چكيده
پژوهش حاضر حول اين پرسش شكل گرفته است كه آيا همه توالي هايي را كه در آن اسم بدون وابسته دستوري و وصفي در مجاورت فعل مي آيد، مواردي از انضمام هستند يا اين كه بايد تمايزي بين توالي هاي نحوي حاصل از برهنه سازي اسم و توالي هاي واژگاني حاصل از انضمام اسم قائل شد. در راستاي پاسخگويي به اين سؤال، استدلال خواهيم كرد كه برهنه سازي اسم فرايندي پيش انضمامي است. اسم در هر دو توالي برهنه سازي اسم و انضمام اسم، ويژگي ارجاعي خود را تا حد زيادي از دست داده است و بدون وابسته دستوري و وصفي تظاهر مي يابد. عليرغم شباهت رفتار نحوي و معنايي اسم در اين دو توالي، انضمام اسم ويژگي هايي نشان مي دهد كه آن را از توالي هاي نحوي برهنه سازي اسم متمايز مي سازد. برخي از اين ويژگي ها عبارتند از: گستردگي حوزه انضمام پذيري، كاهش موضوع يا تغيير در انطباق موضوع و نقش، تغيير در معناي تركيبي و قضاوت گويشوران درباره يكپارچگي واژگاني فعل انضمامي.
كليدواژه ها: انضمام (2)، برهنه سازي اسم (3)، توالي نحوي، توالي واژگاني
1. مقدمه
زبان موجوديتي پوياست و با گذر زمان ساخت ها و واژه هاي موجود فسيل مي شوند يا از بين مي روند، ساخت ها و واژه هاي جديد به آن افزوده مي شود، ساخت ها و واژه هاي جديد نيز به نوبه خود نهادينه مي شوند و هويتي متفاوت از هويت آغازين خود مي يابند. تحقيق حاضر روايتي از پويايي زبان و تغيير و تحول ساختي نحوي و تغيير آنها به ساختي ساختواژي است. ساخت مورد بحث توالي هاي اسم و فعلي است كه در آن اسم يكي از موضوع هاي دروني فعل است و بدون حالت و وابسته هاي توصيفي در جمله ظاهر مي شود. براي نمونه، به مثال هاي زير توجه كنيد.1) الف. مينا كتاب خريد.
ب) مينا غذا خورد.
برخي محققان ( دبيرمقدم، 1384؛ واحدي لنگرودي، 1996؛ مگردوميان، 2006 ) توالي هايي از اين نوع را كه در آن اسم بدون وابسته هاي دستوري ظاهر مي شود، فعل انضمامي مي دانند. در تعريف فعل انضمامي بايد گفت كه بيكر ( 1988، ص 1 ) فعل انضمامي را حاصل فرايند انضمام به منزله فرايندي نحوي مي داند. در اين فرايند يك واژه مستقل معنايي در درون واژه ديگر قرار مي گيرد و اين درونه گيري از طريق حركت هسته گروه اسمي به هسته گروه فعلي است. برخلاف بيكر ( 1988 )، ميتون ( 1984 ) و روزن ( 1989 ) فعل انضمامي را حاصل فرايند ساختواژي تركيب مي دانند. البته طرفداران هر دو رويكرد نحوي و ساختواژي به انضمام، ديدگاه مشتركي درباره وضعيت ساخت حاصل از انضمام به عنوان يك واحد منسجم معنايي دارند. در پژوهش حاضر هدف اين است كه نشان دهيم برخي از توالي هاي اسم و فعل چون مثال 1- الف توالي نحوي موضوع دروني فعل ( مفعول ) و فعل است و نمي توان به صرف همجواري اسم بدون وابسته و فعل از تعبير انضمام در توصيف آنها استفاده كرد. برخي ديگر از اين توالي ها چون مثال 1- ب را مي توان حاصل انضمام ناميد. بيشتر مثال هاي فعل انضمامي در دبيرمقدم ( 1384 ) از اين دسته اند و مروري بر آن مثال ها و ساير داده هاي زباني كه در اين تحقيق مورد بررسي قرار مي گيرد، حاكي از آن است كه انضمام منحصر به انضمام مفعول ( موضوع دروني فعل ) نيست، بلكه انضمام موضوع هاي متمم حرف اضافه اي و افزوده هاي آن را نيز شامل مي شود.
فعل هاي انضمامي بخشي از افعال چند واژه اي زبان فارسي را تشكيل مي دهد و متفاوت از نوع ديگري از افعال چون " ترغيب كردن " و " افزايش دادن " هستند كه آنها را فعل مركب مي دانيم. همان طور كه از مثال ها برمي آيد، در فعل مركب نيز توالي اسم و فعل ديده مي شود ولي در آن توالي، اسم با فعل رابطه معنايي موضوع يا افزوده ندارد، بلكه بخشي از فعل است. طبق تعريف نعمتي ( 1389 ) از فعل مركب با الهام از بات ( 1995 )، اگرچه در فعل هاي انضمامي و مركب هر دو هسته معنايي مشتركاً محمول جمله هستند و ساخت دستوري آنها از جهت داشتن يك فاعل، يك مفعول و... شبيه به فعل ساده است، دو تفاوت عمده بين اين دو نوع فعل وجود دارد: ( الف ) در ساختار موضوعي فعل مركب، اسم يكي از دو هسته معنايي دخيل در تعيين موضوع هاي فعل است و ساختار موضوعي فعل حاصل جمع و در صورت نياز ادغام موضوع هاي دو هسته معنايي اسم و فعل است، در حالي كه در فعل هاي انضمامي، اسم يكي از موضوع ها يا افزوده هاي فعل است؛ ( ب ) در فعل مركب نه تنها فعل در ساخت سازه اي به صورت بيش از دو واژه تظاهر مي يابد؛ يعني مركب است، بلكه ساختار موضوعي آن نيز مركب از موضوع هاي دو هسته معنايي است، در حالي كه در فعل انضمامي، مركب بودن در ساخت سازه اي با مركب بودن در ساخت موضوعي همبسته نيست. فعل هاي مركب در حوزه بحث پژوهش حاضر نمي گنجد، زيرا تأكيد بر بررسي توالي هاي اسم و فعلي خواهد بود كه بين اسم و فعل رابطه موضوع يا افزوده وجود دارد و در اين توالي ها اسم بدون وابسته هاي دستوري ظاهر مي شود.
در بخش هاي بعدي اين مقاله به بررسي توالي هاي انضمامي و شباهت و تفاوت آنها با توالي هاي نحوي اسم و فعل مي پردازيم. بخش 2 به بررسي شباهت هاي اين دو نوع توالي برحسب ويژگي هاي غيرارجاعي بودن اسم در آنها و تظاهر بدون نشانه هاي دستوري خواهيم پرداخت و نشان مي دهيم كه اشتباه در اطلاق تعبير انضمام به هر دو نوع توالي ريشه در اين شباهت ها دارد. در بخش 3، به تفاوت بين توالي هاي انضمامي و توالي هاي نحوي اسم و فعل مي پردازيم. براساس ويژگي هاي خاص انضمام چون گستردگي حوزه انضمام پذيري، تغيير در تعداد موضوع و يا تغيير در انطباق موضوع و نقش، امكان تغيير در معناي تركيبي توالي و اصطلاحي شدن آن و قضاوت گويشوران درباره يكپارچگي واژگاني فعل هاي حاصل از انضمام استدلال خواهيم كرد كه تمايز بين اين دو نوع توالي اسم و فعل، تمايزي انگيخته است.
2. ريشه ابهام: شباهت بين توالي هاي انضمامي و توالي نحوي اسم و فعل
اسم در دو توالي انضمامي و توالي نحوي اسم و فعل هيچ وابسته وصفي يا اضافي نمي گيرد و بدون نشانه هاي دستوري اي چون شمار، معرفگي يا حالت ظاهر مي شود. افزون بر اين، اسم در اين توالي ها ويژگي ارجاعي ضعيفي دارد يا كاملاً غيرارجاعي است. بر اساس اين ويژگي هاي مشابه، برخي محققان استدلال كرده اند كه اين توالي ها به طور يكدست نمونه هايي از انضمام اسم هستند. از ديدگاه آنها، هم كناري مفعول به صورت اسم بدون وابسته و فعل در نحو به انضمام اسم مي انجامد و از اين رو، انضمام فرايندي زاياست. در اين مقاله ادعا مي شود كه انضمام فرايندي واژگاني است و هم كناري اسم بدون وابسته و فعل و يا تضعيف ارجاع دهي اسم لزوماً به انضمام نمي انجامد، بلكه ممكن است حاصل فرايند نحوي برهنه سازي اسم باشد كه در مرحله اي پيش از انضمام در زبان ها رخ مي دهد.1-2. تظاهر اسم عاري از نشانه هاي دستوري
طبق توصيف هايي كه از دستور زبان فارسي صورت گرفته است، گروه اسمي در نقش فاعل مي تواند بدون نشانه حالت آشكار ظاهر شود. اما زماني كه گروه اسمي در نقش مفعولي است با نشانه حالت؛ يعني " را " ظاهر مي شود يا اين كه در مجاورت فعل بدون هيچ نشانه دستوري ظاهر مي شود و در آن صورت انضمام اسم؛ يعني حركت هسته گروه اسمي به هسته گروه فعلي صورت گرفته است. در صورت انضمام، اسم نيازي به نشانه حالت براي تظاهر در نحو ندارد. در زير برخي داده ها كه حاصل جستجوي متن چند داستان كوتاه است، آورده مي شود ( 2 الف- ج ). برخلاف توصيف دستوري معمول، در اين مجموعه از داده ها گروه اسمي مفعول به همراه يا بدون وابسته وصفي، ولي بدون نشانه حالت و با فاصله از فعل ظاهر شده است ( 2 الف- ت ). داده هايي از اين دست كه در آنها مفعول بدون " را " به كار رفته است، داراي بسامد بسيار كمي است، اما نظريه زباني بايد از پس تبيين اين داده هاي حاشيه اي برآيد. در قياس با داده هايي از اين نوع است كه مي توان ادعا كرد صرف برهنگي اسم در جمله هايي از نوع 1-الف و مثال هاي زير ( 2- ث و ج ) نمي تواند دليلي بر انضمام باشد.1) الف. نمي تواني شمشير دستت بگيري. ( حكيم، 1363، ص 272 ).
ب. قطره قطره روغن به چرخش مي ريزم. ( هاشمي، 1387، ص 2 ).
پ. از من نون خواستند و من روضه ابوالفضل براشون خوندم. ( ساعدي، 1363، ص 298 ).
ت. به جوي ها ريگ مي انداختيم. ( حكيم، 1363، ص 271 ).
ث. چقدر سيم خريديم! ( درويشان، 1363، ص 466 ).
ج. آدم طوطي مي خرد كه باش درد دل كند. ( گلشيري، 1362، ص 21 ).
ماينر ( 1986، ص 245؛ 1989، ص476 ) توالي هايي چون توالي هاي مورد مشاهده در جمله هاي 1-الف و 2- پ تا ج را حاصل فرايند نحوي برهنه سازي اسم مي داند كه در تقابل با انضمام در برخي زبان ها مشاهده مي شود و به دليل ماهيت نحوي آن بسيار زايا است. ماينر فقط براي توصيف توالي هايي كه در آن اسم و فعل در مجاورت بلافصل هم باشند، از اين اصطلاح بهره مي گيرد، اما به اعتقاد نگارنده موارد 2- الف و ب نيز مواردي از برهنه سازي اسم هستند. ماينر ( همان ) برهنه سازي اسم را مرحله پيش انضمام مي داند زيرا حضور زايا و كاربرد مكرر متعاقب اين توالي ها صحنه رشد و گسترش انضمام اسم را مهيا مي سازند. به زعم وي، تحول تاريخي توالي هاي مورد بحث ممكن است از برهنه سازي به انضمام آزاد و درنهايت، به انضمام ساختواژي باشد.
2-2. غيرارجاعي بودن اسم يا ارجاع دهي ضعيف
ويژگي مشترك توالي هاي انضمامي و توالي نحوي برهنه سازي اسم در پس زمينه سازي اسم است، زيرا اسم برجستگي خود و امكان ارجاع به موجوديتي خاص و معين را از دست مي دهد. البته نبايد از نظر دور داشت كه دو فرايند برهنه سازي و انضمام كاركردهاي متفاوتي دارند و در بخش هاي متفاوتي از دستور صورت مي پذيرند. ماينر ( 1986، ص 245 ) براساس ديدگاه گيون ( 1984، ص 1 ) درباره تصويرگونگي در دستور استدلال مي كند كه هرچه موجوديتي قدرت ارجاعي كمتري داشته باشد، امكان كدگزاري آن به صورت عبارت مستقل كمتر است. درواقع، وضعيت غيرمستقل يك واژه كاهش اهميت ارجاعي آن را نشان مي دهد. اسم هاي برهنه شده موضوع قابل شناسايي فعل هستند و هنوز بخشي از فعل نشده اند، ولي در انضمام اسم بخشي از فعل است و نه تنها به لحاظ نحوي با فعل پيوستگي نشان مي دهد، بلكه به لحاظ معنايي نيز معناي آن با معناي فعل درهم تنيده شده است. براساس اين تفاوت، مي توان نتيجه گرفت كه اسم هاي برهنه شده و منضم شده بايد داراي اهميت ارجاعي متفاوتي باشند، زيرا در انضمام واژه جايگاه مستقلي ندارد، هر چند هنوز ساخت هاي معادل غيرانضمامي آن در زبان موجود باشد. اما در برهنه سازي اسم واژه هنوز وضعيت مستقل خود را داراست هرچند ارجاع آن ضعيف شده است.تفاوت بين اسم ها در اين دو توالي را مي توان در نوع آنها نيز جستجو كرد. اسم هايي كه منضم مي شوند، از نوع عام هستند و نوعي پيوستگي واژگاني بين اسم و فعل ديده مي شود. تحت تأثير بسامد بالاي همايندي اين توالي ها و پيوستگي طبيعي آنها، گويشوران زبان مفهوم فعاليتي يكپارچه و نهادينه شده را از آنها برداشت مي كنند ( " غذا خوردن " در مقابل " ميوه خوردن " ). در فرايند برهنه سازي اسم، محدوديتي بر نوع اسمي كه در نحو دستخوش برهنه سازي اسم مي شوند، وجود ندارد و اسم در توالي هاي نحوي برهنه سازي شده مي تواند از هر نوعي باشد. در مقايسه با اسم هاي منضم شده كه معمولاً اسم هاي عام، غيرجاندار و توده اي هستند و در سلسله مراتب شمول معنايي، اسم هاي فراشمول اند، اسم هاي برهنه سازي شده ممكن است اسم هاي خاص تري باشند كه بتوان به طور فردي به آنها ارجاع داد و از هر مرتبه اي در سلسله مراتب شمول معنايي انتخاب شوند. براي مثال، " غذا " را با " ميوه " و " سيب " در جملات زير مقايسه كنيد كه در هر جمله از ميزان عام بودن اسم كاسته مي شود و در سلسله مراتب شمول معنايي مرتبه اي پايين تر مي يابد.
1) الف. مينا غذا مي خورد.
ب. مينا ميوه مي خورد.
پ. مينا سيب مي خورد.
3. وجوه تمايز بين افعال انضمامي و توالي نحوي اسم و فعل
1-3. گستردگي حوزه انضمام پذيري
برهنه سازي اسم يا به عبارت ديگر توالي نحوي اسم بدون وابسته و فعل منحصر به گروه اسمي مفعول است، در حالي كه انضمام اسم به گروه اسمي مفعول منحصر نمي شود. همان طور كه در دبيرمقدم ( 1384، ص 178 ) آمده است، متمم گروه حرف اضافه اي نيز ممكن است در فعل منضم شود. اگر تأكيد را از نقش دستوري اسم منضم شده به رابطه معنايي جزء منضم شده با فعل بسط دهيم، اسم منضم شده معمولاً رابطه معنايي كنش پذير با فعل دارد، همان طور كه در توالي " غذا خوردن " ديده مي شود. علاوه بر اين، اسم منضم شده ممكن است رابطه معنايي كنش رو، ابزار و مكان نيز داشته باشد. براي مثال، نمونه هايي از انضمام اسم در نقش هاي معنايي مختلف در فهرست زير ( 4 ) آورده مي شود.1) الف. انضمام كنش رو: رنگ زدن، واكس زدن، آب كشيدن، تير خوردن
ب. انضمام ابزار: چكش زدن، زنگ زدن، جارو كردن، رنده كردن.
پ. انضمام مكان: زمين زدن، بالا كشيدن، پس دادن، پيش آمدن
با نگاهي به فهرست بالا اين نكته روشن مي شود كه فعل هاي منجر به شكل گيري ساخت انضمامي معمولاً فعل هاي پربسامد و عام هستند و طبق توصيف ميتون (1984، ص 849 )، انضمام حاصل همايندي تصادفي اسم و فعل نيست. اسم منظم شده در اين فعل ها توصيف گر فعاليت يا رويداد است و حوزه معنايي فعل را محدود مي سازد. اين ويژگي ساخت انضمامي را در تقابل با توالي هاي نحوي برهنه سازي اسم قرار مي دهد كه در آن هيچ محدوديتي بر نوع فعل يا اسم در توالي وجود ندارد.
2-3. كاهش موضوع يا تغيير در انطباق موضوع و نقش
ميتون ( 1984، ص 874 ) چهار مرحله را در تحول زباني انضمام برمي شمارد. در اولين مرحله، هم كناري ستاك اسم و ستاك فعل ديده مي شود و هر دو جزء با هم بر فعاليت يا حالتي نهادينه شده و يكپارچه دلالت دارند. به تدريج، اسم منضم شده برجستگي فردي و نقش نحوي اش را از دست مي دهد و بخشي از فعل مي شود. در اين مرحله حاصل انضمام كاهش موضوع فعل است زيرا مفعول در فعل منضم مي شود و فعل لازم حاصل مي شود. در مرحله دوم، يكي از موضوع هاي غيرمستقيم و مهم فعل جايگاه نحوي اسم منضم شده را پر مي كند. در اين مرحله انضمام با پس زمينه سازي موضوع مهم فعل و برجسته سازي موضوع ديگر از طريق حركت به جايگاه تهي شده اسم منضم شده، روابط حالت بين موضوع ها را در بند يا جمله تغيير مي دهد. در زبان هاي چندتركيبي انضمام ممكن است نقشي در سطح گفتمان داشته باشد و اسمي كه در خود اطلاع كهنه يا غيرمهم دارد در فعل منضم شود براي آن كه به منزله توصيف گر، حوزه معنايي فعل را محدود و خاص كند ( مرحله سوم ). در مرحله آخر؛ يعني مرحله چهارم ممكن است در زباني اسم عام منضم شود براي آن كه فعل را توصيف كند و همزمان گروه اسمي معيني در بيرون از ساخت انضمامي و در همان بند مرجع تلويحي اسم عام را بيان كند. رابطه بين اين چهار نوع انضمام از نوع تلويحي است؛ يعني اگر زباني نوع چهارم را داشته باشد، سه نوع اول، دوم و سوم را نيز داراست.در زبان فارسي نوع اول و دوم انضمام مشاهده مي شود و رفتار آنها مطابق با جهاني تلويحي بيان شده در ميتون (1984 ) در مورد انواع انضمام است؛ به اين معنا كه اگر فعل انضمامي از نوع دوم باشد، حتماً نوع اول آن نيز در زبان وجود دارد. از آنجا كه ساخت هاي انضمامي نوع اول پس از فرايند برهنه سازي اسم در زبان شكل گرفته اند، ساخت هاي برهنه سازي شده و ساخت معادل نحوي كه در آن امكان توصيف پذيري وجود دارد، نيز مشاهده مي شود. در مثال هاي زير نمونه اي از اين تحول را مي بينيم.
1) الف. ( كمي ) روغن به قيچي زد.
ب. به قيچي روغن زد.
پ. قيچي را روغن زد.
" روغن " موضوع كنش رو فعل " زدن " در جمله 5- الف- است و هر دو امكان توصيف پذيري يا تظاهر بدون توصيف گر را با گذاشتن " كمي " در پرانتز نشان داده ايم. در جمله 5- ب، " روغن زدن " نمونه اي از انضمام كنش رو و فعل را نشان مي دهد و از نظر گويشوران زبان اين عبارت بر فعاليتي يكپارچه دلالت دارد. شاهد اين مدعا آن كه بيشتر زبان شناساني كه به بررسي افعال چندواژه اي پرداخته اند، " روغن زدن " را فعل مركب به حساب آورده اند و هيچ پژوهشگري درباره رابطه اسم " روغن " با " زدن " به منزله موضوع كنش رو آن سخني به ميان نياورده است. در جمله 5-پ، " قيچي " كه متمم حرف اضافه " به " و موضوع غيرمستقيم فعل است به جايگاه تهي شده موضوع كنش رو فعل ارتقا يافته و نشانه " را " مي گيرد.
3-3. فسيل شدگي و تغيير در معناي تركيبي
شفافيت كامل معنايي ويژگي ساخت هاي برهنه سازي اسم است و معناي توالي اسم و فعل حاصل تركيب معنايي اجزاي توالي در نحو است. از اين رو، محاسبه معنايي در اين توالي ها متفاوت از فرايند محاسبه معناي ديگر جملات زبان نخواهد بود. طبق آنچه ماينر ( 1986 ) در توصيف برهنه سازي اسم به منزله مرحله پيش انضمام اظهار مي دارد، بسامد بالاي ساخت هاي برهنه سازي اسم زمينه را براي شكل گيري ساخت هاي انضمامي فراهم مي سازد.همان طور كه گفتيم، انضمام در تقابل با برهنه سازي اسم فرايندي است كه با تأخير در زبان ظاهر مي شود و حاصل همايندي مكرر اسم و فعل است. از سوي ديگر، انضمام خود نيز در جريان تحول زبان تغييراتي مي يابد. بنابراين، دور از انتظار نيست كه در انضمام با گستره اي از تغييرات معنايي روبرو مي شويم. در يك سر اين طيف معنايي، توالي هايي انضمامي داريم كه معناي آنها كاملاً شفاف است و معناي كل توالي حاصل جمع معناي اجزا است چون توالي هاي " غذا خوردن "، " درس خواندن " و " نامه نوشتن ". در سر ديگر اين طيف توالي هايي وجود دارد كه معناي اصطلاحي يافته اند و نمي توان معناي كل را از اجزا دريافت، مگر اين كه بر بسط استعاري صورت گرفته و تحول تاريخي معناي آن واقف باشيم، مثل " بالا كشيدن " و " سوگند خوردن " . ديگر موارد انضمام بسته به ميزان شفافيت معنايي در جايي بين دو سر اين طيف قرار دارند. اين موارد شامل افعال انضمامي مي شوند كه در اثر بسامد بالاي همايندي آنها، رابطه اسم با فعل به منزله موضوع يا افزوده آن از نظر گويشوران مستور مي ماند، مثل " روغن زدن " و " زمين خوردن "؛ يا اين كه فعل داراي معناي عام و گسترده اي است ( مثل " زدن " و " كردن " در " جارو كردن " و " زنگ زدن " ). بنابر توصيف ميتون و كوربت ( 1999، ص 52 ) در اين گونه موارد، انضمام اسم موضوع يا افزوده نقش محدودكننده دارد و فعلي را مي سازد كه در مقايسه با ستاك فعلي فعاليت يا حالت مشخص تري را بيان مي كند.
در برخي فعل هاي انضمامي نيز اسم افزوده چنان دچار فسيل شدگي مي شود كه گويشوران زبان به راحتي قادر به تجزيه توالي و بازيابي رابطه بين اسم و فعل نيستند. شايد به اين دليل است كه فعل هاي انضمامي مكان مثل " پيش آمدن " و " بر آمدن " را معمولاً با عنوان فعل هاي پيشوندي توصيف مي كنند. در ارتباط با اين تحول زباني، ميتون ( 1984، ص 891 ) مي گويد زماني كه انضمام اسم در زباني كهنه مي شود، اسم فسيل شده ممكن است به صورت وند در زبان تظاهر يابد و به اين ترتيب، نظام وندافزايي زايايي در زبان شكل گيرد.
4-3. قضاوت گويشوران درباره يكپارچگي واژگاني فعل هاي حاصل از انضمام
همان طور كه در بالا آمد، وقوع منفرد و تصادفي يا كم بسامد توالي اسم و فعل را نمي توان انضمام ناميد. از سوي ديگر، پربسامد بودن توالي اسم و فعل لزوماً دال بر انضمامي بودن آن نيست. از آنجا كه برهنه سازي اسم فرايندي نحوي است، فرايندي زاياست و مي تواند بر هر توالي نحوي اعمال شود و توالي اسم و فعل به دست آيد. اما گويشوران زبان همه اين توالي ها را به منزله فعل جمله به حساب نمي آورند، زيرا در بسياري از موارد، هر دو جزء مشتركاً بيانگر مفهومي يكپارچه دال بر فعاليتي نهادينه شده و يا عادتمند نيستند. در اين توالي ها، جزء اسمي به طور كامل فرديت و ارجاع خود را از دست نداده است، هرچند ارجاع آن ضعيف شده است و مفهوم عام تري نسبت به گروه اسمي داراي توصيف گر و وابسته هاي دستوري يافته است. براي مثال، از نظر گويشوران توالي " خانه خريدن " يا " كتاب خريدن " يك فعل نيست، بلكه در بردارنده فعاليت " خريدن " و " شي خريده شده " است.انضمام فرايندي واژگاني است و روشي براي ساختن واژه هاي جديد و غني سازي واژگان زبان است. حاصل انضمام براي ارجاع به يك فعاليت نهادينه شده پر بسامد يا عادتمند به كار گرفته مي شود كه در آن ها موضوع اهميت ارجاعي خود را از دست داده است و ارجاع نامعين دارد ( ميتون، 1984، ص 856 ). از آنجا كه مؤلفه هاي تشكيل دهنده فعل نقش هايشان را در ارتباط با يكديگر از دست داده اند يا آن ارتباط تضعيف شده است، گويشوران زبان درباره يكپارچگي واژگاني و مفهومي فعاليت يا حالت بيان شده در توالي اتفاق نظر دارند ( ميتون و كوربت، 1999، ص 64 ). گويشوران زبان توالي " غذا خوردن "، " درس خواندن " و " نامه نوشتن " را يك فعل به حساب مي آورند، ولي توالي هاي " هويج خوردن "، " روزنامه خواندن " و " كتاب نوشتن " را متشكل از فعل و موجوديتي كه فعل در ارتباط با آن انجام شده است، مي دانند. فعلي چون " درس خواندن " اگرچه شفافيت معنايي و نحوي خود را از دست نداده است، اما بر اثر كاربرد مكرر توالي بسط استعاري يافته است و علاوه بر مفهوم لفظي ان كه معادل " مطالعه كردن " است، در مفهوم " تحصيل كردن " نيز به كار مي رود.
4. نتيجه گيري
اين تحقيق به روايت تحول زباني توالي هاي اسم ( عاري از وابسته هاي دستوري و وصفي ) و فعل از توالي هاي صرفاً نحوي برهنه سازي اسم به توالي هاي واژگاني انضمامي در زبان فارسي مي پردازد. توالي هاي اسم و فعل در تحقيقات پيشين با عنوان افعال انضمامي شناخته شده اند ( دبيرمقدم، 1384؛ واحدهاي لنگرودي، 1996؛ مگردوميان، 2006 ). برخي محققان همه افعال چندواژه اي داراي توالي اسم و فعل را حاصل انضمام دانسته اند و برخي آن را به عنوان يكي از شيوه هاي ساخت فعل مركب در تقابل با شيوه تركيب بيان نموده اند. در اينجا با بهره گيري از دستاوردهاي پژوهش هاي پيشين درباره افعال چندواژه اي زبان فارسي و ساير پژوهش ها درباره پديده انضمام در زبان هاي مختلف دنيا ( ميتون، 1984؛ بيكر، 1988؛ روزن، 1989؛ ميتون و كوربت، 1999 )، بحث كرديم كه اصطلاح فعل انضمامي صرفاً به افعالي اطلاق مي شود كه در ساخت دروني آنها، برخلاف محمول هاي مركب ( نعمتي، 1389 )، جزء غيرفعلي با جزء فعلي رابطه موضوع و محمول دارد. در برخي موارد، پس از انضمام اين رابطه معنايي در اثر رانده شدن جزء اسمي به پس زمينه و كاربرد مكرر فعل انضمامي چنان تضعيف شده است كه ديگر گويشوران زبان به اين رابطه معنايي دسترسي ندارند. بنابراين، دور از انتظار نيست اگر مواردي از انضمام اسم ابزار را (مثل " چكش زدن " ) در پژوهش هاي زبانشناختي پيشين فعل مركب توصيف نموده اند.در ادامه بحث نشان داديم كه چه عواملي افعال انضمامي را از توالي هاي نحوي كه در آن مفعول به صورت اسم خالص در مجاورت فعل مي آيد، متفاوت مي سازد. برخي محققان براساس شباهت ظاهري اسم در توالي هاي نحوي برهنه سازي اسم با اسم در فعل هاي انضمامي نتيجه گيري كرده اند كه هر دوي اين توالي ها انضمام به حساب مي آيند. عليرغم شباهت اسم در دو توالي مذكور به لحاظ ويژگي عدم ارجاع دهي يا ارجاع دهي ضعيف آن و تظاهر اسم بدون نشانه هاي دستوري و وابسته هاي ممكن بر اساس شواهد نحوي، معنايي و كاربردشناختي زير بايد به وجود تمايزي بين اين توالي ها قائل شد: انضمام فقط به اسم هايي كه موضوع دروني فعل هستند و مانند اسم در توالي نحوي مورد مطالعه نقش دستوري مفعول و نقش معنايي كنش پذير دارند، منحصر نمي شود، بلكه مواردي از انضمام كنش رو، ابزار و مكان نيز در زبان فارسي مشاهده مي شود؛ انضمام باعث كاهش موضوع در ساخت موضوعي يا تغيير در انطباق موضوع هاي فعل با نقش هاي دستوري مي شود؛ در اثر كاربرد مكرر توالي يا فسيل شدگي فعل انضمامي، انضمام گاهي با تغيير در معناي تركيبي كلمات و شكل گيري معناي اصطلاحي همراه است؛ گويشوران زبان تحت تأثير عوامل كاربردشناختي چون بسامد بالاي همايندي موضوع و محمول به دليل كاربرد فراوان و اهميت آن در زندگي روزمره، حاصل انضمام را فعلي يكپارچه مي دانند.
پينوشتها:
1. دانشگاه خليج فارس گروه زبان و ادبيات انگليسي nemati@pgu.ac.ir.
2. Incorporation.
3. Noun stripping.
دبيرمقدم، محمد ( 1384 )، پژوهش هاي زبان شناختي فارسي: مجموعه مقالات، تهران، انتشارات فاطمي.
درويشان، علي اشرف ( 1363 ). " موتور برق "، در داستان نويسان امروز ايران، ويراسته تورج رهنما، تهران، انتشارات توس، ص 465-468.
حكيم، عباس ( 1363 )، " عيسي مي آيد "، در داستان نويسان امروز ايران، ويراسته تورج رهنما، تهران، انتشارات توس، ص 269-276.
ساعدي، غلامحسين ( 1363 ). " گدا " در داستان نويسان امروز ايران، ويراسته تورج رهنما، تهران، انتشارات توس، ص 287-299.
گلشيري، هوشنگ ( 1362 ). " سبز مثل طوطي، سياه مثل كلاغ "، در جبه خانه، تهران: نشر طهران.
نعمتي، فاطمه ( 1389 ). بازنمايي معنايي افعال مركب در زبان هاي طبيعي و ارائه راهكارهايي براي صورت بندي و اعمال آنها در نظام هاي پردازش زبان طبيعي، دانشگاه تهران، رساله دكتري.
هاشمي، پورنگ ( 1387 ). " هنوز كفتار نشده ام " ، tp://dl.irpdf.com/ebooks/Part7/www.irpdf.com
Baker, Mark C. (1988). Incorporation: A Theory of Grammatical Function Changing, Chicago: University of Chicago Press.
Butt, Miriam (1995), The Structure of Complex Predicates in Urdu, Stanford: CSLI Publications.
Givon, Talmy (1984). Syntax: A functional-typological introduction, Amsterdam: John Benjamins.
Megerdoomian, Karine (2006). “The Status of the Nominal in Persian Complex Predicates”, available at http://zooma.org/papers/preverbs.pdf.
Miner, Kenneth L. (1986). “Noun stripping and loose incorporation in Zuni”, International Journal of American Linguistics, 52:242-54.
Miner, Kenneth L. (1989). “A note on noun stripping”, International Journal of American Linguistics, 55:476-477.
Mithun, Marianne (1984). The evolution of noun incorporation, Language, 60: 847- 894.
Mithun, Marriane and Gerville Corbett (1999). “The effect of noun incorporation on argument structure”, In Lunella Mereu (ed) The Boundaries of Morphology and Syntax, pages 49-71, Amsterdam: John Benjamins.
Rosen, Sara T. (1989), “Two Types of Noun Incorporation: A lexical analysis”, Language, 65, 294-317.
Vahedi-Langrudi, Mohammad-Mehdi (1996). The Syntax, Semantics and Argument Structure of Complex Predicates in Modern Farsi, Ph.D. thesis, University of Ottawa.
منبع مقاله :
دبيرمقدم، محمد، (1391)، مجموعه مقالات هشتمين همايش زبان شناسي ايران، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبائي، چاپ اول