از جمله حب جاه و مقام،‌ (8) خواب غير ضروري (9) مورد مذمت قرار مي گيرد. توصيه به عشق و عاشقي منقبت عشاق و بركات مترتب بر آن نيز از ديگر مطالبي است كه مكرر در اشعار وي ديده مي شود. (10) برخي از اشعار وي در پاسخ نامه هاي شاگردان و دوستان سروده شده است. (11) نزديكان وي به صورت منظوم با او مكاتبه مي كردند و حتي گاه از او استفتا مي نمودند. در يكي از اين موارد از او در باب ارث زوجه ي عاقله استفتا مي شود و او در پاسخ مي گويد:

كردي استفتا ز ارث زوجه اي صاحب رَشَد *** نيست فرقي گر بود ذات الولد يا بي ولد
زوجه رُبعي مي برد گر مرد بي فرزند مُرد *** ور بود فرزند او را ثُمني از مالش برد (12)

در نامه هاي منظوم وي برخي نمونه هاي قابل توجه از شعر ناب رؤيت مي شود. از جمله آنها مي توان به مكاتبه ي وي با دوست و همدرس و باجناقش، فياض لاهيجي اشاره كرد. در بخشي از اين نامه چنين آمده است:

قلم گرفتم و گفتم: مگر دعا بنويسم *** دعا به يار جفاكار بي وفا بنويسم
شكايتي به لب آمد ز جورهاي تو گفتم: *** به هيچ نامه نگنجي، تو را كجا بنويسم
دعا و شَكوه به هم در نزاع و من متحيّر *** كدام را ننويسم، كدام را بنويسم (13)

در اشعار وي مناجات جايگاه بسزايي دارد. در بيشترينه ي موارد شاعر با دل آزردگي از دنيا و اهل آن در بارگاه الهي سوز و گداز عشق و نياز خود را ابراز مي دارد. (14) آزردگي خاطر شاعر در مواجهه با اهل زمان در مواضع متعددي او را بدين سوق مي دهد كه از دنيا و مافيها كناره جويد و خويش را يكسره در خدمت معشوق بدارد. (15) او گاه در خيال خود عزم بازگشت به وطن را در سر مي پروراند و در قالب الفاظ از حال و قصد خود پرده برمي دارد. براي نمونه وي در قصيده اي غزل وار چنين مي گويد:

دلم مي پرد سوي روحانيان *** روان مي كشد جانب قدسيان
پريشانم از شوق گلزار قدس *** كه بودست آنجا مرا آشيان
خوشا مسكن اصلي جان و دل *** كه يك چند آسوده بودم در آن
چه مي خواهد از مكان و مكين؟ *** چه مي جويد از من زمين و زمان؟ (16)

فيض كاشاني با تمام وجود به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و خاندان گرامي اش عشق مي ورزد. يكي از مهمترين اموري كه در اشعار وي از نمود ويژه اي برخوردار است، محبت اين خاندان و نيز ادب بسيار در مقابل آن ذوات نوراني است. وي علاوه بر مدح و منقبت ايشان، بدان متوسل مي شود و در ولايت آنان غور انديشه مي كند و در سوگ آنان مرثيه مي سرايد. (17) در اشعار وي به قائم آل محمّد (عجّل الله تعالي فرجه) توجه ويژه وجود دارد و وي در رساله ي شوق المهدي اوج عشق و ارادت خود را بدان جناب اظهار مي دارد. وي همچنين در انتظار رؤيت آخرين اختر تابناك آسمان ولايت بي تابي مي كند و شوق بسيار از خود نشان مي دهد. او در شوق المهدي با استقبال از اشعار حافظ شيراز مشتاقي خويش را به ديدار آن بزرگ بر آفتاب مي افكند. براي نمونه در غزلي كه به استقبال غزل نخست ديوان حافظ سروده عشق خود را به حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه) چنين ابراز مي دارد:

الا يا ايها الساقي مدام الوصل ناولها *** كه در دوران هجرانت بسي افتاده مشكل ها
صبا از نكهت كويت نسيمي سوي ما آورد *** ز سوز شعله ي شوقت چو تاب افتاد در دل ها
چو نور مهر تو تابيد بر دل هاي مشتاقان *** ز خود آهنگ حق كردند، بربستند محمل ها
دل بي بهره از مهرت حقيقت را كجا يابد؟ *** حق از آيينه ي رويت تجلي كرد بر دل ها
به كوي خود نشاني ده كه شوق تو محبان را *** ز تقوا داده زادِ ره، ز طاعت بست محمل ها (18)

از اشعار وي مي توان برخي از وقايع زندگي او را نيز استنباط كرد. او در اشعار خود از اقامتش در شيراز و اصفهان و قم و قمصر و كاشان و... سخن مي گويد:

كاشان و صفاهان و قم و قمصر و شيراز *** برديم به سر در همه با مهتر و كهتر (19)

چنان كه از اشعار وي برمي آيد سفري كه به مازندران داشته حيرت او را برانگيخته و عجايب جنگل هاي اين منطقه او را به شگفت آورده است.

كشور مازندران گويي جهاني ديگر است *** از عجايبهاي عالم جنگل اين كشور است
هر كه مي خواهد ببيند نزهت شهر سبا *** گو بيا مازندران كاينجا سباي ديگر است
خاك و خشتش از طراوت سبز و سنگ خاره سبز *** مرز و بومش تر، هوا تر، ابر تر، گردون تر است (20)

قمصر نيز براي وي در منطقه ي محل اقامتش چونان بهشت جلوه گري مي كرده است:

قمصر چه بود؟ بهشت دنيا *** ني غم، نه كدورت است آنجا
آنجاست كه خلوت است ممكن *** آسايش و سلوت است ممكن
آنجاست كه فيض حق فزون است *** دل نيز فراخ چون برون است (21)

از يكي از نامه هاي منظوم وي دانسته مي شود كه شاه عباس دوم براي او نامه اي نوشته و او را به اصفهان دعوت نموده و فيض ابتدا مدتي پاسخ نامه شاه را نداده و پس از مدتي به نحو مؤدبانه اي از تأخير و رفتن به آنجا عذر خواسته است. (22)
اطلاعات بسيار ديگري نيز از اشعار او به دست مي آيد كه در ادامه به برخي از مهمترين آنها خواهيم پرداخت.

فيض كاشاني و بزرگان ادب پارسي

همان گونه كه گفته شد در مجموعه آثار فيض منتخباتي از اشعار اهل عرفان تحت عنوان انموذج اشعار اهل العرفان وجود دارد. اين اثر كه هفتصد غزل از گويندگان مختلف را در بر مي گيرد، نشاني از غور وي در دواوين شعر پارسي است. او به مولانا جلال الدين علاقه شگرفي داشت و همان گونه كه گفته شد دو اثر منظوم وي را تلخيص نمود. چنين علاقه اي در چشم علماي متعصب عصر و اهل ظاهر صورت ناخوشايندي داشت. پيش از فيض، همين قشريون ملا محمدتقي مجلسي را به جهت ميل به عرفان مورد ملامت و طعن قرار دادند و از شيخ بهايي به سبب آنكه در كشكول و مثنوي نان و حلوا به مولانا و محيي الدين عربي اظهار علاقه و ارادت كرده بود، انتقاد نمودند. (23) به رغم همه اين تنگ نظري ها در باب عرفان و شعر، علماي شيعي اين عصر و از جمله كساني چون ميرداماد، شيخ بهايي، ملاصدرا، فيض كاشاني، فياض لاهيجي و... هر يك ديوان هاي شعري داشتند كه مشحون بود از اشارات عرفاني و حِكمي، فيض و دوستان و شاگردان وي به نحو مضاعفي از زبان شعر استفاده مي كردند و بسياري از مكاتبات خود را به صورت منظوم بيان مي نمودند. (24) حتي چنان كه گفته شد برخي استفتائات از وي به زبان شعر مطرح مي شد. وي همچنين با برخي از بزرگترين شاعران عصر خود نيز ارتباط داشت. يكي از بزرگترين شاعراني كه فيض با او مرتبط بود، صائب تبريزي (م 1081ق) شاعر بلندآوازه سبك هندي و بزرگترين غزل سراي عصر صفوي است. صائب حتي در مدح فيض قصيده اي با رديف « فيض » انشا كرده است كه برخي از ابيات آن چنين است:

مغز حقيقت است سراسر مقال فيض *** بالاترست از آنكه توان يافت حال فيض
واصل شود به چشمه ي خورشيد شبنمش *** هر دل كه آب شد ز فروغ جمال فيض
كافي است وافي از پي اظهار حالِ او *** محتاج نيست گرچه به شاهد كمال فيض
صائب! چون مخلصان به دعا اختصار كن *** چون فكر قاصر است ز وصف كمال فيض (25)

همان گونه كه گفته شد فيض به مولانا و آثار وي عنايت ويژه داشته است. در ديوان وي اشعار بسياري را مي توان يافت كه از حيث صورت (وزن، قافيه و رديف) و معنا از مولانا تأثير پذيرفته است. بسياري از غزل هاي ديوان فيض را مي توانيم به اشكال مختلف در ديوان شمس تبريزي ببينيم. در برخي موارد كه وي غزالي را كاملاً پسنديده، همه ي ابعاد صوري و گاه معنوي آن را بازسازي كرده است. يكي از اين موارد، غزل بي نظير ذيل است:

يك نظر مستانه كردي عاقبت *** عقل را ديوانه كردي عاقبت
با غم خود آشنا كردي مرا *** از خودم بيگانه كردي عاقبت
در دل من گنج خود كردي نهان *** جاي در ويرانه كردي عاقبت
سوختي در شمع رويت جان من *** چاره ي پروانه كردي عاقبت
قطره ي اشك مرا كردي قبول *** قطره را دُردانه كردي عاقبت
كردي اندر كل موجودات سير *** جان من كاشانه كردي عاقبت
زلف را كردي پريشان، خلق را *** خانمان ويرانه كردي عاقبت
مو به مو را جاي دل ها ساختي *** مو به دل ها شانه كردي عاقبت
در دهان خلق افكندي مرا *** فيض را افسانه كردي عاقبت (26)

اين غزل از حيث وزن (فاعلاتن فاعلاتن فاعلن) و قافيه و رديف معنا استقبالي استادانه از اين غزل مولاناست:

در دل و جان خانه كردي عاقبت *** هر دو را ديوانه كردي عاقبت
آمدي كآتش در اين عالم زني *** وانگشتي تا نه كردي عاقبت
اي ز عشقت عالمي ويران شده *** قصد اين ويرانه كردي عاقبت
يك سرم اين سوست، يك سر سوي تو *** دو سرم چون شانه كردي عاقبت
دانه اي بيچاره بودم زيرخاك *** دانه را دُردانه كردي عاقبت
دانه اي را باغ و بُستان ساختي *** خاك را كاشانه كردي عاقبت
جان جانداران سركش را به علم *** عاشقِ جانانه كردي عاقبت (27)

غزل اول و دوم فيض كاشاني نيز شباهت هاي پيشگفته را با غزل دوم ديوان شمس تبريزي دارد. وزن هر سه اين غزل ها « مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفلن » است و « ال » حرف روي قافيه شان است. غزل اول و دوم ديوان فيض مطلعي چنين دارند:

اي در هواي وصل تو گسترده جان ها بال ها *** تو در دل ما بوده اي، در جست و جو ما سال ها (28)
و
هان رستخيز جان رسيد شد در بدن زلزال ها *** افكند تن اثقال ها، بگشود جان را بال ها (29)

غزلي كه در ديوان شمس مورد استقبال فيض كاشاني قرار گرفته بدين مطلع است:

اي طايران قدس را عشق فزوده بال ها *** در حلقه ي سوداي تو روحانيان را حال ها (30)

غزل ديگري كه از غزليات ديوان شمس مورد استقبال فيض قرار گرفته، غزل « بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست » (31) با وزن عروضي « مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن » است. فيض غزل مزبور را اين گونه استقبال نموده است:

يك جرعه مي ز ساغر جانانم آرزوست *** سرمستي اي ز ميكده ي جانم آرزوست
بالي زدم به دنيي و پايي به آخرت *** نه اين مرا فريبد و آنم آرزوست (32)

البته غزلياتي ديگر از شعراي پيش از مولانا در اين وزن و قافيه و رديف موجود است. براي نمونه يكي از شعراي قرن ششم به نام شمس الدين محمد سجزي پيش از مولانا چنين سروده است:

ديدار تو خدايا چندانم آرزوست *** كز بهر آن مفارقت جانم آرزوست
تا كي از اين تزهد ما، در صبوحِ عشق؟ *** وجد و سماع و نعره ي مستانم آرزوست (33)

همچنين در مجموعه اشعار روزبهان بقلي شيرازي (م 606 ق) غزلي با همين رديف و تغييري در قافيه آمده است. مصرع آخر اين غزل اگر انتساب آن به روزبهان ثابت شود، با اندكي تغيير مطلع غزل مولانا شده است. بخشي از ابيات اين غزل روزبهان به اين قرار است:

در من نگر كه نرگس خونخوارم آرزوست *** با من بگو كه لعل گهربارم آرزوست
سنبل ز گلستان تو برگير يك زمان *** كز شور عشق طرّه ي طرارم آرزوست
درّاعه چاك كرده و در دست جامِ مي *** افتاده مست بر در خَمّارم آرزوست
مستم چو عندليب ز دردِ فراق تو *** بنماي رخ كه ديدن گلزارم آرزوست (34)

در برخي غزليات، فيض ضمن استفاده از ساختار غزل مولانا به گونه اي سخنان وي را در افقي ديگر مطرح مي كند. در اين موارد او مي كوشد آنچه را عميق تر و شاعرانه تر مي يابد به جاي سخن مولانا بنشاند. يكي از نمونه هاي عالي اين چنين اشعاري را مي توان در غزلي نشان داد که وي در مقابل غزل هاي مولانا با مطلع « اي خدا اين وصل را هجران مكن » (35) و « اي ببرده دل، تو قصد جان مكن » (36) سروده است. ابياتي از اين غزل به اين قرار است:

اي خدا اين درد را درمان مكن *** عاشقان را بي سر و سامان مكن
درد عشق تو دواي جان ماست *** جز به درت درد ما درمان مكن
از غم خود جان ما را تازه دار *** جز به غم دل هاي ما شادان مكن
مستمر دار آن عنايت هاي شب *** روز وصل فيض را هجران مكن (37)

نشان دادن ارتباط فيض با مولانا مجال واسعي مي طلبد كه در بحث عشق در اشعار فيض به بخش هاي ديگري از آن خواهيم پرداخت. يكي ديگر از شعراي مورد توجه فيض، سعدي شيرازي است. در مجموعه اشعار وي غزليات متعددي را مي توان نشان داد كه ساختار و محتواي آن متأثر از سعدي شكل گرفته است. در اينجا به سه نمونه استفاده و استقبال فيض از سعدي اشاره مي شود. يكي از غزليات سعدي كه بسيار مورد توجه فيض بوده غزالي است كه با مطلع « بيا بيا كه مرا با تو ماجرايي هست » (38) آغاز مي گردد. وي در غزليات متعددي از وزن اين غزل (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن) و كلمات آغازينش (بيا بيا كه) استفاده مي كند. البته شروع اين غزل مختص سعدي نيست و در آثار بزرگان ديگر چون مولانا و حافظ و امير خسرو دهلوي نيز نظاير آن موجود است، واز اين رو مي تواند كه وي با توجه به همه اين موارد، بر شعر سعدي تمركز نموده باشد، چون در برخي غزليات خود عين مصرع نخست غزل سعدي را آورده است:

بيا بيا كه مرا با تو ماجرايي هست *** مرو مرو كه تو را نيز مدعايي هست
بيا بيا كه هنوزم نفس درآمدن است *** بيار بر سر من گر دگر بلايي هست (39)

از ديگر غزليات سعدي كه از ناحيه ي فيض محل توجه بوده به اين غزل مي توان اشاره كرد:

سرو بالايي به صحرا مي رود *** رفتنش بين تا چه زيبا مي رود (40)

فيض به صورت زيبايي ابياتي ناسروده از اين غزل را مي سرايد و به گونه اي محتواي آن را تكميل مي كند:

هر كجا آن ماه سيما مي رود *** بس دل و بس دين به يغما مي رود
گر به صحرا رفت دريا مي شود *** ز آب چشمي كان به صحرا مي رود
ور به دريا مي رود خون مي شود *** بس كه خون دل به دريا مي رود (41)

از ديگر غزلياتي كه مورد توجه فيض بوده اين غزل سعدي است:

سرو سيمينا به صحرا مي روي *** نيك بد عهدي كه بي ما مي روي
كس بدين شوخي و رعنايي نرفت *** خود چنيني يا به عمدا مي روي
جان نخواهد بردن از تو هيچ دل *** شهر بگرفتي به صحرا مي روي
گر تماشا مي كني در خود نگر *** يا به خوشتر زين تماشا مي روي (42)

فيض اين غزل را نيز چنين استقبال كرده است:

مي روي و همرهت دل هاي ما *** تا نپنداري كه بي ما مي روي
مي روي و صد هزاران دل ز پي *** در خيالت آنكه تنها مي روي
مي روي و شهر ويران مي شود *** شهر صحرا مي شود تا مي روي
هم تماشاي خودت خوشتر بود *** گر به سيري يا تماشا مي روي
شهر صحرا گشت و صحرا گشت شهر *** تا ز منزل سوي صحرا مي روي (43)

مهم ترين شاعري كه در جاي جاي ديوان فيض رد پاي انديشه و هنر وي ديده مي شود، لسان الغيب، حافظ شيرازي است. وي در بسياري از غزليات خود، غزلي از حافظ را دستمايه ي شاعري قرار مي دهد و گويي اشعار حافظ در كارخانه ي ذهن و زبان فيض خلقتي دگر مي يابد. در رساله ي شوق المهدي كه در گذشته ذكر آن مي رفت، فيض كاشاني غزل هاي حافظ را در قالب اظهار عشق و ارادت به قائم آل محمد (عجل الله تعالي فرجه) به استقبال مي رود. براي نمونه وي غزل « نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد » (44) را چنين استقبال مي كند:

نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد *** عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
يعني اين تيره شب غيبت مهدي روزي *** از دم صبح حضورش لَمَعان خواهد شد
عالم ار پير شد از جور ستم باكي نيست *** از قدوم شه دين امن و امان خواهد شد
مشكلاتي كه به دل ها شده عمري است گره *** حل آنها همه در لحظه آن خواهد شد
دانش كسبي صد ساله اين مدعيان *** نزد علمش به مثل برگ خزان خواهد شد
اين اباطيل و اكاذيب كه شايع شده است *** همه را حضرت او محوكنان خواهد شد
طعنه بر حق چه زني اي كه به باطل غرقي *** تو به اين غره مشو نوبت آن خواهد شد
فيض اگر در قدم حضرت او جان بخشد *** زين جهان تا به جنان رقص كنان خواهد شد

وي در غزلي كه رديف آن « الا غزل حافظ » است، نشان مي دهد كه با وجود اينكه به همه ي شعراي پارسي گو علاقه مند است و به رموز و دقايق كلام و انديشه ي كساني چون مولانا و سعدي مطلع است، غزل حافظ را در جايگاهي رفيع تر از ديگران مي داند:

اي يار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ *** اشعار بود بي كار، الا غزل حافظ
در شعر بزرگان جمع کم يابي تو اين هر دو *** لطف سخن و اسرار، الا سخن حافظ
استاد غزل سعدي است نزد همه كس، ليكن *** دل را نكند بيدار الا غزل حافظ
صوفيه بسي گفتند، دُرهاي نكو سُفتَند *** دل را نكشد در كار الا غزل حافظ
در شعر بزرگِ روم اسرار بسي درجست *** شيرين نبود اي يار الا غزل حافظ
اي فيض تتبع كن، طرز غزلش چون نيست *** شعري كه بود مختار الا غزل حافظ (45)

در ادامه نمونه هايي از استفاده ي فيض از اشعار حافظ را تنها با ذكر مطلع غزل مي آوريم. (بيت نخست از فيض و بيت دوم از حافظ است.)

قصه ي عشق گفتنم هوس است *** دُرِّ اسرار سفتنم هوس است (46)
حال دل با تو گفتنم هوس است *** خبر دل شنفتنم هوس است (47)
و
دوشم آن دلبر غمخوار به بالين آمد *** شاد و خندان به گشادِ دل غمگين آمد (48)
سحرم دولت بيدار به بالين آمد *** گفت برخيز كه آن خسروِ شيرين آمد (49)
و
شاهدان گر جلوه بر ايمان كنند *** كفر و ايمان هر دو را يكسان كنند (50)
شاهدان گر دلبري زين سان كنند *** زاهدان را رخنه در ايمان كنند (51)
و
از بخت شِكوه دارم و از جور يار هم *** از دست خويش نالم و دست نگار هم (52)
ديدار شد ميسر و بوس و كنار هم *** از بخت شكر دارم از روزگار هم (53)

فيض در مضامين اشعار خود نيز وامدار حافظ است. جدا از مضامين مشتركي كه وي از همه ي بزرگان شعر فارسي استفاده كرده، برخي از مضامين خاص حافظانه نيز در شعر او موجود است. از جمله ي اين مضامين مي توان به نقادي هاي حافظ به رياكاري هاي زاهدان اشاره كرد. در كمتر از غزلي از حافظ مي توان به طعن و كنايه اي به زاهدان نديد. آنان در پناه زهد خويش، ديگران را به فسق و گناه متهم مي ساختند و براي خلق از خدا و دين چهره اي عبوس و ترش ترسيم مي كردند. از اين رو مكرر مورد نقادي هاي مؤمن عاشق مشربي چون حافظ قرار مي گرفتند:

فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد *** شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد
اي كبك خوشخرام كجا مي روي؟ بايست *** غرّه مشو كه گربه ي زاهد نماز كرد
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل *** مارا خدا ز زهد و ريا بي نياز كرد (54)
و
مي صوفي افكن كجا مي فروشند؟ *** كه در تابم از دستِ زهد ريايي (55)

فيض كاشاني نيز كه در زمانه ي خود مبتلاي بليه اي بود كه حافظ شيرازي بدان دل آزرده بود، به متابعت از وي چنين مي سرود:

زاهدا! قدح بردار اين چه غيرت خام است؟ *** زهد خشك را بگذار رحمت خدا عام است
ذوق مي چو نشناسي، شعله گر شوي، خامي *** آنكه مست جانان نيست، عارف ار بُود عام است (56)

فيض علاوه بر اين بزرگان به شعر شعراي ارجمندي چون فخرالدين عراقي (57) و جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني (58)نيز نظر داشته است و از شعر آنان استفاده هاي درخوري كرده است.

مقام شاعري و مختصات شعر فيض كاشاني

فيض در روزگاري زندگي مي كرد كه ادب پارسي عالي ترين نمونه هاي نظم و نثر خود را ارائه كرده بود و روز به روز به شاعران و نويسندگان فارسي زبان افزوده مي شد. تنها بيش از هفتصد شاعر پارسي گو در عصر صفوي به هندوستان مهاجرت كردند و در آنجا تحت حمايت شاهان و شاهزادگان آن ديار قرار گرفتند. شعر در اين روزگار به نحو گسترده اي در ميان توده هاي مردم رخنه كرده بود و بسياري از شعراي اين عصر از طبقات فرودست جامعه از عوام مردم بودند. (59) كثرت شعرا و رواج شعر در ميان طبقات درس ناخوانده موجب شده بود كه ميزان اشعار ضعيف و مبتذل بسيار شود. در اين دوره رواج مضمون پردازي هاي باريك انديشانه ي شعراي سبك هندي شعر را در بيشترينه ي موارد با لغز و معما و چيستان همسايه مي كرد. شعرا به جاي آنكه پرواي معاني بلند و شاعرانه داشته باشند، به دنبال مجازهايي بودند كه دست نايافتني تر باشد. اين كوشش ها البته در نمونه هاي موفق اين سبك در برخي موارد به لطافت و شاعرانگي اثر كمك كرده است. اما شعراي آن روزگار آن قدر كه به كثرت ابيات و پيچيدگي مضمون و استفاده از صناعات ادبي نظر داشتند، به خلق معاني بلند و تازه و نوآوري در ساختار شعر عنايت نداشتند. پُرگويي يكي از آفات شعر اين عصر بود، به گونه اي كه برخي از شاعران سبك هندي تا پانصدر هزار بيت سرودند. زياده روي آنان در مضمون پردازي هاي باريك انديشانه و استفاده ي افراط آميز و بعضاً نابجاي شان از صنايع ادبي شعر ايشان را ابهامي معماگونه فرو مي برد. براي نمونه ميرزا جلال اسير چنان در اسارت مضامين افتاده بود كه گاه فراموش مي كرد شعر او را ديگران هم مي خوانند و بايد چيزي از آن بفهمند. نمونه هاي زير از اشعار وي بي هيچ توضيحي وضعيت بسياري از اين مضمون پردازي ها را آشكار مي كند:

در دلم گمان مه و ساله مي كند *** خون جگر خيال گل و لاله مي كند
يا
غبارم معذرت پيش از شكستن توبه مي گردد *** گناه مست او را مشق استغفار مي دانم (60)

« وقوع گويي » يا تقليد از قدما نيز از ديگر آفات شعر اين ايام است. البته اين آفت به مراتب از آفت پيشين آسيب كمتري به زبان و شعر وارد مي كرد و آن را كمينه در افق شعر قرون پيشين متوقف مي ساخت. از شعراي اين دوران كمتر كسي مي توانست جمع صورت و معنا به نحوي كند كه يكي قرباني ديگري نشود. كساني چون صائب تبريزي، كليم كاشاني، حزين لاهيجي، عرفي، فيضي و بيدل دهلوي نيز به جهت آشنايي عميق با دواوين و اساليب پيش از خود توانستند از اين آفات تا حد زيادي رها شوند.
حال كه وضعيت شعر، در روزگار فيض كاشاني تا حدي دانسته شد، گفتني است كه وي به مضمون پردازي هاي همعصران خود به هيچ روي عنايت و علاقه اي نداشته است و مي كوشيده كه فارغ از تفننات شاعرانه به القاي معاني در قالب نظم بپردازد. شعر فيض در قالب موارد تقليدي هنرمندانه از شعراي طراز اول زبان پارسي است. براي وي به هيچ روي شعر سبك هندي جذابيت نداشت. او كمال صورت و معنا را ابتدا در حافظ و پس از آن در مولانا و سعدي مي جست و از اين رو بود كه به جاي مضمون پردازي هاي بيمارگونه به نحو آشكاري به بازگويي معاني بلند عرفاني و توحيدي مي پرداخت.
فيض مانند همعصران خود بيشتر از همه قوالب به غزل مايل بود و در آن بيش از همه طبع آزمايي مي كرد. نوسان سطح اشعار وي به گونه اي است كه مخاطب را بدين انديشه فرو مي برد كه گوينده اين سخنان بلند و پست شخص واحدي نيست. اي معضل به ويژه در غزليات كاملاً مشهود است. تكرار واژگان قافيه، استفاده از حروف روي اي كه در آن براي شاعر كمتر مجال جولان وجود دارد، به كار گرفتن اوزان ناهماهنگ با الفاظ و معاني، تكرارهاي نابجا از جمله عيوبي است كه در شعر فيض ديده مي شود. (61) از آن سو سادگي تعابير، آشنايي با اساليب كهن، تنوع قابل توجه اوزان مورد استفاده، رعايت قوانين مربوط به قافيه، پرهيز از صنعت بازي از نقاط قوت شعر اوست.
همان گونه كه گفته شد شعر فيض از حيث تنوع اوزان و بحور عروضي قابل توجه است. در مجموعه غزليات وي كه بالغ بر هزار غزل است نزديك سي وزن عروضي قابل استخراج است. (62) وي در جميع بحور عروضي متداول عصر خود از جمله رمل (فاعلاتن فاعلاتن...) هزج (مفاعيلن مفاعيلن...)، رجز (مستفعلن مستفعلن...) متقارب (فعولن فعولن...)، مجتث (مستفعلن فاعلاتن)، خفيف (فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن)، مضارع (مفاعيلن فاعلاتن)، مقتضب (مفعولات مستفعلن)، سريع (مستفعلن مستفعلن مفعولات)، منسرح (مستفعلن مفعولات) شعر سروده است. در ميان اين بحور عروضي وي بيش از همه در بحر رمل شعر سروده و تقريباً بيش از يك پنجم غزليات او در اين بحر است و از اين حيث نيز مي توان او را تحت تأثير غزل حافظ دانست. البته بر آگاهان پوشيده نيست كه اين بحور عروضي در بيشترينه ي موارد به صورت مزاحف به كار رفته است و كمتر غزلي را مي توان يافت كه سالم و كامل باشد. فيض در انتخاب اوزان اشعار خود به غزليات مولانا نيز توجه بسيار داشته است. هيچ ديواني را در كل ادبيات فارسي و عربي نمي توان يافت كه تنوع وزني ديوان شمس را داشته باشد. مولانا در بيش از سه هزار و سيصد غزل و ترجيع بند، از حدود پنجاه وزن استفاده مي كرده است. اُنس فيض با كلام وي بدون ترديد او را بر آن مي داشته كه در اوزان متنوع اين ديوان طبع آزمايي كند.
آرايه هاي ادبي به كار رفته در اشعار فيض محدود و بيشتر در حيطه ي علم بيان است. فيض به علم بديع و ظرائف آن اعتنايي ندارد و جز در مواردي انگشت شماري كه از صنايعي چون تضاد و جناس بهره مي جويد، به دنبال آراستن كلام خويش نيست. دليل عمده ي اين امر علاوه بر عدم اعتقاد شاعر به آرايش كلام، به فرصت اندكي كه وي به سرودن شعر اختصاص مي داده، راجع است. وي در اين باب مي گويد:

در غزل فكري نبايد كرد چندان فيض را *** معني اي برخاست تا از خاطرش موزون نشست (63)

او بر آن بود كه بايد در مقام شاعري از پوستِ صنعت و لفظ پردازي دور شد و به مغز و معنا عنايت كرد:

تا تواني همچو فيض از مغز گو، بگذر ز پوست *** همچو شعر شاعران بي مغز و لاطائل مباش (64)

خود فيض گاه متوجه اين بوده كه علي رغم عمق معنا و گرمي حال گوينده، لفظ و قالب كلام به خوبي نمي تواند او را همراهي كند و حرارت او را منتقل نمايد:

درد چو در تو نيست، هيچ، بيهده در سخن مپيچ *** گرم سخن شدي تو فيض، هست سخن و ليك سرد (65)

شعر وي از حيث محتوا در عالي ترين سطح است و اين عجب نيست، از آنكه او دانشمندي جامع الاطراف و متضلع است و در جميع علوم اسلامي سرآمد اهل روزگار، اما از حيث صوري و هنري شعر او متوسط الحال است و با نمونه هاي عالي ادب پارسي فاصله بسيار دارد. البته در مجموعه ي اشعار وي معدود شعرهاي طراز اول نيز وجود دارد و گاه تك بيت هايي كه بيت الغزل به شمار مي آيد. اين گونه اشعار ناب را بيشتر بايد در غزل هايي جست و جو كرد كه وي به تبعيت از بزرگان ادب پارسي سروده است. براي نمونه غزل « يك نظر مستانه كردي عاقبت » كه به تقليد از غزل « در دل و جان خانه كردي عاقبت » مولانا سروده شده در اعلي مرتبه زيبايي صوري و معنوي است و در برخي ابيات به غزل ناب مولانا پهلو مي زند.
فيض در مثنوي هايش نيز بيش از همه به نظامي، سنايي و مولانا نظر دارد. مثنوي آب زلال فيض از حيث وزن (مفعول مفاعلن فعولن) و ساختار به منظومه ليلي و مجنون نظامي شباهت انكارناپذيري دارد. براي نشان دادن ارتباط ميان اين دو ابيات ذكر ابيات نخست مثنوي آب زلال فيض كافي است، از آنكه اشعار نخست منظومه نظامي بسيار مشهور است:

اي مونس هر وحيد فردي *** آرامِ دل هر اهل دردي
فريادرسِ نيازمندان *** گيرنده ي دست مستمندان
از رحمت تو اميدواريم *** وز لطف تو چشم عفو داريم (66)

مثنوي وصف قمصر نيز از حيث وزن و ساختار به منظومه ي پيشگفته شبيه است. اين مثنوي كه يادگار اين اقامت فيض در قريه ي خوش منظر و خوش آب و هواي قمصر كاشان است، نشان از علاقه وي بدين اقليم دارد. زيبايي اين شعر انعكاسي از زيبايي طبيعت و تأثير آن در روان شاعر است. اين مثنوي دلكش اين گونه آغاز مي شود:

قمصر چه بُوَد؟ بهشت دنيا *** ني غم، نه كدورت است آنجا
آنجاست كه فيض حق فزون است *** دل نيز فراخ چون برون است
آنجا نفسي چو مي برآيد *** صد قافله جان به دل برآيد (67)

در مجموعه اشعار وي بالغ بر صد رباعي نيز موجود است كه از اهميت خاصي برخوردار مي باشد. رباعي براي اهل انديشه قالب جالبي است و قرن ها است كه شعراي پارسي زبان انديشه هاي خود را در قالب آن بيان مي كنند. بهترين رباعي را رباعي اي دانسته اند كه سه مصرع نخست آن در خدمت بيان مطلب در مصرع چهارم باشد. رباعي از حيث درون مايه و محتوا در شعر كلاسيك، بيشتر حامل نكته سنجي هاي حكمي و عرفاني است و حكمايي چون خيام و عرفايي چون عطار و مولانا بدان عنايت خاص داشته اند. فيض كاشاني نيز در مجموعه رباعيات خود نمونه هاي زيبايي را ارائه كرده و به نظر مي رسد كه در اين قالب از ديگر قوالب شعري تواناتر بوده است. وي در رباعي اي علاقه خود را به اين قالب شعري نشان مي دهد و آن را براي حال و هدف خود مناسب ارزيابي مي كند:

گه در غزلم سخن كشد جانب راز *** گاهي به قصيده مي شود دور و دراز
نازم به رباعيِ سخن كوته كن *** تا باز شود به حرف، لب بندد باز (68)

مضمون رباعيات وي عمدتاً حكايت عشق و بندگي است و شِكوِه از بي ثباتي دنيا. برخي از رباعيات وي بدين قرار است:

گه بر سر لطف آيي، گه ناز كني *** گه زلف گره كني و گه باز كني
خود جمع شوي كني پريشان دل ما *** ما را سوزي كه خويش را ساز كني (69)
آمد به سرم سحرگهي مست و خراب *** در دست گرفته ساغري از ميِ ناب
گفتا كه بيا بنوش اين جام شراب *** مستيِ شراب بهتر از مستيِ خواب (70)
صد شكر كه فردوس برينم دادند *** در پرده به نقد حورِ عينم دادند
از علم به عين آمدم، از عين به حق *** از جام رضا بَردِ يقينم دادند (71)

عشق، شاه بيت اشعار فيض كاشاني

در ديوان فيض هيچ واژه اي به اندازه عشق تكرار نيافته است. او صراحتاً مي گفت: « قصه ي عشق گفتنم هوس است » (72) و هيچ گاه چون آن زمان كه به حديث عشق مشغول بود، كلامش زيبا و طرب انگيز نمي گرديد. او عشق را معناي انسان مي ديد و بر آن بود كه تنها عشق است كه در راه طلب، راهبر مردان حق است:

صورت انسان دگر، معني آن ديگر است *** صورت انسان مس و معني انسان زر است
مس چه بود؟ لحم و پوست، زر چه بود؟ عشق دوست *** اين مس اگر زر شود، از دو جهان برترست
عشق بود روح دين، چشم و چراغ يقين *** هر كه در او عشق نيست، كفر در او مضمر است
عشق رساند تو را تا به جناب خدا *** در ره اطوار صنع، راهرو و رهبر است (73)

فيض طريق زهد را پرخطر و كم اثر مي دانست. او چون مولانا مي گفت كه زهد و رياضت در عشق امري است كه ناخواسته پيش مي آيد و عاشق ميلي به چرب و شيرين دنيا و زر و زور آن ندارد. اگر سالكِ زاهد دست به دامن رياضات مي شود تا بتواند غبار را از چهره ي دل و جان خود بزدايد و شاهد مقصود را وراي اين حجاب ها ببيند و در اين كار رنج و سختي بسيار مي بيند و در نهايت رسيدن به مطلوب برايش در بوته ي امكان باقي مي ماند، براي عاشق نه رنجي است و نه تكليفي و نه امكاني، عاشق همه چيز را نقد مي يابد و اساساً اهل نسيه نيست. اگر زاهد پاداش خود را در پايانِ راه دريافت مي كند، عاشق دم به دم از معشوق شيرين كام مي شود. اگر زاهد از جانِ خويش بيمناك است و ترس از آن دارد كه پيش از وصول به خواسته از دنيا رود، عاشق عميقاً بي باك است و مرگ را به سُخره مي گيرد و از او مي خواهد كه همآغوشش شود؛ از آنكه دم به دم براي او مرگ و رجعتي است كه منتهايش محبوب است. هيچ شيريني اي پس از شنيدن طعم عشق لطفي ندارد، چون عشق قهار است و عاشق از شورِ آن چون شكر شيرين مي شود. براي عاشق عالم شكرستان است و جانِ او كانِ قند و نيستانِ شكر، در شهرِ عاشق ارزان است و به كوريِ چشم صفرائيان كه از خوردن شكر بي نصيبند، چون طوطيان در شكر غوطه مي خورند. همه مصائبي كه ديگران بر آن نامِ ناكامي مي گذارند، براي عاشق كام است و خوشي، از آنكه به اصل خوشي رسيده اند و جان، چشم آنان را بوسه مي دهد و چون قند در مقابل ايشان مي خندد و آنكه جان برايش چنين خندان است از ترشرويي خلق چه باك دارد؟ ننگ و نام نيز براي وي ماهيتي ديگرگون پذيرفته است. آنچه عموم خلق ننگ مي پندارند به تأييد معشوق برايشان نام مي آورد و آنچه مردمان نام مي دانند به اشارت محبوب ننگشان است. البته از آنجا كه شعب مختلفي از جنون با ايشان همراه است تنها ننگِ ايشان تميز ننگ و نام است:

گام نتوان يافتن در راه عشق *** غير ناكامي در اين ره كام نيست
دست بايد داشتن از ننگ و نام *** عشق را عاري چو ننگ و نام نيست (74)
ناكامي عاشقان بود كام *** ناسازي عشق كارسازي است
بيماري عشق تندرستي است *** پستي در عشق سرفرازي است (75)

عشق، وصف خداست و عالم تجلي گاه حضرت اوست. از اين روست كه ازل تا ابد، از جماد و نبات و حيوان و انسان و چرخ و فلك و ملك و... به قوّت عشق مي جنبند و فداي يكديگر مي شوند تا در مرتبه اي بالاتر باز هم بميرند و كيست كه از مردن كم شود؟ عاشق اختيار خود را تسليم عشق كرده و چون پر كاه در دست تندباد راه مي پيمايد و چون گوي منتظر ضربه چوگان عشق است و اين همه را به مدد بي دست و پايي يافته است.

عشق آمد و اختيار نگذاشت *** در كشور دل قرار نگذاشت
ازجان اثري نماند در تن *** وز خاك تنم غبار نگذاشت (76)

عاشق رنج راه يافتن ندارد و چون كودكان بر گردن بابا طيّ مسير مي كند و مي داند آنانكه به دست و پاي خود مي روند، هزار درد و دشمن در راه دارند و هر روز جز اندكي نمي پيمايند و گاه نيز به بيراهه مي افتند و سال ها از مقصود خود دور مي شوند و در پايان زمان، خود را در ابتداي راه مي بينند؛ اما عاشقان هر دمي تا تخت شاه سير مي كنند و به جاي درگاه در بارگاه راه مي يابند و به جاي پابوس و دستبوس به روي بوسيدن و در كنار و آغوش بار مي يابند و باده از دست محبوب مي نوشند. دنيايي كه ديگران از آن هزار بد مي گويند براي عاشق شربت اندر شربت است؛ از آنكه از هوا و شهوت گذشته اند و جز روي يار را در آن مشاهده نمي كند. همه ي آنچه از حقايق براي ديگران در نشئات و ساحات ديگر حيات رخ مي نمايد، براي عاشق رخ نموده است و همه چيز برايشان چنانكه گفته شد، نقد است. در رياضت نازكي و لطافت جانِ جان شناس را طالب اند و در عبادت جوياي آنند كه با محبوب همصحبت شوند و به طريق روايت و حكايت، شكايتِ فراق را پيش آورند و از معشوق ندايِ « لا تخف » بشنوند و بدين صدايِ‌ خوش سماع كنند و يك دست جامِ باده و يك دست زلفِ يار، مستي و طرب خويش را به مَركَبي مبدل سازند براي كنده شدن از همه ي بندها و زنجيرهايي كه بالِ پرواز و تابِ معراج را از ايشان ستانده است. عشق است كه مي تواند وسواس هاي نفس را پوزبندي باشد و او را از دايره ي خودبيني بيرون كشد. در اين نگرش است كه بي وفايي هاي معشوق و وفاي عاشق موجب بيرون شدن از خود مي گردد:

هر دل كه عشق ورزد از ما و من برآيد *** سوي يقين گرايد از شك و ظن برآيد
گر بي وفاست معشوق، كانِ وفاست عاشق *** عاشق وفا كند تا از خويشتن برآيد (77)

فيض نيز چون بسياري از حكيمان و عارفان بر آن است كه عشق در تار و پود جهان هستي موجود است و از خاك تا افلاك همگان عاشق اند:

خدا از عشق كرد آغاز عالم *** نبي از عشق جُست انجام معراج
سكون از عشق دارد كوه و صحرا *** خروش از عشق دارد بحر موّاج
گهي كم گه زياد از عشق شد مه *** ز عشق افروخت رخ خورشيد وهّاج
ز نور عشق دارد روشني روز *** سيه از دود عشق است اين شب داج
ز نور عشق شد معروف عارف *** ز شور عشق شد منصور حلاج (78)

و اگر با چشم توحيدي به آن نظر شود، خواهي ديد كه معشوق و عشق و عاشق هر سه يكي است اينجا:

در پرده ي عاشقي نهان كيست؟ *** در جلوه ي دلبري عيان كيست؟
حُسن و احسان چو جمله از توست *** محبوب به جز تو در جهان كيست؟
نگذاشت چو غيرت تو غيري *** ما و من و او، اين و آن كيست؟
عاشق چو تويي و عشق معشوق *** ليلي كه و قيس در جهان كيست؟
عالم چون ثناي توست يكسر *** آن مثني بي لب و دهان كيست؟
پنهان به جهان تو و عيان تو *** غير از تو عيان كه و نهان كيست؟ (79)

پي‌نوشت‌ها:

1. استاديار دانشگاه ياسوج.
2. ديوان فيض کاشاني، صص 194-193.
3. همان، ص 195.
4. همان، ج1، ص 258-256.
5. همان، ص 288.
6. تاريخ ادبيات ايران، ج5، بخش نخست، ص 516.
7. ديوان فيض كاشاني، صص 269، 286، 304، 320.
8. همان، ص 301.
9. همان، ص 315.
10. همان، صص 272، 286، 294، 383، 387، 399.
11. همان، صص 145، 267، 381.
12. همان، ص 268.
13. همان، ص 155.
14. همان، ص 224، 246، 397، 411، 417
15. همان، صص 308، 339.
16. همان، صص 365-364.
17. همان، صص 277، 328، 359، 393، 395، 423، 425.
18. شوق المهدي.
19. ديوان فيض كاشاني، ج1، ص 318.
20. همان، صص 258، 259.
21. همان، ص 221.
22. همان، صص 364-362.
23. قصص العلماء، ص 173.
24. ديوان فيض كاشاني، ج1، صص 188-132.
25. همان، صص 140-138.
26. همان، ص 565.
27. ديوان شمس تبريزي، غزل 427.
28. ديوان فيض كاشاني، ج1، ص 473.
29. همان.
30. ديوان شمس تبريزي، غزل 2.
31. همان، غزل 441.
32. ديوان فيض كاشاني، ج1، ص 569.
33. لباب الالباب، ص 208.
34. شرح حال و آثار و اشعار شيخ روزبهان، صص 84-83.
35. ديوان شمس تبريزي، غزل 2020.
36. همان، غزل 2019.
37. ديوان فيض كاشاني، ج2، ص 1088.
38. كليات سعدي، ص 590، غزل 122.
39. ديوان فيض كاشاني، ج1، ص 563.
40. كليات سعدي، ص 685، غزل 295.
41. ديوان فيض كاشاني، ج2، ص 842.
42. كليات سعدي، صص 923، 924 غزل 677.
43. ديوان فيض كاشاني، ج2، ص 1225.
44. ديوان حافظ، ص 238.
45. ديوان فيض كاشاني، صص 914-913.
46. همان، ج1، ص 533.
47. ديوان حافظ، ص 121.
48. ديوان فيض كاشاني، ج2، ص 692.
49. ديوان حافظ، ص 250.
50. ديوان فيض كاشاني، ج2، ص 767.
51. ديوان حافظ، ص 270.
52. ديوان فيض كاشاني، ج2، ص 1020.
53. ديوان حافظ، ص 432.
54. همان،ص 207.
55. همان، ص 562.
56. ديوان فيض كاشاني، ج1، ص 556.
57. همان، ج2، ص 754.
58. همان، ص 272.
59. تحفه ي سامي، صص 149-143.
60. تاريخ ادبيات در ايران، ج4، ص 165.
61. ديوان فيض كاشاني، ج2، صص 903-901، 927.
62. فرهنگ اوزان شعر فارسي، ص 390.
63. ديوان فيض كاشاني، ج1، ص 548.
64. همان، ج2، ص 896.
65. همان، ص 770.
66. همان، ج1، ص 212.
67. همان، ص 221.
68. همان، ص 460.
69. همان، ص 447.
70. همان، ص 449.
71. همان، ص 457.
72. همان، ج1، ص 533.
73. همان، ص 619.
74. همان، ص 611.
75. همان، ص 588.
76. همان، ص 580.
77. همان، ج2، صص 777-776.
78. همان، ص 760.
79. همان، ص 590.

منابع تحقيق:
1. تاريخ ادبيات ايران، صفا، ذبيح الله، تهران، انتشارات فردوس، 1378.
2. تحفه سامي، سام ميرزا صفوي، تهران، چاپ ارمغان، 1314ق.
3. ديوان اشعار،فيض كاشاني، محسن، تصحيح مصطفي فيض كاشاني، قم، اسوه، 1381.
4. ديوان اشعار، حافظ شيرازي، شمس الدين، به سعي هوشنگ ابتهاج (سايه)، تهران، نشر كارنامه، 1381.
5. ديوان شمس تبريزي مولانا جلال الدين، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، تهران، اميركبير، 1380.
6. شرح حال و آثار شيخ روزبهان مير، محمدتقي شيرازي، انتشارات دانشگاه شيراز، 1354.
7. شوق المهدي، فيض كاشاني، محسن به كوشش علي دواني، قم، انتشارات انصاريان، 1371.
8. فرهنگ اوزان شعر فارسي، وحيديان كاميار، تقي، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسي، 1389.
9. قصص العلماء، تنكباني، محمدبن سليمان، تهران، 1313ق.
10. كليات سعدي، سعدي، مصلح الدين، تصحيح محمدعلي فروغي، تهران، هرمس، 1385.
11. لباب الالباب، عوفي، محمد، تصحيح سعيد نفيسي، تهران، 1335.
12. مثنوي معنوي مولانا جلال الدين، تصحيح عبدالكريم سروش، تهران، علمي و فرهنگي، 1376.
13. نقد ادبي، زرين كوب، عبدالحسين،تهران، انتشارات سخن، 1372.
14. نه شرقي، نه غربي، انساني، زرين كوب، عبدالحسين، تهران، اميركبير، 1384.

منبع مقاله :
صلواتي، عبداله؛ (1392)، فيض پژوهي(مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كا شاني)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.