نمايندگان نهضت ادبي معاصر عرب

جَرمانوس فَرحات ( متوفي در 1145/1732 ) مشهورترين پيشتاز نهضت در اواخر قرن هفدهم ميلادي است. وي در 1670 ميلادي در حلب به دنيا آمد، در رم درس خواند و در اروپا به تحقيق در متون عربي علاقمند شد. وي در سال
شنبه، 18 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نمايندگان نهضت ادبي معاصر عرب
 نمايندگان نهضت ادبي معاصر عرب

 

نويسنده: ژان محمّد عبدالجليل
برگردان: آذرتاش آذرنوش



 

الف- مهره هاي اصلي

جَرمانوس فَرحات ( متوفي در 1145/1732 ) مشهورترين پيشتاز نهضت در اواخر قرن هفدهم ميلادي است. وي در 1670 ميلادي در حلب به دنيا آمد، در رم درس خواند و در اروپا به تحقيق در متون عربي علاقمند شد. وي در سال 1725 ميلادي، اسقف حلب گرديد. از وي يک ديوان شعر ( « ديوان المطران » ) و تعداد فراواني نوشته هاي فلسفي و ادبي به جاي مانده که معروف ترين آن ها، « بحث المطالب » است. گرداگرد او، از مسيحيان عرب يک مکتب ادبي به وجود آمد که در آن عصر انحطاط و رخوت عمومي، خالي از رونق نبود.

فارِس شِدياق ( متوفي در 1305/1887 )

از مارونيان لبناني بود که نخست پروتستان شد و سپس به اسلام گرويد. وي چندي مبلّغ پروتستان در جزيره ي مالت بود، به ترجمه ي « انجيل » همت گماشت، در تونس و پاريس و لندن اقامت گزيد. سپس مبلغ جنبش اسلامي شد و مجله ي « الجوانب » را که خود در قسطنطنيه تأسيس کرده بود، اداره کرد و در آن تعداد کثيري مقاله ي جالب توجه منتشر ساخت که بعدها در يک مجلد، تحت عنوان « کنزالرجائب » گردآوري شد. علاوه بر اين ها، وي شرح سفرهاي خود را به مالت و اروپا، و نيز چندين کتاب در زمينه ي لغت، و خلاصه اثري تخيلي و انتقادي- اجتماعي به نام « الساق علي الساق » تأليف کرده است که به احتمال قوي از آثار رابله ملهم بوده است. اين کتاب نسبتاً قطور، علي رغم هواي خاصي که لحن عالي منشانه ي مؤلف به آن بخشيده، و با وجود خُلق متغير و انساني و طنزآميز مؤلف، امروز اندکي به دست فراموشي سپرده شده است.

جمال الدين الافغاني ( متوفي در 1315/1897 )

از مهره هاي اصلي نوع ديگر است. وي که از افغانستان برخاسته بود، اطلاعاتي بسيار وسيع کسب کرد و صلابت روحي بي نظيري از خود نشان داد. جمال الدين مرد اقدامات انقلابي بود، خطيبي نيرومند بود که مدت نيم قرن، همه ي نيروي خود را صرف برانگيختن جهان اسلام از خواب غفلت کرد، آسيا و بخش عظيمي از اروپا را درنورديد، و حتي گويند به آمريکا هم سفر کرد. وي در مصر اقامت گزيد و در آن جا، شاگردان متعددي که مشهورترين شان محمد عَبدُه ( ر. ک به ص 282 از کتاب حاضر ) بود، گرد او جمع شدند. همه جا، جمال الدين چون قهرمان تجديد حيات اسلامي جلوه مي کرد؛ مي خواست انقلابي به پا کند که از طريق آن، ملل مسلمان به آزادي دست يابند و به دنبال آن، « در درون خويشتن، در وجدان، يا در تاريخ خود، عناصر لازم را براي برقرار ساختن وضعيت بهتر بازيابند. » (1) وي اثر مكتوب اندكي به جاي گذاشته است، اما تأثير سخنانش بس عظيم بود، و از نظر ادبي بيشتر بر اين امر اصرار داشت كه بايد نثري ساده و آزاد از قيد آرايش ها و تعابير قالبي، و به دور از اطناب و تكرار، و شايسته ي انديشه به كار گرفته شود. رساله ي او در ردّ مادي گرائي ( « الرّد علي الدهريين » ) را محمد عبده از فارسي به عربي، و گواشن Goichon از عربي به فرانسه ترجمه كرد ( پاريس، 1942 ).

الكواكبي ( متوفي در 1320/1902 )

در سال 1849 ميلادي در حلب به دنيا آمد، و زندگي را در آسيا و آفريقا به سرگرداني گذرانيد. وي انديشمندي منعزل بود كه اصلاح جهان اسلام را از نظر سياسي و اجتماعي موعظه مي كرد. وي يكي از نخستين كساني بود كه امر كشف انگيزه ها و يا حتي اصول و پايه هاي ترقيات معاصر را در قرآن و شريعت اسلامي اعتبار بخشيد، و روش او محبوبيت عظيمي در ميان بسياري از مدافعان اسلام يافت. دو اثر عمده ي او عبارت اند از: « امّ القري » و « طبائع الاستبداد ».

ب- روزنامه نگاران و مترجمان

خوب است متذكر شويم كه مطبوعات به نحو اعجاب انگيزي در كشورهاي عربي توسعه يافت و به صورت مكتبي از براي نويسندگان درآمد كه غالباً آثار خود را در سلسله اي از مباحث آغاز كرده به شكل مقاله، در روزنامه ها و مجلات انتشار مي دادند. (2) علاوه بر اين مطبوعات، نقش بسيار عمده اي در تكوين زبان عربي مناسبي از براي فرهنگ جديد بازي كرد؛ حال خواه به سبب واكنش هائي بوده باشد كه نقائص آن برمي انگيخت، خواه به خاطر الگوهاي شايسته اي كه برخي روزنامه نگاران خوب عرضه مي كردند، و يا از آن جا كه روزنامه ها وظيفه داشتند خوانندگان عرب خود را در جريان تازه ترين وقايع و پديده ها از قبيل رائج ترين نظريه هاي ادبي و علمي روز، قرار دهند.
مطبوعات ديرزماني در دست مسيحياني كه از سوريه و لبنان آمده بودند قرار داشت؛ اما مسلمانان هم جرائدي روزانه يا ادواري، با گرايش هاي گوناگون، از براي خود داشتند. در اين جا، نام چند تن از روزنامه نويسان عمده ي ايشان را ذكر خواهيم كرد، و برخي را هم در ميان نويسندگان زمينه هاي ديگر، با تفصيل بيشتري باز خواهيم يافت. از طرف ديگر، بسياري از مجلات، دست به دست گشتند، يا تغيير نام دادند و يا فواصل انتشارشان دگرگون گشت؛ برخي هم زندگي زودگذري بيش نداشتند.

اديب اسحاق

( متوفي در 1303/1885 ) و عبدالله نديم ( متوفي در 1314/1896 ) از شاگردان جمال الدين افغاني بودند؛ اديب مسيحي و ظريف تر بود، عبدالله مسلمان و پرحرارت، و هر دو تن به تئاتر علاقمند بودند.

ولي الدين يكن (3) ( متوفي در 1340/1921 )

ترك نژاد، و روزنامه نويسي طنزگو و هوس كار بود؛ هجائي سخت گزنده داشت، اما نتايج عقايد سياسي خود را ( مربوط به نزديكي اعراب و تركان ) شجاعانه مي پذيرفت. وي نسبت به مراسم مذهبي مسلمانان رفتاري خالي از حرمت داشت و از خرافات عوام به شدت انتقاد مي كرد.
مشهورترين نشريات عربي، لبناني الاصل اند. « الاهرام » روزنامه اي است كه در سال 1876، در اسكندريه تأسيس شد و سپس توسط برادران سليم و بشاره تَقلا به قاهره انتقال يافت. اين روزنامه هنوز هم ( = سال 1942 ) توسط گابريل تقلا پسر بشاره اداره مي شود.
« المُقَطّم » نيز از روزنامه هاي قاهره است كه در سال 1889 توسط ي. صَرَوف و فارس نمر تأسيس شد. دو مجله هم كه باز توسط لبناني ها پايه ريزي شده و شهرت عظيمي كسب كرده اند، عبارت اند از: « المقتطف » كه در 1871 در بيروت تأسيس شد و در 1884 صرّوف آن را به قاهره انتقال داد و شكل علمي به آن بخشيد؛ و ديگر « الهلال » كه در سال 1892 توسط جرجي زيدان در قاهره تأسيس شد. هدف اين مجله ي بسيار مدرن، تعميم ادبيات و علوم است. (4)

محمد حسنين هيكل ( ر. ك به ص 299 از كتاب حاضر )

روزنامه ي « السياسة » را ايجاد كرد كه چاپ هفتگي غني تري نيز با آن همراه بود. اين روزنامه ي ذووجهين، نقش سياسي و ادبي عمده اي بازي مي كند. (5)
جنبش اصلاح طلبي نيز روزنامه نگار و مجادله گري پر صلابت چون رشيدرضا داشت كه مدت سي سال مجله ي « المنار » را اداره كرد. « الزهراء » و روزنامه ي « الفتح » نيز دو نماينده ي ديگر همين جنبش اند.
الازهر نيز مجله اي به نام « نورالاسلام » انتشار داد كه بعدها به « مجلة الازهر » تغيير نام يافت.
در ديگر مراكز ادبي عربي نيز نشريات دوره اي متعددي وجود دارد كه معروف ترين آنها عبارت اند از: « المشرق » در بيروت ( به مديريت آباء يسوعي )، « الحديث » در دمشق ( مجله اي است با روحيه ي شديداً عربي، اما از هر نظري استقبال مي كند و فضائي باز دارد )، « لغة العرب » ( به مديريت پدر روحاني انستاس= ر. ك به ص 280 از كتاب حاضر )، « مجلة المجمع العلمي العربي » ( در دمشق، به مديريت كردعلي= ر. ك به ص 300 از كتاب حاضر ).
و خلاصه جنبش زنان نيز داراي چندين ارگان است، و ما به هنگام گفتگو از ادبيات بانوان اشاره اي به آن ها خواهيم كرد.
اكثر نمايندگان نهضت، در جنبش ترجمه يا اقتباس آثار غربي سهيم بوده اند. اين حركت موجب شد انبوهي عظيم از متون پراكنده ي غربي كه همه از ارزش يك نواختي برخوردار نبودند، به زبان عربي راه يابد، و بدين سان، خوانندگان شرقي را روبروي طوفاني از عواطف و انديشه ها قرار داد كه آمادگي قضاوت درباره ي آن ها، يا استفاده از آن ها را نداشتند.
تقريباً از همه ي زمينه هاي فكري و ادبي غرب، كتاب براي ترجمه انتخاب شده است، اما انواع رمان و افسانه و داستان هاي كوتاه را ترجيح مي دادند ( بيشتر از نويسندگان رمانتيك يا مدرن فرانسه مانند: لامارتين، شاتوبريان، روسو، ويكتورهوگو، برناردن دو سن پير، و نيز بالزاك و الكساندر دوماي پدر و پسر، بورژه، دوده، کُپه و موپاسان ترجمه مي کردند ). (6) بيشتر کتاب هاي درسي از ديرزمان عبارت از ترجمه و اقتباس كتاب هاي فرنگي بود، و هنوز هم اين وضع ادامه دارد. كتاب هائي كه با هدف تعميم دانش تأليف شده بود، مانند آثار گوستاولوبن موفقيت عظيمي كسب كردند و بخش اعظم آن ها به زبان عربي ترجمه شد. اما در عين حال، كتاب هاي جدي تري را هم به عربي برمي گرداندند. مثلاً رساله ي « اخلاق » را كه ارسطو به نام پدرش نيقوماخس نگاشته، لطفي السيّد در سال 1928، از روي ترجمه ي فرانسه ي آن به عربي گردانيد؛ همچنين آثاري كه از ديدگاه « نظريه ي تكامل » تأليف شده بود نيز ترجمه شد، از آن جمله بود تصنيفات هائكل Haeckl آلماني، ترجمه ي حسن حسين در 1924. (7)
خلاصه، متوني كه در زمينه ي مناظرات ديني تأليف يافته بود ( چون مقالات و تأليفات ارنست رنان، و ژ. هَنوتو Hanotaux و ديگران ) و نيز آثاري كه ديدي روانشناسي داشتند ( مثلاً كتاب دِمولن Demolins تحت عنوان « برتري انگليس ها از كجا سرچشمه مي گيرد »، ترجمه ي احمد زغلول در 1899 ) يا موجب نگارش جواب و ردّ مي شد، يا وجدان ها را به انديشيدن وامي داشت.

ج- لغت شناسان و مترسلان

زبان نخستين تجارب روزنامه نگاري و نخستين ترجمه ها، تا حدي ناشيانه بود. واكنشي كه بيشتر توسط لبناني ها رهبري مي شد، نوعي زبان عالمانه ي خطيبانه كه از « مقامات » ( ر.ك به ص 203 از كتاب حاضر ) ملهم بود به وجود آورد. با آن كه نمونه هاي كهن تر و شايسته تري براي تقليد، چون نثر ابن مقفع ( ر. ك به ص 127 از كتاب حاضر ) و جاحظ ( ر. ك به ص 129 از كتاب حاضر ) امروز بهتر شناخته شده است، هنوز هم زبان عربي نتوانسته است از جنگ اعجاب بسياري از نويسندگان در مقابل لفظ پردازي و سجع سازي، و از حراست حسادت آلود فصاحت گرايان رهائي يابد. اين احوال موجب شد كه زماني، طرفداران لهجه هاي محلي، اميد در آن بندند كه، از آن جا كه زبان فصيح قادر به انطباق دادن خود با شرايط جديد نيست، گويش هاي عربي، به عنوان زبان فرهنگ، جايگزين آن گردند. اما واقع امر آن است كه يك زبان نوكلاسيكي در حال تكوين است. اين زبان، بيشتر در ميان افراد تحصيل كرده، عربي عاميانه را- كه دارد صاحب ادبيات مكتوب هم مي شود- در خود هضم مي كند، و اصولاً، از آن جا كه كيفيتي واقع بينانه تر و عيني تر مي يابد، نرم تر و ساده تر مي گردد، و به تعبير انديشه بيش تر از آرايش قالب اهميت مي دهد، ناچار به زبان گويشي عربي نزديك تر مي شود. وانگهي، دقت و فصاحت، حتي در فلسفه، مانعة الجمع نيستند؛ جميل سليبه استاد دمشقي، اين امر را آشكارا به ثبوت رسانده است. (8) همه ي نويسندگان، چه اهل ادب و چه اهل علم و چه مؤلفان ديني، هر گرايش و اسلوبي كه داشته باشند، همه به سوي همين هدف مي شتابند. اما اگر همگان بر اين نكته اتفاق نظر دارند و آرزو مي كنند هرچه زودتر، واژگان فني ساده و دقيقي تدوين شود، بر سر نوع آن روحيه اي كه بايد از براي اين زبان نوكلاسيكي قائل شد ديگر متفق القول نيستند. مهاجران آمريكا، و بخصوص ميخائيل نُعَيمه، به آزادي مطلق ابداع، همراه با حفظ حرمت طبيعت زبان قائل اند. (9) اما ديگران- و نه فقط « قدما »، زيرا العقّاد هم در شمار اين گروه است- از اين گرايش پرهيز مي كنند و نه تنها حرمت طبيعت زبان، بلكه عنايت به استعمالات لغوي را نيز كه مورد آزمايش گذشتگان قرار گرفته است، ضروري مي دانند.

ناصيف اليازجي ( متوفي در 1288/1871 )

يكي از نخستين اساتيد آن زبان عربي بود كه توسط مسيحيان لبنان تجدد يافته بود. او بيشتر به علم لغت عنايت داشت و كتاب هائي در نحو و بديع و فن شعر و منطق تأليف كرد كه مدتي، « رهنمون تعليماتي » نهضت عربي بود. در شعر، مقلّد قدماي عرب، خاصه متنبي بود. چندين مقامه ( « مجمع البحرين » ) نيز نگاشته است كه حكايت از تسلط واقعي او بر زبان عرب دارد. فرزند او خليل ( متوفي در 1307/1889 ) بيشتر به شاعري معروف بود؛ يك تراژدي نيز تأليف كرد كه از مفاهيم « عياري و وفاداري » جاهلي ملهم بود. پسر بزرگتر او ابراهيم ( 1324/1906 ) نفوذي به وسعت نفوذ پدر در باب لغت داشت؛ چندين مجله را خود اداره مي كرد، با نشريات ديگر همكاري داشت، و فرهنگي از مترادفات و متشابهات تأليف كرد كه پايه ي آن، « زبان روزنامه ها » بود. همين كار موجب شد كه او، يكي از استادان زبان عربي در عصر نهضت بشمار آيد. خواهر خليل و ابراهيم كه وَرْده نام داشت ( متوفي در 1343/1924 ) نيز مدتي به عنوان شاعر شهرت يافت.

پطرس البستاني ( متوفي در 1301/1883 )

نيز سردسته ي نويسندگاني است كه هم بستاني نام داشتند. وي براستي سلسله جنبان تباري از اديبان بود. اين نياي بزرگ، خود يكي از اكابر نهضت زبان عرب، پايه گذار اولين « مدرسه ملي » و اولين مجله ي عربي ( = « الجنان » )، و مؤلف تعداد كثيري كتاب و از همه مهمتر، فرهنگ « محيط المحيط » و يك « دائرة المعارف » بود كه ناتمام ماند. پس از او بايد از سليمان البستاني ( متوفي در نيويورك، در سال 1925 ميلادي ) نام برد كه نقش سياسي عمده اي بازي كرده است. وي جرأت آن را كرد كه به ترجمه ي « ايلياد » هومر دست زند و مقدمه ي دانشمندانه اي بر آن نويسد. اما اين مقدمه و اين ترجمه، به همه ي موفقيتي كه لايق آنند نرسيده اند. ديگر عبدالله البستاني است ( متوفي در 1930 ميلادي ) كه مدت سي سال در مدارس بيروت به تدريس عربي پرداخت و كتاب لغتي به نام « البستان » و چندين نمايشنامه و مقاله و شعر انتشار داد. نيز از آن سلسله است امين البستاني ( كه اينك- سال 1942- در قيد حيات است ) كه در قاهره به وكالت اشتغال دارد و تعدادي مقاله و بحث درباره ي حقوق و ادبيات و اجتماع و سياست نگاشته است كه همه، در مجموعه اي به نام « مختارات » جمع آوري شده اند. باز هم مي توان از پطرس البستاني ( در قيد حيات ) مؤلف دقيق النظر « ادباء العرب » و فؤاد البستاني ( استاد جوان دانشگاه سن ژوزف بيروت- سال 1942 ) مؤلف مقالات و مباحث دقيق و نافذ نام برد كه گاه بيش از حد به نظريه هاي ادبي معمول روز عنايت دارد. معذلك سلسله اي كه از متون برگزيده، تحت عنوان « الروائع » انتشار داده، نمونه ي خوبي از كار انتقادي منقح عالمانه دلنشين است.

المنفلوطي ( متوفي در 1343/1924 )

معروف ترين نثرپرداز عصر نهضت است كه در مصر عليا به جهان آمد، در الازهر درس خواند و شاگرد محمد عبده شد. وي از پاره اي از آثار نويسندگان فرانسوي، چون شاتوبريان، برناردن دو سن پير، الكساندر دوماي پسر، آلفونس كار و كوپه، اقتباس هاي بسيار آزادي كرده است؛ خود نيز داستان هاي كوتاه بديعي نگاشته است. منفلوطي، به سبب اسلوب آهنگين و گوشنوازش، و سحر خيال انگيزي كه از نوشته هايش برمي خيزد، جاي خاصي در نهضت ادبي اشغال كرده است. « نظرات و عبرات » او در همه ي كشورهاي عرب، بزرگترين موفقيت را كسب كرده اند. آثار او كمتر موجب احساس غربت در خواننده مي شوند تا آثار بي ترديد شخصي تر و عميق تر نويسندگاني چون العقّاد و نُعَيمه و يا بشر فارس كه نسبت به « زرق و برق سحرآميز » منفلوطي روي خوشي نشان نمي دهند.
اناستاس دو سنت اِلي ( متولد سال 1283/1866 ) از اصل لبناني و از آباء كَرْم (10) بود كه به سبب تسلطي كه بر زبان داشت و شور هيجاني كه در دفاع و خدمت به آن از خود نشان مي داد در سراسر شرق شهرت عظيم دارد. وي در بغداد، مجله ي « لغة العرب » را تأسيس كرد و در آن، تعداد كثيري مقاله انتشار داد و برخي مباحث نسبتاً مبهم را روشن ساخت. علاوه بر دو كتاب در زمينه ي زبانشناسي به نام هاي « اغلاط اللغويين الاقدمين » و « نشوء اللغة العربية »، دو كتاب تاريخي، يكي درباره ي بغداد و ديگري درباب عراق، و نيز جزواتي در حكمت الهي تأليف كرده و به تحقيق و چاپ متون كهن نيز پرداخته است.

د- تجددگرايان مسلمان

البته هنوز واپس گرايان موجوداند، همچنان كه تجددگرايان پيشتاز موجوداند؛ اما گرايش عمومي كم و بيش از اصل تفاهم و انعطاف و شجاعت و اصولي كه محمد عبده نهاده ملهم است؛ اصل هائي كه عبده نهاده، عبارت اند از: تزكيه، وحدت و تطبيق اسلام با نيازهاي معاصر، و سه جنبه ي برنامه ي هاي تجددطلبان « سلفيه » نيز همين است. لكن اين جنبه ها، براي اين كه شكل بگيرند، هنوز راه درازي در پيش دارند.

مصطفي الرافعي ( متوفي در 1356/1937 )

نمونه ي تمام عيار يك واپس گراست. وي مردي مصري و صاحب اطلاعاتي بسيار وسيع و ذوق نويسندگي و شاعري بود؛ اما از هر چه نام مدرن داشت، روگردان بود. نوشته هاي او در تاريخ يا نقد ادبي، اشعارش، آثار دفاعيه اش و حتي رمان ها و داستان هاي كوتاهش، همه تنها به گذشته ناظراند. (11)

علي عبدالرزاق ( متوفي در 1306/1888 )

به عكس، يكي از نمايندگان انگشت شمار تجددگرايان پيشتازي است كه جرأت نشر عقايد خويش را داشته اند. وي نيز مصري و صاحب دو نوع فرهنگ بود: يكي فرهنگ ازهري، و ديگر، فرهنگ اروپائي ( لندن و اكسفورد ). وي در سال 1925 كتابي منتشر كرد كه سر و صداي عظيمي به پا كرد و حتي نزديك شد كه موجب بحران سياسي نيز بگردد. اين كتاب، « الاسلام و اصول الحكم » نام دارد كه توسط برشه Bercher، تحت عنوان L"Islam et les bases du pouvoir به زبان فرانسه ترجمه شده است. مؤلف در اين كتاب مي كوشد ثابت كند كه اسلام قبل از هر چيز، آييني روحاني است و لذا، سازمان دنيوي كه تا حال در جامه ي قدس آميزي درآمده، بايد از دين جدا گردد و بدين سان، به راحتي قابل انطباق با شرايط محتمل الوقوع زندگي انساني شود.

محمد عبده ( متوفي در 1323/1905 )

اديبي مصري و از اصلاح طلبان ميانه رو مسلمان بود. وي در خلال زندگاني خويش كه از پيروزي و شكست هر دو، نشان داشت، اما به اضطراب زندگي استادش جمال الدين افغاني نبود ( = به سوريه تبعيد شد، در پاريس اقامت گزيد و آنجا، جريده ي « العروة الوثقي » را كه به ياري استادش تأسيس كرده بود، اداره نمود، به اصلاح دادگستري و آموزش و پرورش در مصر اقدام كرد، چندين بار به سيسيل و آفريقاي شمالي سفر كرد ... ) مفهومي بسيار پر زير و بم در امر اصلاح دين اسلام و بخصوص اسلام مصري، از براي خود ساخته بود. برخلاف افغاني، « وي به اصلاحاتي كه تدريجاً صورت نگيرد، اعتقاد نداشت و مطمئن بود كه هيچ دگرگوني ظاهري و خارجي نمي تواند نتايج بادوامي به بار آورد، مگر آن كه مقدمتاً، با ايجاد تغيير در روحيات مردم، زمينه ي آن مهيا گردد. از نظر او، ترقي اجتماع زماني واقعاً تحقق مي يابد كه در آموزش و بخصوص آموزش اخلاقي و مذهبي اصلاحاتي صورت گيرد. » (12) بنابراين بايد نخست كشورهاي اسلام را آماده ي آن ساخت كه- بي آن كه خويشتن را نفي كنند- ترقيات فرهنگ معاصر را جذب نمايند و در صورت نياز، قاطع ترين سلاح ها را عليه خود آن فرهنگ به كار گيرند.
عمده ترين آثار او عبارت اند از: « رسالة التوحيد » و « تفسير » قرآن كريم كه ناتمام مانده است. وي علاوه بر اين، تعداد نسبتاً قابل ملاحظه اي مقاله و گزارش دارد كه مي توان در زندگي نامه ي حجيمي كه رشيدرضا به « استاد » اختصاص داده، بازيافت.

رشيدرضا ( متوفي در 1354/1935 )

از اصل سوري بود و بخش اعظم زندگي را در قاهره گذرانيد. وي با آن كه شاگرد محمد عبده بود، هميشه اعتدال او را نداشت و سخت به وهابيه متمايل بود، و غالباً عنان اختيار را به دست لحن مشاجرات مي سپرد و استدلالاتي كه بيشتر لفظي بودند تا واقعي به كار مي بست. وي در سراسر زندگي عبده، با او همكاري داشت؛ سپس به فكر آن افتاد كه با ايجاد يك « سمينار تبليغات » ( كه دوامي نيافت ) و نيز با تأسيس مجله اي با نام سمبليك « المَنار » ( چراغ دريائي )، اقدامات استاد را دنبال كند. اين مجله به صورت ارگان جنبش اصلاح طلبان درآمد و تا حدي آن جنبش را در خود منحصر ساخت، و تا زمان مرگ مؤسس آن، تأثير بسيار وسيعي داشت. رشيدرضا مدت سي سال، دائماً در كمين و پيوسته مهيّا و قوي دل، در راه اسلام راستين، با همه ي دشمنان خارجي و داخلي آن جنگيد؛ در عين حال، كاملاً در جريان امور بود، اما نسبت به مكاتب گوناگون انعطاف نمي پذيرفت؛ مسالمت را هدف خود ساخته بود، اما خود سخت بي قرار و بيمناك بود. وي تقريباً به تنهائي مجله را تدوين مي كرد و در آسيا و آفريقا و اقيانوسيه، عقايد انبوهي خواننده را شكل مي داد كه طالب اصلاح ديني ( و حتي اصلاح ادبيات عربي ) بودند، و نه به انعزال اسلام رضا مي دادند و نه از قرينه سازي ساده ي ترقيات جديد با قالب منجمدي كه اسلام به خود گرفته بود قانع بودند. آثار رشيدرضا تقريباً به جزوه هاي مجزائي كه از مجله ي « المنار » استخراج شده منحصراند و در آنها، همه ي مسائلي كه در آن هنگام براي اسلام مطرح بود مورد بحث قرار گرفته است، مانند: امر خلافت، موضوع بانوان؛ دفاعيه، جدائي از دين، شرقشناسي، ادبيات، سياست، تطبيق اسلام با زندگي جديد، و ديگر زندگي نامه ي قطور محمد عبده با عنوان « تاريخ الاستاذ الامام » است.

طنطاوي جوهري ( متولد سال 1287/1870 )

مردي مصري است كه در يكي از مدارس عالي قاهره- كه خود درگير جنبش جديد دفاع و اصلاح جهان اسلامي است- به تدريس اشتغال دارد. وي آثاري با لحني تخيلي و طنزآميز مانند « أين الانسان »، و كتاب هاي ديگري در زمينه ي تفسير و اخلاق كه بر سازش دادن ميان علم و مذهب ناظر است تأليف كرده است. (13)

فريد وجدي ( متوفي سال 1292/1875 )

نيز به همان جنبش اصلاح و دفاع وابسته است و مانند طنطاوي از اهل مصر است. وي از همان اسلوب تخيلِ « انجمن كواكب » كه ديگر اسلوبي كلاسيك شده، استفاده مي كند ( مقايسه شود با « وجديات » )؛ در اين اسلوب، نويسنده مي تواند، بي آن كه موجب خستگي مفرط خواننده گردد، واقعياتي را كه از براي سعادت جهان اسلامي لازم دانسته شده، بيان كند. با اين همه، نوشته هاي او خشن و دشوارند. اين مؤلف كه روحيه اي سخت شريف و لطف اخلاقي سخت گيرائي دارد، قبل از هر چيز مي كوشد اين اتهام را كه اسلام موجب انحطاط مسلمانان و ضعف تفكرات فلسفي در ميان ايشان بوده، از دامن دين بزدايد. اين موضوع به كرّات در معروف ترين كتابش « المدينة و الاسلام » مطرح شده است.

شكيب ارسلان ( متولد سال 1286/1869 )

به عكس، قهرمان پرشور همين آرمان اسلامي است. وي از سوريه، و از يك خانواده ي دروزي برخاسته. شهرت او در نويسندگي موجب گرديد كه او را « اميرالبيان » لقب دهند. زندگي و خصوصيات او، جمال الدين افغاني را به خاطر مي آورد؛ يعني هم روزنامه نگار و اهل مجادله و سخنران است و هم اهل مسافرت، و انديشمند مايل به عمل كه دچار تبعيد هم شده است؛ هم دوستان فراواني دارد و هم دشمنان فراواني؛ بيشتر جوانان مسلمان (14) كه نهضت كشورهاي عربي و ملت هاي اسلامي خاطرشان را مشغول مي دارد، از او پيروي مي كنند. وي اداره ي مجله اي را به زبان فرانسه، تحت عنوان La Nation Arabe به عهده دارد. مقالات متعدد او كه گاه مانند مقالاتي كه در « المنار » انتشار داده، سخت مفصل است، به موضوعات سياسي- مذهبي زمان حال اختصاص دارد. از نظر ادبي، او چندين كتاب اروپائي را به زبان عربي ترجمه و به عرب زبانان معرفي كرده است (15)، و علاوه بر اين چند سفرنامه، تعدادي نوشته هاي تاريخي، يك مجموعه ي شعر و مباحثي در ادب منتشر ساخته است. (16)

هـ- خطيبان

و اما نوع خطابي كاملاً « عربي »، با گسترش اصول حكومت پارلماني و نخستين نوع مواعظ ديني، تعداد كثيري نماينده يافت كه از آن ميان در مورد دو تن بيشتر تأمل مي كنيم. اين دو، قهرمانان استقلال مصر به شمار مي آيند و در خاطره ي بسياري از مسلمانان ديگر كشورها، به صورت سمبل باقي مانده اند:

مصطفي كامل ( متوفي در 1326/1908 )

جواني مصري و داراي روحي پرشور و اراده اي آهنين بود كه حسّ ميهن پرستي نوپاي مصر، در وجود او تجسم يافته بود. وي در شهر تولوز فرانسه، درس حقوق خواند و با خانم ژوليت آدام و پير لوتي طرح دوستي ريخت و در مطبوعات، به مبارزه ي پرشوري براي استقلال كشورش دست زد. كامل هم شاعري خوش ذوق بود و هم خطيبي گيرا. چندين كتاب تاريخي نيز درباره ي فتوحات اسپانيا و زندگي ملل و بردگي نزد روميان و مسائل شرق تأليف كرد. در ضمن مجله اي براي دانشجويان آموزش عالي به نام « المدرسة » و روزنامه اي به نام « اللِواء » به سه چاپ عربي، فرانسوي و انگليسي تأسيس نمود. وي قصد داشت كه يك مدرسه ي نمونه نيز افتتاح كند، اما مرگ، در سن سي و چهار سالگي به كام خويشش برد.

سعد زَغْلول ( متوفي در 1346/1927 )

از شاگردان الازهر و شيفته ي مباحثه و مناظره بود. زماني كه جمال الدين افغاني به مصر رفت، با او مراوده برقرار كرد؛ چون دشمني خود را نسبت به انگلستان ابراز مي داشت. چندي به زندان افتاد. بعدها، وكيلي مبرز شد و به مشاغل عمده اي منصوب شد و از آن جا توانست در اصلاح آموزش و دادگستري دخالت كند. وي بخصوص در وارد ساختن زبان عربي در آموزش علوم كه آن هنگام به زبان انگليسي تدريس مي شد، اثر قاطعي داشته است، و همين امر موجب تحريض جنبش ترجمه و تدوين كتاب هاي درسي بسيار مفيدي گرديد. پس از جنگ جهاني اول، سعد ليدر جنبش ملي گرايان مصر شد، به مالت و جزائر سيشل و جبل الطارق تبعيد گرديد، و عاقبت، اقبال آن را يافت كه اعلام استقلال مصر را به چشم ببيند و شاهد اعطاي حق تدوين قانون اساسي به مصر باشد ( سال 1922 ). وي محبوبيتي شگفت انگيز كسب كرد و ياد او هنوز محل احترام است. معلومات او كه از علوم قديم و جديد هر دو بهره داشت، بسيار جدي و روانش متعالي بود. خطابه هاي او كه بسيار ساده و جذاب بود، در تجديد زبان خطبا اثر داشت. وي را منشأ تعداد كثيري از تعابير و تراكيب جديدي مي دانند كه امروز در زبان نوكلاسيكي عرب متداول است.

و- فيلسوفان

هنوز نمي توان واقعاً از فيلسوف متجدد عرب سخن گفت؛ معذلك تفكر فلسفي كه در زبان عربي به بيان آمده، با نوعي تجدد آشنا گرديده است. اين تجدد فلسفي، از سيطره ي عقايد داروين- اسپنسر بر چهره نشان دارد. نظريه ي تكامل، با شور و هيجان، خاصه توسط لبنانياني كه داراي فرهنگ مسيحي اند، تعليم مي شود، و برخي اصول آن، همچون مبادي بديهي، حتي توسط مسلمانان پذيرفته شده است. مطالعه ي فلسفه ي كهن، خواه اسلامي و خواه غيراسلامي، نيز در ميان « قدما » پيروان سخت كوشي دارد؛ اما متجدّدان بيشتر در پي آن اند كه مقام فلاسفه ي مسلمان را مشخص و مبيّن سازند، (17) و گاه با طمطراق ساده دلانه اي، بر نقش استادي آنان بر اروپاي قرون وسطي پافشاري مي كنند. (18)

شبلي شُمَيل ( متوفي در سال 1335/1916 )

از شاگردان قديمي دانشگاه آمريكائي بيروت بود كه به اروپا سفر كرد و عاقبت در مصر مسكن گزيد. وي به عقائد داروين علاقمند و ناشر آن ها در خاور زمين بود. با همكاري صَرّوف ( متوفي در 1346/1927 ) بود كه مجله ي « المقتطف » را تأسيس كرد و در آن مباحث فلسفي و تاريخي و علمي متعددي انتشار داد. شميّل نويسنده اي بدبين و حتي مادي گرائي كافر بود؛ و زندگي نامه اي پر مرارت از خويشتن با عنوان « الرجحان »، باقي گذاشته است.

سلامة موسي ( متولد 1306/1888 )

از قبطياني است كه در لندن و پاريس درس خوانده و از ميان پايه گذاران فلسفه ي جديد، خاصه فلسفه ي انگليسي ( داروين و اسپنسر ) به زبان عربي، بيش از همه مورد توجه است. وي با داستايوسكي و نيچه و برناردشاو و ولز آشناست، از تفكرات آنان الهام مي گيرد و به ذكر و تكرار نامشان شائق است. وي علاوه بر اين، به فرويديسم هم پرداخته و ضمن به كار بستن اصول روانكاوي، خواسته است تأثير آن ها را در زندگي اجتماعي و نيز در انواع هنر، به زبان عربي تشريح كند. سلامه كه با انديشه ي چالاك و قلم روان خود دانش ها را در دسترس عموم مي نهد، با تعداد كثيري از جرايدي كه توسط مسيحيان و يا مسلمانان اداره مي شود ( مانند « الهلال »، « المقتطف »، « السياسة »؛ « البلاغ » ... ) همكاري دارد و چندين كتاب تأليف كرده است كه برخي از آن ها ( = « المختارات » عبارت است از مجموعه ي مقالات اوست. آثار او نه تنها شامل مسائل خالص فلسفي است، بلكه موضوعات تاريخ و زيبائي شناسي و ادبيات و علوم را نيز دربر مي گيرد، و او همه ي اين مطالب را با ديدي مستقل كه حدي براي آن متصور نيست مورد بحث قرار مي دهد. سلامه جسارت آن را داشته است كه قانون تكامل اجتماعي را بر توحيد اسلامي منطبق كرده آن را به وسيله ي بدويت صدر اسلام توجيه كند. البته لازم به گفتن نيست كه روشي اين چنين افراطي، نه مورد تأييد مسلمانان است و نه مورد تأييد مسيحيان. (19)
اسماعيل مَظْهر ( ؟ ) نيز از مصريان پيرو نظريه ي تكامل است. اما او مسلمان باقي مانده است، و با آن كه نظريه ي تكامل را مي پذيرد، نتايج ضد ديني اي را كه سلامه موسي، گوئي با شادماني- از آن به دست آورده، رد مي كند. معذلك او را نمي توان بازپس گرا به شمار آورد، بلكه به عكس، مجله اي را اداره مي كند كه حتي مي توان پيشتاز خواند ( مجله ي « العصور » ). در اين مجله، وي تقليد از تركيه ي نوين و اقتباس بلافصل و كامل تشكيلات و روش ها و روحيه ي تمدن اروپائي را توصيه مي كند. آثار عمده ي او عبارت اند از: « ملقي السبيل » ( درباره ي نظريه ي تكامل از نظر ديني و اجتماعي )، يك « تاريخ انديشه ي عربي » و كتابي در موضوع « دشواري هائي كه تمدن جديد ايجاد مي كند ». (20)

ز- تاريخ دانان

پيداست كه كسي با انكار خويشتن، موجب تجديد خود نمي شود؛ بنابراين، بازگشت به افتخارات گذشته در اثناي نهضت، امري طبيعي است و اين كار نهضت را هم حمايت مي كند و هم به حركت درمي آورد. عصر حاضر هم، در برخي از زمينه ها، تاريخ نگاراني از براي خود يافته است. ما اينك به دو تن اشاره مي كنيم. يكي جرجي زيدان مروج صاحب هنر علم است و ديگري، احمد زكي، دانشمندي كه از روش هاي جديد پيروي مي كند.
اما خوب است پيش از آن، به نام چند مؤلف يا كتاب كه يا اهميتي دارند و يا شهرتي به دست آورده اند، اشاره كنيم:
در مجامع اسلامي، بيشتر بر آثار الخُضَري ( متوفي در 1346/1927 ) تكيه مي كنند كه متخصص سيره و تاريخ خلفا و تاريخ فقه بوده است. احمد امين استاد دانشگاه قاهره نيز يك تاريخ فرهنگ اسلامي در چندين مجلد انتشار داده. امروز كتاب در سيره ي نبوي، به قلم مسيحيان، يا روزنامه نگاران و اديبان كه در آثار ديگري، استعداد انتقادي خود را بروز داده اند، و نيز به قلم متكلمان اصلاح طلب، رواج تمام يافته است. از آن جمله، مي توان سيره هائي را كه محمدحسنين هيكل، توفيق الحكيم، لبيب الرياضي، الارناوط و طه حسين نوشته اند ياد كرد. تاريخ تصوف اسلامي، از قلم موشكاف و گاه بيم انگيز زكي مبارك تراوش كرده است. تاريخ مطبوعات عربي را نيز ترّازي ( مطبوعات عربي )، قُصْطاكي الحلبي ( مطبوعات مصر )، الحسني ( مطبوعات عراق ) نوشته اند. تواريخ محلي را در آثار نويسندگاني چون انستاس الكرملي ( ر.ك به ص 280 از كتاب حاضر ) درباره ي بغداد و عراق، كامل الغُزِّ درباره ي حلب، الياس الأيّوبي ( متولد سال 1291/1874 ) درباره ي مصر، عيسي اسكندرالمعلوف ( متولد سال 1286/1869 ) درباره ي مصر، عيسي اسكندر المعلوف ( متولد سال 1286/1869 ) درباره ي خاندان هاي بزرگ سوريه و لبنان، و كردعلي درباره ي دمشق بايد يافت.

جرجي زيدان ( متوفي در 1333/1914 )

لبناني الاصل بود كه بيشتر زندگي خويش را در مصر گذرانيد. وي دانشي وسيع و هوشي سرشار، و دركار، تواني استثنائي داشت. مجله ي معروف « الهلال » را هم او تأسيس كرد. در مقالات و كتاب هايش، به موضوعاتي سخت گونه گون پرداخته است: فلسفه، ادب، جامعه شناسي، و تاريخ كه همه، به زباني زنده و شاداب و نرم و ساده نگارش يافته اند. عيب كارهاي او گسترش تنوع بسيار است كه مؤلف را مجبور مي كرد با شتابزدگي به بررسي منابع و يا نگارش بپردازد. معذلك آثار او، مجموعه ي عظيمي را تشكيل مي دهد كه در همگاني ساختن دانش، به نحوي جدي و جالب توجه، مؤثر بوده است. وي يك « تاريخ ادبيات عرب » ( در 4 جلد )، يك « تاريخ تمدن اسلامي » ( در 5 جلد )، يك « تاريخ زبان عربي » ( در 2 جلد ) و چندين كتاب ديگر كه به اهميت آثار فوق نيستند تأليف كرده است. فكر تازه و بديع او آن بود كه دست به تأليف « سلسله اي » رمان تاريخي زد كه در آن ها، عمده ترين حوادث تاريخ عرب و اسلام را برشمارد. اين كتاب ها، روايات بسيار زنده و تا حدي داستان گونه اند كه با رغبت مي توان خواند، و موفقيت بسياري هم كسب كرده اند. تقريباً كسي دنباله ي اقدامات او را نگرفت، مگر اخيراً كه نوشته هاي نادري از فريد ابوالحميد ( = ابنة المملوك »، 1926 ) و معروف الارناوط ( = « سيّد قريش » در 1931 و « عمربن الخطاب » در 1932 ) انتشار يافته است.

احمد زكي ( متوفي در 1353/1934 )

مردي مصري، و از طرف مادر، ترك نژاد، و از طرف پدر، مغربي نژاد بود. پس از آن كه تحصيلات عربي- فرانسوي خود را در مصر به پايان رسانيد، در مقام مترجمي و روزنامه نگاري و استادي عربي و دانشمندي، با درخشش تمام به كار پرداخت، آن چنان كه درهاي بسياري از مجامع علمي ( در قاهره و لندن و مادريد و ليسبن ) به روي او باز شد. معلومات او بسيار گونه گون و وسيع بود، و در كوشش هايي كه جهت اصلاح زبان دوائر دولتي صورت مي گرفت، و نيز در تغيير روش آموزش الازهر، تأثير عميقي داشت. در دانشگاه جديد قاهره، درس هائي در زمينه ي تمدن اسلامي القاء كرد و بي آن كه كينه اي نسبت به غرب داشته باشد، در تشكيل انجمن « الرابطة الشرقية » شركت جست كه هدفش، تقريب ملت هاي خاورزمين و ايجاد نوعي جبهه ي فرهنگي عربي- اسلامي بود. (21) علاوه بر تعداد نسبتاً معتنابهي مقاله كه در جرايد عربي و فرانسوي انتشار داده، آثاري در باب لغت، تاريخ و تمدن نگاشته است كه همه، مانند متوني كه تحقيق كرده، با عنايت بر دقيق ترين روش هاي جديد تدوين يافته اند. (22) شهرتي كه به عنوان مُبدع تفكر عربي كسب كرده بود، موجب شد او را « شيخ العروبة » لقب دهند.

ح- شاعران

هنوز هيچ قالب تازه و معيني در شعر نهضت جا نيفتاده است. جسورترين شاعران، البته خود را از برخي قيود عروض كهن رها ساخته اند. قوالب كهن را شكسته اند و يا از چنگ قافيه گريخته اند و يا آن را به گونه هاي تازه اي درآورده اند. عناصر بحور قديمي، خاصه كوتاه ترين آن ها را، باز هم درآميخته اند و آن ها را در بندهاي مختلف فراهم آورده اند. نيز برخي، يكه تازان شعر آزاد يا شعر منثور شده اند. شعر غنائي و تخيل پردازي، ميدان وسيعي پيش روي يافته است و بعضي شاعران، در بيان صادقانه ي انديشه ها و احساسات كوشيده اند. نمايندگان اين تجديد موضعي كه باري از اصالت هم بي بهره نيست، بيشتر لبنانياني هستند كه به آمريكا كوچيده اند، اما در ميان شاعراني كه در شرق، يعني در مصر و عراق و سوريه و فلسطين مانده اند نيز نشان آنان را مي توان يافت. در اين شاعران، كم و بيش تأثير آمريكا ( بخصوص والت ويتمن و ادگاپور ) و تأثير اروپا ( خاصه فرانسه و رمانتيسم ) احساس مي شود.
اين تأثير، خاصه تأثير اروپا، دامن شاعران ديگري را نيز گرفت كه به اندازه ي پيش تازان، نوآور نيستند، اما ضمن وفاداري نسبت به قوالب و قوانين عروض كهن، نداي عقايد و عواطف زمان خود و نيازهاي سياسي و اجتماعي كشورهاي خويش را بازگو مي كنند و به وصف اختراعات، ماشين آلات، نمايش ها و بازي ها و يا بدبختي هاي عصر حاضر مي پردازند. اين اشعار، قطعاتي دلنشين و نافذ و گاه ارجمنداند، اما نه از طريق مجموعه و يا تنوع خود توانسته اند قبول عام يابند، و نه به وسيله ي ژرفي عواطف و تفكراتي كه بيان مي كنند. علي رغم قدر و ارج برخي اشعار كه از قلم هنرمندان بزرگي چون شوقي و حافظ ابراهيم و الزهاوي و الرصافي و خليل مطران و ديگران تراوش كرده، باز ترجمه ي پرتوان « ايلياد » و مقدمه ي عالمانه ي آن توسط سليمان البستاني، و يا تماس با آثار شاعراني چون ويكتور هوگو و شكسپير، نتوانسته است روح نيرومند تازه اي در كالبد شعر عربي معاصر بدمد.
اين شاعران كه اگر نگوئيم پيوسته در بند مضامين شعر كهن اند، لااقل قوالب آن را كاملاً مراعات مي كنند، مورد توجه اكثريت معاصران قرار دارند و كوشش شاعران متجدد، يعني مهاجران آمريكا با نوگرايان مانده در شرق را به پشت پرده ي تاريكي مي رانند. اشعار كاملاً تازه اي كه داراي الهامات سمبليست است، البته در اين جو عدم تفاهم نفوذ نمي تواند كرد. (23) پس بايد صبر كرد كه عامه ي مردم، آمادگي بيشتري كسب كنند، و با نبوغ شاعرانه ي عظيمي ظهور نمايد.

سامي البارودي ( متوفي در 1322/1904 )

از اهل مصر بود و نقش عمده اي در سپاه و پليس و حكومت مصر بازي كرد. چون با انگلستان دشمني مي ورزيد، در سال 1883 به سيلان تبعيد شد و مدت هفده سال در آن جا ماند. در ماه مه 1900، توانست به مصر بازگردد و از آن پس عمر خود را وقف كارهاي ادبي كرد. مجموعه ي اشعارش را، پس از مرگ فراهم آوردند. وي از نوكلاسيكياني بود كه عامداً و مصرّانه از قدما تقليد مي كرد و تعمداً از دائره ي انواعي كه ايشان بسط مي دادند، يا دائره ي تفكراتي كه برخويش فرض مي كردند، پا فراتر نمي نهاد. او معذلك، به همراهي استادان زبان شناس لبناني ( خانواده ي يازجي و بستاني خصوصاً ) و با شاعر مصري و نوكلاسيكي ديگري به نام اسماعيل صبري ( 1855-1923 ) كه ديد بازتري داشت، در تجديد تمايل معاصران نسبت به شعر دوران هاي طلائي بغداد و حلب مساهمت داشت.

احمد شوقي ( متوفي در 1351/1932 )

را لقب افتخارآميز « امير شاعران » داده اند. در سال 1285/1868 از خانواده اي ساكن قاهره به وجود آمد كه از نژادهاي مختلف ترك و كُرد و يوناني و عرب تشكيل يافته بود. در سال 1891-1887 او را به فرانسه فرستادند. وي در آن جا تحصيلات خود را در رشته حقوق به اتمام رسانيد و اطلاعات پسنديده اي درباره ي ادبيات فرانسه كسب كرد. چون به مصر بازگشت، تا سال 1914، شاعر دربار خديو مصر شد. اما به سبب علاقه اي كه به تركيه ابراز مي داشت، ناچار گرديد راه تبعيد پيش گيرد و تمام دوره ي جنگ را در شهر بارسلون اسپانيا بگذراند. بعد از آن هم باز در سال 1919 به اسپانيا رفت و هنر خود را صرف تمجيد از آن كشور كرد. عاقبت همان جا، غرق در حرمت و افتخار وفات يافت. آثار شاعرانه ي او عظيم است. مي گويند هيچ شاعر عربي به اندازه ي او انتاج ادبي نداشته است. (24) عقيده ي عموم، او را به عنوان سحرانگيزترين شاعر، دوست مي داشت؛ شاعر هم كه بر هنرمندي خويش واقف بود، نسبت به تعريف و تمجيد ديگران، حساسيت شديدي نشان مي داد و در عوض، در مقابل انتقاد سخت بي تاب بود. وي كوشيده است دوران طلائي نوكلاسيكيان عرب و حتي كلاسيك هاي اروپا را دوباره زنده سازد. بخصوص تراژدي هاي كُرنِيْ موجب شده است كه او چندين داستان بلند، با الهام از مصرْ كهن، يا اندلس و يا اعراب گذشته تدوين كند (25). آثار منثور او، به زباني سخت متكلف و بيش از حد آرايش يافته نگاشته شده اند. (26)

حافظ ابراهيم ( متوفي در 1351/1932 )

در سال 1288/1871 تولد يافت و بعدها، در شمار افسران ارتش مصر درآمد. پس از آن كه چندي در سودان خدمت كرد، به مصر فراخوانده شد و در سال 1901 ارتش را ترك گفت و به محمد عبده پيوست، در درس هاي او حاضر مي شد و در بازديدهائي كه او انجام مي داد، با وي همراهي مي كرد. در سال 1911به كتابداري كتابخانه ي بزرگ قاهره منصوب شد و تا سال بازنشستگي كه سال مرگش نيز بود در همين مقام باقي ماند. او ضمناً يكي از بزرگترين شاعران نوكلاسيكي است. هنر او شايد به قدرت و درخشش هنر شوقي نباشد، اما غالبا از آنِ او جذاب تر است. اشعاري كه در باب مسائل اجتماعي و سياسي اسلامي سروده، در ميان جوانان مسلمان همه ي كشورهاي عرب، از محبوبيت عظيمي برخوردار است. به نثر، ترجمه ي مختصري از « بينوايان » ويكتورهوگو و يك رمان نسبتاً ناشينانه به نام « ليالي سطيح » از او در دست است. نيز به همراهي خليل مطران شاعر، كتاب « تلخيص اقتصاد سياسي » تأليف پل لوروا- بوليو Paul Leroy- Beaulieu را به عربي برگردانده است. تعدادي مباحث اخلاقي و مقاله نيز در روزنامه ها انتشار داده است.

جميل الزهاوي ( متوفي در 1355/1936 )

در سال 1863 در بغداد تولد يافت. وي با آن كه غالباً بيمار بود، توانست شغل هاي مختلفي را عهده دار شود. به تناوب، در بغداد و استانبول تدريس كرد، رياست چاپخانه ي رسمي بغداد را عهده دار شد، نويسنده ي روزنامه و مترجم بود ( زبان هاي تركي و فارسي و كردي را هم علاوه بر عربي مي دانست، اما از زبان هاي اروپائي بي اطلاع بود )، به نمايندگي بغداد در پارلمان تركيه برگزيده شد. با اين همه، مي توانست به خاور نزديك سفر كند و با اساتيد نهضت عربي در مصر تماس گيرد. وي داراي معلومات بسيار عميق اسلامي، و اطلاعات مستقيمي از علوم جديد و فلسفه ي طبيعت بود. زندگي حرفه اي پراضطراب او، بدبيني و شدت وحدت اخلاقي او، و نيز استقلال غالباً گزنده اي كه در عقايد ادبي و سياسي و مذهبي و اجتماعي خود ظاهر مي ساخت ( آزادي زنان، علوم جديد، زبان عاميانه ) موجب شد كه هم در نظر مسلمانان سنت گرا و هم در نظر دانشمندان به طور عام، مظنون جلوه كند.
آثار منظوم و منثور جميل صدقي الزهاوي بسيار فراوان است، اما از چند كتاب و مجموعه مقالات كه بگذريم، بقيه در مجلات و روزنامه ها پراكنده است. (27)
ولي بيشتر به عنوان شاعر و نظريه پرداز شعر است كه وي، مقام ارجمندي در تاريخ ادب معاصر كسب كرده است. اگر از يك طرف، وفاداري به قوانين و طبيعت زبان عربي را تكليف مي كند، (28) از طرف ديگر براي بقيه ي مسائل، آزادي مطلق و رهائي واقعي را از قوانين كهن شعر، خواه قوالب شعري و عروض و قافيه باشد و خواه مضامين، مي طلبد. وي با تقليد از اروپا دشمني مي ورزيد و خواهان تجديد حيات از درون بود.
زهاوي كه از هنر سرشاري بهره مند بود، توانست نَفَسي نيرومند كه گاه با حساسيت دل انگيزي درآميخته بود، در اشعار خود بدمد.

خليل مُطران ( متولد 1287/1870 )

لبناني الاصل است. چندي در بيروت و سپس، از سال 1893 در قاهره به روزنامه نگاري پرداخت. در قاهره با « الاهرام » همكاري داشت و دو مجله هم تأسيس كرد. در سال 1907 از روزنامه نگاري روي گردانيد و همّ خود را صرف شعر كرد. تسلط بر زبان عرب، حساسيت فراوان و تخيلي خلّاق، او را از معروف ترين شاعران ساخته است. وي بيشتر نسبت به قوالب كهن وفادار مانده است. شهرت عظيمش باعث شد كه هم لقب « شاعر اقاليم عربي » را به او دهند، و هم، پس از مرگ شوقي، افتخار رياست انجمن آپلو را كه مجمع شاعران در قاهره است. از او، علاوه بر ديوان اشعار، آثار منثوري نيز مي شناسيم كه از آن جمله است: « مرآت الايام » در تاريخ، « الديوان المنثور » كه مجموعه اي از مقالات مختلف است، چندين ترجمه مانند: « اتللو » و « بازرگانان ونيزي » از شكسپير، و ترجمه ي « تلخيص اقتصاد سياسي » از لوروا- بوليو كه با همكاري حافظ ابراهيم انجام داده. ديگر اشعار و مقالات او در جرايد پراكنده اند.

الرُصافي ( متولد سال 1292/1875 )

شاعري عراقي و يكي از معروف ترين شاعران معاصر است. در بغداد تولد يافت و بعدها در آن شهر استاد ادبيات عرب گرديد. سپس همين درس را در استانبول و بيت المقدس القاء كرد. نيز به عنوان نماينده ي عراق در پارلمان تركيه برگزيده شد. پس از جنگ، مجدداً به كار تدريس پرداخت و حتي در فرهنگ عمومي بغداد، به مقام وزارت منصوب گرديد. ديوانش چندين بار به چاپ رسيده و در هر چاپ اضافاتي بر آن وارد كرده است. رصافي در قالب شعر تجديد خاصي حاصل نكرده است، اما توانسته است با ظرافت تمام و هنرمندي و سلاست، به موضوعات جديد و قديم بپردازد. وي ابزارهاي گوناگون، ماشين آلات، ورزشها و يا سرگرمي هاي جديد و نيز مناظر طبيعت را وصف كرده و از اجتماع اسلامي و دردهائي كه گريبانگير آن است، تابلوهاي دلنشيني ترسيم كرده است. او هم مانند حافظ ابراهيم، سخت مورد علاقه ي جوانان مسلمان است. از آثار او، علاوه بر ديوان اشعار، « مجموعه ي سخنراني هايش در باب ادبيات عرب » انتشار يافته كه از خلال آن ها، هم دانش استوار او پديدار است و هم ذوق انتقادي متعادل و رازدارش.

ط- رمان نويسان، نوول نويسان، درام نويسان

در تماس با ادبيات غربي، سعي مي شود كه انواع ادبي جديد را در زبان عربي به بيان آورند. نوع رمان تاريخي كه در سوريه زاده شده، در مصر گسترش مي يابد و به دست جرجي زيدان ( ر. ك به ص 289 از كتاب حاضر ) به اوج خود مي رسد؛ اما پس از او در محاق فراموشي مي افتد، اگرچه برخي تأليفات نسبتاً تازه، سعي در تجديد آن دارد. داستان اخلاقي و رواني در چند اثر پراكنده بروز كرده است كه از آن جمله، تأليفات سعيدالبستاني و يعقوب صرّوف و فرح الظون را مي توان نام برد. رمان به معناي اخص، هنوز در جستجوي راه خويش است و نتوانسته است با زبان عربي كاملاً هم آهنگ شود، اگرچه برخي آثار درخشان، به قلم * هيكل (29) * الموَيلحي، * طه حسين، * توفيق الحكيم و * المازني اينك در دست است.
بيشتر داستان كوتاه و افسانه ي اخلاقي كه غالباً اسلوب موپسان را به خاطر مي آورده است كه خواه ميان مهاجران آمريكا و خواه نويسندگان شرق، رواج دارد. پيشواي اين نوع، برادران * تيموراند كه توانسته اند در عين حال، هم اثر ادبي واقع گرايانه به وجود آورند و هم- بخصوص محمود تيمور- اثر روانشناسي. علاوه بر اين دو برادر، خوب است به برادران * عُبَيد و * طاهر لاشين ( مصر )، و * محمود احمد و انور شاعول ( عراق )، و عبدالمسيح الحدّاد و ميخائيل نُعَيمه ( آمريكا ) نيز اشاره كنيم.
هنر تئاتر حتي كمتر از رمان در ادبيات معاصر عرب راه يافته است. تئاتر كه از واردات كاملاً اجنبي است، در مقابل مسائلي چون مسائل فني و اجتماعي، خاصه نقش زنان، و نيز در كار رقابت سرسختانه ي سينما، دچار حرج گرديده است. سينما، حتي اگر مفهوم نيافتد، باري موجب سرگرمي هست، و بيشتر اوقات، سر آن ندارد كه وسيله ي فرهنگ ذاتي باشد و لذا كوشش عقلاني و تعليم ذوقي بر بيننده تحميل نمي كند. اكثر نمايشنامه هائي كه به زبان عربي مي شناسيم، قطعاتي است كه از آثار غربي، بخصوص تراژدي هاي كلاسيك، ترجمه يا اقتباس و يا تقليد شده است. تأليفات كرني، راسين، شكسپير، موليِر، هوگو، الكساندر دوما توسط افراد بسيار مختلفي چون مارون نقاش ( متوفي در 1272/1855 )، ظنّوس الحرّ ( متوفي در 1287/1870 )، اديب اسحاق ( متوفي در 1303/1885 ) و احمد شوقي شاعر و عثمان جلال ( متوفي در 1316/1898 ) مورد استفاده قرار گرفتند. نمايشنامه هاي موفق تري در زمينه ي كمدي اخلاقي يا تئاتر سمبليست كه * محمّد تيمور يا ميخائيل نعيمه ( ر. ك ص 304 از كتاب حاضر ) و يا نويسندگان جوان تري چون * توفيق الحكيم و بشر فارس نوشته اند، نويد آينده ي بهتري را مي دهند.

محمّد تيمور ( متوفي در 1340/1921 )

يكي از محبوب ترين چهره هاي نهضت است. وي كه مصري بود، در ليون و پاريس، درس حقوق و ادبيات خواند. سپس به مصر بازگشت و هنر خود را وقف درام و رمان نويسي به زبان عربي كرد. تيمور، با الهام از گي دوموپسان خصوصاً، فن نوول نويسي را در مصر در قالبي پايه ريزي كرد كه از همان وهله ي اول، در حد كمال بود. وي براي تئاتر كه ظاهراً بيشر مورد علاقه اش بود، نمايشنامه هائي نيك ساخته و پرداخته و ظريف و خوب مطالعه شده نگاشت. اما متأسفانه وقت آن را نيافت كه همه ي هنر خود را به منصه ي ظهور رساند و در سن 29 سالگي وفات يافت. (30)

محمود تيمور ( متولد سال 1312/1894 )

برادر محمد است و خود را شاگرد و ادامه دهنده ي هنر او به شمار مي آورد. اما در واقع، اثر او، كمال يافته تر و هنري تر است. محمود مصرانه كار خود را بر مشاهده و توصيف اجتماع مصري محدود كرده است، و در آثارش، حس تند روانشناسي و استعدادهاي خود را به عنوان نويسنده اي ساده و طبيعي و جذاب آشكار ساخته است. (31)

عُبَيد عيسي ( متوفي در سال 1344/1925 ؟ )

و برادرش شِحاته نيز در داستان هاي كوتاه خود كوشيده اند محيط مصر و بخصوص طبقات مرفه شهرهاي بزرگ را توصيف كنند.

لاشين ( محمودطاهر، متولد سال 1315/1897 )

به عكس، بخش اعظم نوول هاي خود را به طبقه ي عوام اختصاص داده است.

توفيق الحكيم ( متولد سال 1316/1898 )

درام نويس از نوع سمبليسم به روش مترلينگ و لُونُرمان (32)، داستاني درباره ي مصر معاصر، (33) و نيز داستان هاي كوتاه و مباحثي با روحيه اي بسيار متجدد، درباره ي موضوعات مختلف اجتماعي و حتي مذهبي (34)، و همه ي اين ها به زباني دلنشين، تأليف كرده است. مؤلف هنوز همه ي توان هنري خود را بروز نداده است و به نظر مي رسد كه عاقبت در صف مهمترين نويسندگان عصر نهضت بنشيند.

المُوَيْلحي ( محمد، متوفي در 1349/1930 )

از مصرياني كه در قاهره درس خوانده و از ايتاليا و فرانسه و تركيه ديدن كرده است. زماني كه به مصر بازگشت، مجله ي « مصباح الشرق » را انتشار داد كه بمحض انتشار مقالات مؤلف در آن، شهرت عظيمي يافت. اين مقالات بعدها، تحت نام « حديث عيسي بن هشام » جمع آوري گرديد. اين اثر، به سبب روح ابداع گر و تازگي و اصالتي كه مؤلف توانسته در آن نهد، نخستين اثر ادبي قرن بيستم در زبان عربي به شمار مي آيد. مؤلف كوشيده است سبك كهنه ي « مقامات » را با نوع جديد رمان غربي درهم آميزد. كتاب، هجاي معنوي اجتماع معاصر مصر است و در خلال آن مؤلف توان خود را در نيك بيني و تحليل روانشناسي بروز داده است. اما اين كتاب هم هنوز يك رمان واقعي نيست. زباني كه وي به كار گرفته، اگرچه اندكي سنگين و گه گاه داراي آرايش هاي لفظي است، باز قابل درك است و از حشو زائد دور از ذوق و صنايع محض تهي است.

هيكل ( محمدحسنين، متولد سال 1306/1888 )

نيز مصري است و هم اوست كه در سال 1914، نخستين رمان عربي را- كتابي كه شايستگي اين نام را دارد- تحت عنوان « زينب » تأليف كرد. اين كتاب، هم از نظر موضوع و اسلوب، و هم از آن جا كه بي محابا زبان عاميانه را در يك اثر ادبي راه داده، و هم به سبب توصيفات و تحليلات روانشناسي، اثري تازه و بديع است؛ اما تنها پس از چاپ دوم در سال 1929، و پس از آن كه به عنوان موضوع يك فيلم سينمائي برگزيده شده اند، اندك موفقيتي كسب كرد.
هيكل تنها يك رمان نويس نيست، بلكه مقالات متعددي در تاريخ و نقد ادبي و فلسفه نيز انتشار داده است. وي روزنامه ي « السياسة » را كه خود تأسيس كرده، اداره مي كند و در كنار آن، هفته نامه اي به همين نام نيز منتشر مي سازد. اين دو نشريه، در آموزش سياسي و ادبي مصريان نقش عمده اي بازي مي كنند. (35) انتخاب او به وزارت فرهنگ عامه ي مصر، موجب اميدواري شديد پيروان تحول سريع در مصر معاصر گرديد.

ي- نقد ادبي

مقدار معتنابهي اثر ادبي، با ديد انتقادي در دست داريم كه نخست به صورت مقاله در جرايد انتشار يافته اند و سپس به صورت مجموعه درآمده اند. بايد گفت كه اين نوع ادبي ظريف حساس، بسيار رواج دارد و برخي از قلم به دستان متفرعن، ناخودآگاه مي كوشند ثابت كنند كه انتقاد واقعي، اين قدرها هم كه مي گويند ساده نيست. با اين همه، يك مكتب جديد نقد ادبي به وجود آمده كه گاه امپرسيونيست ( اثرگرا ) است، گاه روانشناس، گاه پرحرارت و گاه شوخ چشم و يا طنزآميز، و با گرايش هاي گوناگوني كه اتخاذ كرده، از محافظه كاري و تعادل گرفته تا انقلابي گري، هراس ادبي و كنجكاوي فكري و ذوق تجددخواهي را ميان طبقه ي روشنفكر عرب زبان، زنده نگه مي دارد، حال خواه در مصر باشد يا سوريه، خواه عراق باشد يا آمريكا. از جمله ي نويسندگان اين زمينه اند: * طه حسين، احمد ضيف، انطون الجُمَيّل، كامل کيلاني، * محمد كردعلي، أنيس المقدسي، شفيق جبري، خليل مردم، الزيّات، فيليپ حِتّي، * العقّاد، * المازني، * زكي مبارك، * بشر فارس، ميخائيل نُعَيمه و ديگران ...

محمد كردعلي ( متولد سال 1293/1876 )

اهل دمشق و پيش از هر چيز، مرد تحقيق و ادب است. وي به وزارت فرهنگ عمومي سوريه منصوب شد، مجله ي « المقتبس » را تأسيس كرد و به رياست فرهنگستان عربي دمشق رسيد، و چندين بار به اروپا سفر كرد. كردعلي صاحب استعدادي استوار و برازنده است و با عنايتي تمام بر واقع بيني و بينشي شايسته، بيشتر به كار تاريخ پرداخته است. در نقد ادبي غالباً بر شخصيت هاي گذشته ناظر است، و او خود از صميم دل، جنبش « تجديد حيات قديم » را مي طلبد. (36)

طه حسين ( متولد سال 1307/1889 )

مردي مصري و داراي فرهنگي ذووجهين است. با آن كه در حدود دو سالگي نابينا شده، توانسته است در الازهر و فرانسه به شايستگي تمام درس بخواند و حرفه ي معلمي و نويسندگي پرباري داشته باشد. طه حسين يكي از دوست داشتني ترين چهره هاي مصر جديد و ادبيات معاصر عرب است. چهره اي است كمي اندوه بار و احساس انگيز، اما پرتو انسان دوستي و هوشمندي و جاذبيت و شجاعت از آن ساطع است. شگفت نيست كه وي در موارد متعدد، از عدم ادراك و فهم ديگران رنج كشيده باشد و حتي به سبب عقايدي كه در مقام استادي يا نقّادي ابراز مي داشت، مورد زجر و تعقيب قرار گرفته باشد. روحي است سخت گير كه از ساده دلي هم خالي نيست. اما دستگاه وحشت بار روش ها و تحقيقات علمي معاصر را، با زبردستي و اطميناني كه هنوز در شرق نظير نيافته به كار مي گيرد. طه حسين در برخي از آثارش، به جاي نقد علمي، كار را به انتقاد تند و افراطي كشانيده و مشاهدات و ملاحظات خود را به رنگ شكاكيت و حتي ولترمآبانه داده است. با اين همه، تأليفات او من حيث المجموع، از تعادل و بصيرت و حتي كمال نشان دارد؛ و علاوه بر اين به زباني نوشته شده اند شفاف و ساده و گاه متأخر از زبان فرانسه كه در آن، غالباً لبخندي خيال آلود و حساسيتي عظيم آشكار است. وي، علي رغم برخي شكست ها و دلنگراني ها، هنوز شجاعانه در راه فرهنگ عربي معاصري كه هم طراز فرهنگ اروپا باشد به مبارزه ادامه مي دهد و از طريق تعليم يا آثارش، مرداني را كه بايد در ايجاد آن سهيم باشند تربيت مي كند. (37)

العقّاد ( متولد سال 1307/1889 )

از طريق مادر، كردنژاد است و در مصر عليا تولد يافته است. وي، به غير از فرهنگ عربي، عميقً تحت تأثير فرهنگ آنگلوساكسون قرار دارد، برخلاف طه حسين كه فرهنگ خارجي اش، اولاً فرهنگ انسان گرائي يوناني- لاتيني بود و ثانياً فرهنگ فرانسوي. عقاد نه تنها نقّاد نافذ هنر و ادب است، بلكه يكي از آن شاعران مصري است كه مي كوشند از سحر قوالب كهن شعر دوري گيرند. (38)

المازني ( متولد 1308/1890 )

نيز مصري و به شدت تحت تأثير فرهنگ آنگلوساكسون است ( شكسپير و بايرون و هاردي و مارك تواين و ژروم كالپكا ژروم نويسندگان محبوب اويند ). وي با طنزي كه در زبان عرب نسبتاً تازه است، و با شيطنتي غالباً پرآشوب چندين مقاله در نقد ادبي و هنري انتشار داده است. او ظاهراً بيش از پيش به رمان و داستان كوتاه متمايل است. داستان « ابراهيم الكاتب » ( نشر در سال 1931 ) اين نوع ادبي را به سوي ايجاد رمان اصيل مصري مي كشاند و نيز ويژگي هائي دارد كه آن را از چنگ « عقده ي حقارت » كه در اثر قياس با رمان هاي غربي پيدا شده، مي رهاند. نويسنده در اين كار، استادان انگليسي خود را فرو گذاشته نزد نويسندگان روس، مانند آرتزي باكيف به دنبال نوآوري مي گردد. (39)

زكي مبارك ( متولد 1309/1891 )

هم مصري و داراي اسلوبي ظريف و قاطع است، شعر غنائي پرشور و جذابي مي سرايد و جرأت آن را داشته است كه به تحقيقات ادبي مدرن بپردازد، در خلال آن ها عقايد شخصي و مستقل خود را ابراز دارد و بدين سان، در ايجاد برخي تدقيق هاي جالب سهيم گردد. اما گاهي رفتار مخالفت آميز يا گستاخانه و اندكي استهزاءآميز دارد كه موجب توهين يا دل آزردگي ديگران مي شود و عداوت و سوء تفاهم برمي انگيزد. اگر او صفا و پاكيزگي بيشتري داشت، بي ترديد آثارش حسن تأثير و عمق بيشتري مي يافت. (40)

بشر فارس ( متولد سال 1324/1906 ) يكي از محبوب ترين نويسندگان جوان مصري است. تربيت استوار او به خصوص در فرانسه ( زيرا او زمان درازي هم در آلمان اقامت گزيده و بر زبان آلماني تسلط دارد- موضوعي كه هنوز در شرق بسيار نادر است- ) او را به فرهنگ فرانسوي وابسته ساخته است. بشر، خواه در تئاتر باشد و خواه در شعر، بيشتر به سمبوليسم نو متمايل است. داستان هاي كوتاه و قصه هاي او بيشتر از مقوله ي روانشناسي است تا توصيف. مقالاتي كه در زمينه ي نقد ادبي نگاشته، استوار و متعادل اند و اسلوبش، بسيار آهنگين، جز اين كه غالباً متصنع و گاه دشوار است. (41)

ك- « آمريكائيان »

جبران خليل جبران ( متوفي در 1350/1931 )

و امين الريحاني از سركردگان نسل ادبي جديد به شمار مي آيند. جبران لبناني است و نخست در كشور خود درس خواند، سپس به پاريس رفت و پس از چند ماه آن جا را به قصد بوستن ترك گفت، اما دوباره، به منظور تكميل تحصيلات در دانشكده ي هنرهاي زيبا، به پاريس نزد رُدَن [ مسجمه ساز شهير ] كه به او عنايت داشت بازگرديد. عاقبت در نيويورك مسكن گزيد و آن جا، يك انجمن ادبي عربي ( الرابطة القلمية ) و يك مجله ( « السائح » ) تأسيس كرد. اين مجله را عبدالمسيح الحدّاد اداره مي نمود. جبران مي توانست در زبان انگليسي نيز به سهولت زبان عربي چيز بنويسد. وي كه در سن 48 سالگي درگذشته، آثاري نسبتاً فراوان و اثرگرا و خيال انگيز و يا عصيان گر به جاي گذاشته است كه داراي زباني دلنشين و بيشتر خطابي است. (42)

امين الريحاني ( متولد 1297/1879 )

نيز لبناني است، در يازده سالگي به آمريكا رفت و آن جا، بي آن كه به مدرسه برود، عربي و انگليسي را آموخت. در حين خواندن بحثي به زبان انگليسي درباره ي حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از علاقه ي خود نسبت به نويسندگي آگاه شد. چندي به دانشكده ي حقوق رفت. بعد به يك گروه هنري تئاتر پيوست، اما علي رغم ابراز هنرمندي، در آن گروه باقي نماند. هشت سال پس از ورودش به آمريكا، راه نخستين سفر به لبنان را در پيش گرفت. اين بازگشت، سرآغاز آمد و شدهاي مداومي ميان كشور كوچك آسيائي و ميهن ثانوي اش گرديد. از سال 1904 تا 1910، يعني مدت شش سال در لبنان گوشه گيري اختيار كرد و طي اين مدت، برخي از تأليفاتش را طرح ريزي نمود. معذلك مسكن اصلي او همچنان نيويورك است كه در آن، او و جبران خليل رهبران مكتب « آمريكائي » نهضت عربي به شمار مي آيند. ريحاني نيويورك را تنها در زمستان هاي سخت كه دوست دارد در مكزيك بگذراند ترك مي گويد. او هم مانند جبران، به هر دو زبان عربي و انگليسي دست به تأليف مي زند، و در دو نوع از انواع ادب كه مورد علاقه ي مهاجران آمريكاست، يعني شعر منثور و مقاله نويسي، استاد است. وي كه از جبران انديشمندتر است، به لقب « فيلسوف الفُرَيكة » ( محل تولد او ) مفتخر گرديده. برخي حتي او را به « فيلسوف سوريه » ملقب كرده اند. اين امر نشان مي دهد كه ادب نوپاي عرب، هنوز عنايت مداومي به معاني دقيق القاب ندارد. (43)

ميخائيل نُعَيمه ( متولد 1312/1894 )

نيز لبناني و نمايشگر بارز تأثير فرهنگ روسي در نهضت جديد عرب است. نخست در مدارس روسي بيروت و ناصره و سپس در دانشگاه پُلوتاوا درس خواند. پس از آن به واشنگتن رفت و در رشته ي حقوق به تحصيل پرداخت. وي، شاعر و درام نويس و منتقدي است كه هوشي وقّاد و تند، و اسلوبي سرزنده و چالاك دارد و روحي كه شجاعانه به ابداع متمايل است. « مرا ويران گر خوانده اند. بله من ويران گرم، اما براي بازسازي، بلكه من ويران گر همه ي آن چيزهائي هستم كه زيبا نيست، كه واقعي نيست، خواه جديد باشد و خواه كهنه. » (44) نعيمه كه از مبارزات عقيم كهنه و نو روگردان شده، با توجه به نوع فعاليت و لحن آثارش و بخصوص با اهميتي كه به تحليل هاي رواني و مسائل اجتماعي مي دهد، گوئي عاقبت در كار نوسازي، خواه شعر باشد و خواه داستان كوتاه و خواه نمايش، تأثير خواهد گذاشت. (45)

ل- ادبيات بانوان

در تركيه و ايران، زن ديگر آن نابالغ هميشگي نيست كه ناچار باشد ... در حاشيه ي زندگي اجتماعي و فكري و مدني، گوشه نشيني كند (46). اما در كشورهاي عربي، جنبش آزادي زن، هنوز در آغاز كار است. مصر در رأس اين جنبش نوپا قرار دارد. در ديگر كشورهاي عربي، بخصوص در كشورهاي شمال آفريقا، از اين امر هنوز هيچ خبري نيست. معذلك اين جنبش، با آثار يكي از مهره هاي اصلي كه قاسم امين باشد، از سال 1899 آغاز شد ... از اين پس، گروهي از زنان مسلمان و غيرمسلمان، در جنبش، و يا در مطبوعات و تشكيلات آموزشي و فعاليت هاي ادبي عربي شركت مي جويند. ايشان با طلب آزادي و حق آموزش و فعاليت هاي اجتماعي، موفق شده اند سهم بزرگي از نهضت را به خود اختصاص دهند و احترام و تقدير همرزمان ذكور را به خود جلب كنند. علاوه بر كساني كه ما پس از اين با شرح مختصري ذكر خواهيم كرد، خوب است چند نام ديگر را هم يادآور شويم: وَرْده اليازجي، مَريانا مَرّاش ( 1848-1922 كه يك انجمن ادبي در حلب داشت )، عائشه تيمور ( 1840-1902 كه مصري و صاحب فرهنگي ظريف بود و به دو زبان عربي و تركي شعر مي سرود )، عفيفه كَرَم ( 1883-1924، روزنامه نگار و رمان نويس در نيويورك )، الكساندرا آورنيو ( 1872-1927، از اهل سوريه و مؤسس يك مجله ي بانوان به زبان عربي تحت عنوان « أنيس الجليس » و ديگري به زبان فرانسه با نام « لوتوس » )، كسباني كوراني ( 1870-1898، بازهم از اهل سوريه كه در سال 1892، از طرف كشور خود در كنگره ي بين المللي بانوان در شيكاگو شركت جست. سخنراني هاي متعددي به زبان انگليسي كرده و انتشاراتي به زبان عربي دارد )، اسماء الزهاوي ( در عراق )، زَينب الفوّاز ( متولد 1860 در لبنان، مناظره گري پرجوش و شاعر و رمان نويس )، لبيبه هاشم ( متولد 1882، در دانشگاه مصر علم تعليم و تربيت تدريس كرد و در سال 1906 مجله ي بانوان « فتاة الشرق » را تأسيس نمود )، سلمي صائغ ( استاد كه بيشتر به تعليم و تربيت توجه داشت )، ماري عجمي ( متولد 1890، شاگرد خواهران ايرلندي دمشق، مدتي بازرس مدارس قبطي اسكندريه بود، سپس نزد فرانسيسكن هاي دمشق به تدريس پرداخت. وي شاعر و نيز روزنامه نگاري است كه در آمريكا هم شهرت يافته است؛ از سال 1910 تا 1925 مجله ي بانوان « العروس » را اداره كرد )، نجمي ابي اللَمَع ( لبناني الاصل، يك مجله ي بانوان به نام « الفجر » را كه خود تأسيس كرده بود اداره كرد، سپس در سال 1925 به كانادا رفت و به تحصيلات خود در جامعه شناسي و روزنامه نگاري ادامه داد و در عين حال مقالات متعددي به عربي و انگليسي منتشر ساخت )، نظيره زين الدين ( از اصل دروزي و مؤلف دو كتاب پر سر و صدا به نام هاي « السفور و الحجاب » و « الفتاة و الشيوخ » كه در سال هاي 1929 و 1928 انتشار يافته ).
چند نويسنده ي پيشتاز هم از ميان بانوان مي شناسيم كه از آن جمله اند: فردوس توفيق ( مسلمان مصري ) و محاسن مُتراج ( روزنامه نگار معروف در آمريكا ).

قاسم امين ( متوفي در 1326/1908 )

« پدر » جنبش بانوان در شرق، و از نژاد كرد بود. او نيز مانند عبده از شاگردان جمال الدين افغاني بود. نخست در پاريس درس خواند و بعد به قاهره بازگشت. شهرت او از آن جا برمي خيزد كه از سال 1899، مبارزه ي پرشوري را با انتشار كتاب « تحرير المرأة » به نفع بانوان آغاز كرد و كار را با كتاب ديگري به نام « المرأة الجديدة » كه در همان موضوع بود ادامه داد. فريد وجدي بي درنگ به اين كتاب اخير پاسخ گفت و اثري به نام « المرأة المسلمة » تأليف كرد. قاسم امين مجموعه اي نيز از تفكرات اخلاقي و ملاحظات ظريف خود باقي گذاشت كه پس از مرگش انتشار يافت و بر عنايت مداوم او بر آزادي زن مسلمان دلالت دارد ( « كلمات في الاخلاق »، 1913 ).

جُرجي باز ( متولد 1300/1882 )

مردي لبناني است كه همه ي فعاليت هاي ادبي خود را وقف نسوان كرده است. در سال 1909، مجله ي « الحسناء » را تأسيس كرد كه نخستين مجله ي بانوان لبنان و سوريه بود و سه سال دوام داشت. جرجي باز چندين كتاب درباره ي آزادي زنان و مقامي كه ايشان بايد در زندگي اجتماعي كسب كنند، نوشته است ( = « النسائيات »، « اكليل جارلرأس المرأة »؛ همچنين تعداد نسبتاً فراواني مقاله در روزنامه ها و مجله هاي شرق يا آمريكا انتشار داده است. وي صميمانه كوشيد بانوان جوان صاحب هنر را تشويق كند تا در جهان ادب تجلي كنند، و به همين منظور، اعياد و جشن هائي نيز تشكيل داد. در اسلوب او خاصيتي است كه موجب شده آن را « اسلوب تلگرافي » بخوانند. وي دوست دارد جملات كوتاهي نوشته و بي آن كه حرف عطفي آن ها را به هم بپيونداند، به دنبال هم نشاند.

مَلَك حِنْفي نصيف ( متوفي در 1337/1918 )

از مشهورترين مصريان مسلمان در جهان ادب عربي است. وي كه از اعضاي آموزش بانوان و مبتكر يك نهضت آزادي مبرهن و مستدلّ بانوان بود، با اسلوبي غنائي و گاه گزنده، تعداد كثيري مقاله درباره ي علم تعليم و تربيت و مسائل اجتماعي با نام مستعار « باحتة الباديه » انتشار داد. اين مقالات، از سال 1910 در مجموعه اي با نام « النسائيات » در چندين مجلد گردآوري شد. او خود در 32 سالگي وفات يافت.

هُدي شعراوي ( متولد سال 1300/1882 )

از مادران مسلمان مصري است كه با ذوقي سليم و همتي فراوان جنبش بانوان را در مصر اداره مي كند. وي « اتحاديه ي بانوان مصري » و نيز مجله ي « زن مصري » را كه به دو زبان عربي و فرانسه انتشار مي يابد، تأسيس كرده است.

مَيّ زياده ( بيشر به نام الآنسه ميّ شهرت دارد )

در سال 1313/1895 از پدري لبناني در شهر ناصره تولد يافت. سپس در قاهره مسكن گزيد و به مطالعه ي ادبيات معاصر بيگانه پرداخت ( وي با زبان هاي فرانسه، انگليسي، ايتاليائي، آلماني، اسپانيائي و يوناني جديد آشناست ). از شانزده سالگي، با مجلات متعددي همكاري داشت. آثاري كه تاكنون در ادب به وجود آورده، خود مجموعه ي نسبتاً عظيمي است. از آن جمله است؛ مجموعه ي اشعار فرانسوي او، يا « گلهاي رؤيا » Fleurs de rêve كه به نام مستعار ايزيس كوپيا امضا كرده، تعدادي داستان كه از رمان هاي اروپائي اقتباس نموده،‌ (47) مقالاتي شخصي و اشعاري به نثر، (48) مي زياده زندگي نامه ي ملك حنفي ناصيف را كه با وي دوستي داشت، با عنوان « باحتة البادية » و نيز بحثي درباره ي وردة اليازجي نوشته است. نمي توان اين نويسنده را متفكري ژرف انديش به شمار آورد، حتي روشش در نگارش به عربي هم چندان مطمئن نيست ( اسلوب او غالباً تحت تأثير زبان هائي كه مي داند قرار گرفته ). اما گوناگوني آثار او، و نيز نوعي خيال انگيزي دل نشين و گاه متصنع كه در نوشته هاي او نهفته، خواننده ي عرب را مسحور مي سازد. اين آثار، در ضمن بر هوش سرشار، و ظرافت بسيار به هنگام تحليل، و تخيل خلاق، و حساسيت شديد و عظيم او دلالت دارد. (49)

پي‌نوشت‌ها:

1. ر.ک به مقدمه ي ميشل و عبدالرزاق بر ترجمه ي فرانسوي « رسالة التوحيد » محمد عبده، پاريس، 1925.
2. ر. ک به تَرّازي: « تاريخ الصحافة العربية »، بيروت، 1913؛ قصطاکي الحلبي: « تاريخ تقويم الصحف المصرية »، اسکندريه، 1928: الحسني: « تاريخ الصحافة العراقية »، نجف، 1935.
3. کلمه اي ترکي است که اصلاً Yeghen تلفظ مي شود.
4. مهاجران آمريكا هم نشرياتي فراوان و گونه گون دارند؛ از آن جمله است: « نيويورك » و « بوينس آيرس ».
5. ابوشادي شاعر مصري در سال 1932 مجله ي « آپولو » را در قاهره تأسيس كرد و مي خواست آن را به صورت ارگان مدرن ترين شاعران و نويسندگان شرق عربي درآورد.
6. ر. ك به فهرست بسيار دقيقي كه هانري پِرِس در نشريه ي زير داده است:
Annales de I"Institut d"Etudes Orientales d"Alger, 1937, pp. 266-337.
7- مقايسه شود با ذكر مختصري كه درباره ي ترجمه ي « ايلياد » در ص 279 از كتاب حاضر خواهد آمد. از طرف ديگر، حافظ ابراهيم و خليل مطران، كتاب « خلاصه ي اقتصاد سياسي » اثر پل لوروا- بوليو Paul Leroy- Beaulieu را به صورت يك سلسله جزوه، ترجمه و نشر كرده اند.
8. Cf. J. Lecerf, La Littérature arabe moderne et l"enseignement de la langue en Syrie, in Revue Africaine. 1931. nos 346-47, pp. 18 ss.
9. مثلاً ميخائيل، فعل « تَحَمَّم » ( = استحمام كردن، شنا كردن ) را ( كه جبران در شعري كه به زبان عاميانه نزديك است به كار برده ) بر باب « استحمّ » كه ساختي كهن دارد ترجيح مي داد.
10. پدر روحاني Anastase de St- Elie= انستاس ماري الكرملي، از آباء روحاني فرقه ي كَرْم بود. اين فرقه در قرن 12 ميلادي از متكديان نصراني سوريه به وجود آمد. كرم، مأخوذ است از نام كوهستان كرمل ( مترجم ). انستاس، مليّت عراق را پذيرفته بود.
11. آثار عمده ي او عبارت اند از: « تاريخ ادب العرب »، 1912؛ « اعجازالقرآن ... »، 1914؛ « تحت راية القرآن »، 1926 كه عبارت است رد نظريه هاي طه حسين درباره ي شعر جاهلي؛ « السّفود »؛ « وحي القلم »؛ و يك ديوان شعر در چندين مجلد.
12. مقايسه شود با ترجمه ي « رسالة التوحيد » توسط ب. ميشل و عبدالرزاق.
13. وي در 14 ژانويه ي سال 1941 وفات يافت ( ر. ك به Bulletin des Etudes Arabes، الجزيره، ژانويه ي 1941 ).
مجدداً يادآور شويم كه تقريباً همه ي كساني كه در زمان تأليف اين كتاب حيات داشته اند، اينك درگذشته اند. مترجم.
14. حتي برخي جوانان غيرمسلمان، مانند الياس قنصل شاعر به او گرويده اند. وي كه ميهن پرستي پرشور گرديده، در شهر بوئنس آيرس، از رفتار شكيب ارسلان كه به نحو شجاعانه اي « عرب گرا » ست تمجيد مي كند او را « شير لوزان » مي خواند. ارسلان، به ميل خود، در ژنو و يا لوزان اقامت گزيده است.
15. « آخرين فرد خاندان بنوسراج » از شاتوبريان؛ « آناتول فرانس با دم پائي » از بروسون.
16. « تاريخ غزوة العرب في فرنسا » ...؛ « شوقي »؛ تعدادي مباحث استطردادي آموزنده كه همراه است با ترجمه ي عربي « جهان تازه ي اسلام » تأليف L. Stoddard اين ترجمه، توسط نُوَيهد، تحت عنوان « حاضر العالم الاسلامي » انجام يافته؛ قاهره، 1933، 3 ج.
17. مثلاً محمد بدر، در كتاب « تاريخ فلسفه » كه به زبان انگليسي تأليف شده و توسط حسن حسين به عربي برگشته است؛ و يا محمد لطفي جمعه در كتاب « تاريخ فلسفة الاسلام »، قاهره، 1927.
18. حتي طه حسين هم اسير اين وسوسه شده است. ر. ك به « مستقبل الثقافة »، جاهاي پراكنده ي كتاب.
19. آثار عمده ي او: « جنايات و مكافات » داستايوسكي؛ « مقدمة السبرمان »؛ « نظرية النظور »؛ « اليوم و الغد »؛ « العقل الباطن » ( = وجدان مغفوله ) ...
20. « تاريخ الفكر العربي »؛ « معضلات المدينة الحديثة ».
21. اين جنبش، بخصوص پس از پيروزي ژاپن ( يعني شرق ) بر روسيه ( يعني غرب ) گسترش يافت. موفقيت ژاپني ها و سرعتي كه ضمن حفظ شخصيت خود، در رسيدن به سطح فني و نظامي اروپا نشان داده اند، يكي از موضوعات ادبي گرديده است. حافظ ابراهيم در قطعه شعر « غادة اليابان » و نيز طه حسين در « مستقبل الثقافة » ص 40 به اين موضوع پرداخته اند.
22. آثار عمده ي او عبارت اند از: چاپ مجدد متون كهن از توحيدي، ابوتمام، جاحظ و غيره؛ « قاموس الجغرافية »؛ « السفرالي المؤتمر »؛ « كتاب الحضارة الاسلامية » ...
23. شعر در اين روزگار بسيار پرحاصل است. بيشتر نويسندگان، شاعر هم هستند، آنهم از بهترين شاعران. مانند: عقّاد، المازني، زكي مبارك، بشر فارس، ميخائيل نعيمه، شفيق جبري، خليل مردم و ديگران. خوب است از چند تن شاعر مشهور ديگر هم نام ببريم: در عراق: الاخرس، الفاروقي، الالوسي، الطباطبائي، و از نوگرايان: الكاظمي، البشير، الهشامي. در فلسطين: البتْجالي. در سوريه- لبنان: خانواده ي يازجي، نِقولا الترك، بطرس كرامه، فرنسيس مرّاش، اسكندرالمعلوف، احمد عبيد، محمد البِزم، محمدالشُرَيكي، محمد الاحمد ( معروف به بدوي الجبل )، بشارة الخوري، طانيوس عبدالعظيم دَمّوس، الزركلي، الياس الفيّاد، احمد تقي الدين ( دروزي )، عديل الغضبان ( از شاعران جوان ). در مصر: محمد جلال ( متوفي در 1898 )، حِفْني نَصيف ( متوفي در 1919 )، الصيرفي، الرفاعي ( متوفي در 1937 )، احمد ابوشادي ( متولد 1892، پزشك متخصص باكتري شناسي و شاعر پرشور )، عبدالرحمن شكري، احمد نسيم، احمد مُحرِم، احمد رامي، محمود عماد، محمد توفيق علي. در آمريكا: فوزي المعلوف ( متوفي در 1930 در ريودوژانيرو. وي سراينده ي شعر بسيار معروف « علي بساط الريح » است كه به زبان هاي اسپانيائي و پرتغالي نيز ترجمه شده ). شفيق المعلوف ( برادر فوزي )، نعمة الحاج، الياس فرحات، ايليا ابوماضي، رشيدالخوري، رشيد ايوب، الياس قنصل ...
24. « الشوقيات ».
25. « مصرع كليوباترا »؛ « مجنون ليلي »؛ « قمبيز »؛ « علي بك الكبير »؛ « اميرة الاندلس »؛ « عنتره ».
26. « أسواق الذهب ». وي تاريخ اسلام را تحت عنوان « دول العرب » به شعر درآورده است.
27. عمده ترين آثار او: « الفجر الصادق »؛ « الكلم المنظوم »؛ « رباعيات »؛ « اللباب »؛ « ديوان »، « كتاب الجذبية و تعطيلها »؛ « المجمل ممّا أري »؛ « الخيل و سباقها » ...
28. زماني با جايگزين كردن زبان فصيح عربي توسط زبان رائج، نظر مساعد داشت.
29. اسم هائي كه با علامت ستاره مشخص شده اند، در ادامه مقاله مورد بحث قرار گرفته اند.
30. مجموعه ي كامل آثار او در سه جلد به نام هاي « وميض الروح »؛ و « حياتنا التمثيلية » و « المسرح المصري » انتشار يافته است.
31. آثار او متعدداند. معروف ترين آن ها عبارت است از: « الشيخ جمعه »؛ « الشيخ سيدالعبيط »، مجموعه اي از نوول ها و افسانه هاي محمود تيمور، در زبان فرانسه، به عنوان زير معروف است:
" Les Amours de Sami ... " Paris, 1938.
32. « اهل الكهف »؛ « شهرزاد »؛ « مسر حيات ».
33. « عودة الروح » ( به زبان فرانسه با عنوان L"Ame retrouvee ترجمه شده است ).
34. « محمد »؛ « اهل الفن »؛ « يوميات نائب »؛ « عهدالشيطان »؛ « تحت شمس الفكر » ( اين عنوان اخير، برنانوس را به خاطر مي آورد ).
35. آثار عمده ي او: « في اوقات الفراغ »؛ « تراجم مصريه و غريبة »؛ « ثورة الادب »؛ « ولدي »؛ « حياة محمد »؛ « في منازل الوحي ».
36. آثار عمده ي او: « رسائل البلغاء » ( مجموعه اي از متون كهن )، 1913؛ « غرائب الغرب »، 1923؛ « القديم و الجديد »؛ 1925 « خطط الشام » ( شش جلد، 1921- 1928 )؛ « الاسلام و الحضارة العربية » ( دو جلد، 1934-1936 ).
37. آثار عمده ي او: رساله ي دكتري به زبان فرانسه « فلسفه ي ابن خلدون »، پاريس، 1917، كه توسط محمد عبدالله عنان به عربي ترجمه شده ( قاهره، 1925 )؛ « في الشعر الجاهلي »، 1926، كه طوفاني به پا كرد و نكات تند آن، در « في الادب الجاهلي » ( سال بعد ) زدوده شده؛ « حديث الاربعاء »، 1925-1926، كه « گفتگوهاي دوشنبه » اثر سنت بوو را به خاطر مي آورد؛ « حافظ شوقي »، 1933؛ « مع المتنبي »، 1936؛ « علي هامش السيرة »، 2 جلد، 1933 و 1938؛ « الاديب »؛ « من بعيد »؛ « في الصيف »؛ « مستقبل الثقافة في مصر »، 1938؛ زندگينامه ي خود او « الايام » كه اثري است عميقاً انساني و در سال 1926 انتشار يافته، ديگر به ادبيات جهاني تعلق دارد و به زبان هاي فرانسه و انگليسي و روسي و عبري و ... ترجمه شده است.
38. آثار عمده ي او: « ديوان »؛ « الفصول »؛ 1922؛ « مطالعات في الكتب و الحياة »؛ « مراجعة في الآداب و الفنون »، 1926؛ « ساعات بين الكتب »، 1925؛ « ابن الرومي »، 1931؛ « شعراء مصر » ...
39. آثار عمد ي او: « الشعر و غايته ... »، 1915؛ « الديوان »، 1921 ( با همكاري عقاد )؛ « حصاد الهشيم »، 1925؛ « قبض الريح »، 1927؛ « صندوق الدنيا »، 1929؛ « ابراهيم الكاتب »، 1931؛ « في الطريق »، 1937 ...
40. آثار عمده ي او: « حب ابن ابي ربيعه »، 1919؛ « البدائع »، 1923؛ « مدامع العشّاق »، 1924؛ « الأخلاق عندالغزالي »، 1924؛ « الموازنة بين الشعراء »، 1926؛ « ذكريات باريس »، 1931؛ « النثر الفني في القرآن الرابع »، 1934 ( كه بسط رساله ي دكتري او به فرانسه، چاپ پاريس، 1931، به زبان عربي است )؛ « وحي بغداد »، 1938؛ « التصوف الاسلامي »، 1938.
41. آثار عمده ي او: « قطعة لحم »، 1934 ( داستان با ديد روانشناسي )؛ « مفرق الطريق »، 1938.
42. آثار عمده ي او: « عرائس المروج »؛ « الارواح المتمرّدة »؛ « الأجنحة المتكسّرة ».
43. آثار عربي او: « خارج الحريم »؛ « زنبق الغور »؛ « الريحانيات »؛ « ملوك العرب ». الريحاني در 13 سپتامبر 1940 وفات يافت.
44. « زادالمعاد »، قاهره، 1936، ص 45.
45. آثار عمده ي او: « الآباء والبنون »، 1917؛ « الغربال »، 1923؛ « المراحل »؛ « زادالمعاد »؛ « جبران خليل جبران »؛ « كان ما كان »، 1937.
46. باز اشاره كنيم كه اين اطلاعات به سال 1943 مربوط است. اما در مورد ايران، نقشي كه زنان در انقلاب به عهده داشتند، خود به تنهائي اين واقعيت را به ثبوت رسانيد.
47. « رجوع الموجة » ( اقتباس از برادا، فرانسوي )؛ « الحب في العذاب » ( اقتباس از كونان دُوْيل، انگليسي )؛ « ابتسامات و دموع » ( اقتباس از مولر، آلماني ).
48. از آن جمله است: « غاية الحياة »؛ « كلمات و اشارات »؛ « المساوات »؛ « ظلمات و اشعة »؛ « الصحائف »؛ « بين الجزر و المدّ ».
49. « بولتن مطالعات عربي » ( الجزيره، ژانويه- فوريه 1942 ) وفات مي زياده را اعلام داشته است.

منبع مقاله :
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط